logo





عظیم ملخی بود بر خاکی که بیگانه می انگاشت

جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ - ۱۷ دسامبر ۲۰۲۱

طاهره بارئی

tahere-barei1.jpg
ابلیس، عبای پیامبران به دوش انداخت
و پاپوش سیاهش را، گذاشت روی شهر.
شمشیر هزار شِمر در نگاهش گداخته
قفل زندان هزار منصور، در قلبش تُلنبار
.......
نه همچو راهزنی
بلکه چون خفاشی وارد شد
و بر فراز بام ها، آبادی را دل ِ سیر طی کرد
خانه ها خاموش میشدند یک به یک
و سیاهی سایه ی او بیدار ماند
غلیظ تر غلیظ تر
........
مردمان ِ خمیده زیر بار هزار سال استبداد
چشم بسته
خوابزده
فریاد می زدند در کشتزاری که «درد» محصول میداد
و زیر پایشان له میشد
سیبهای هزار درخت
.......
شیطان، نه به قهوه خانه ای سرزد
نه در ایستگاه اتوبوسی ایستاد
قصاب خانه ی خود را دایر ساخت
و در آن بست نشست
.......
کلماتش مشت بود و دندان
افعالش، می شکنم بود و نابود میکنم
.....
بپای خود نیآمد
عظیم ترین کشتی دزدان دریائی آوردش
دهها کنیز به دنبالش روانه
که صندوق مار های دوشش را می کشیدند
......
سبکباریش درویش وار نبود
خلافکاری بود
که از زیر و رو کردن شهری در پشت سر باز می گشت
......
چه بسیار ماهیگیر، تور خود سپرده به آب
دست خالی برخاستند، حیرتزده
وعظیم ملخی بود
آنکه پای به خاکی گذاشت
که بیگانه می انگاشت




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد