بهیاد حسین اخوت مقدم
و حسین اخوت پودهای
پا به رکاب دوچرخه
و زمزمهی خرمنکوبان بر لب:
"برو, برو, قاطر خسته!
برو, برو, ای زبونبسته!"
"حسینا! بچهدهاتی کوچک من!
از کجا میآیی؟"
"از رودخانهخشک پوده میآیم, خواهرزاده!
هدیهام مشتی خاک است."
"به کجا میخواهی بروی دایی جان؟"
"به محلهی نورافکن اصفهان
برای جوشکاری فلز آینده."
سوار بر موتور هوندا
و زمزمهی خرمنکوبان بر لب:
"برو, برو, تا وات کنم
شلوار مخمل پات کنم."
"حسینا! بچهشهری کوچک من!
از کجا میآیی؟"
"از قلهی سرد سبلان میآیم, دایی جان!
هدیهام مشتی برف است."
"به کجا میخواهی بروی, خواهرزاده؟"
"به محلهی شادآباد تهران
برای تراشکاری فلز آینده."
یکی رکاب چرخ را میفشارد
دیگری دستهی گاز موتور را
و هر دو زمزمهی خرمنکوبان بر لب:
"اینور یالت, گلکاریه
اونور یالت, گلکاریه
میون یالت, مرواریه."
از کجا میآئید
به کجا میروید
ای ریختهگران فلز آینده؟
مگر نمیشنوید آواز چوپانها را
که برایتان میخوانند:
"حسینا! راه دوره, تو منشین!
فریب و مکر فراوونه, تو منشین!
دو تا خنجر به زهر, آلوده کردن
برای شام مهمانه, تو منشین!"
ولی باد نمیگذارد
صدای چوپانها را بشنوند.
یکی رکاب چرخ را میفشارد
دیگری, دستهی گاز موتور را
و هر دو بهدور دولاب خون
چرخ میزنند, چرخ میزنند
با زمزمهی خرمنکوبان بر لب:
"برو, برو, قاطر خسته!
برو, برو, ای زبونبسته!
برو, برو, قاطر خسته!
برو, برو, ای زبونبسته!"
هفدهم ژانویه هزارونهصدوهشتادوشش
__________________________
* در این شعر از قصهی "حسینا و دلارام" و ترانهی خرمنکوبان روستای "پوذده" نزدیک شهرضا سود بردهام. حسین اخوت مقدم در یکم اسفند هزاروسیصدوشصتویک در زندان اوین تیرباران شد, و دایی کوچکترش حسین اخوت پودهای در نوزدهم اسفند هزاروسیصدوشصتویک در اصفهان.