دکتر عباس میلانی در سایتِ بی.بی.سی، مطلبی نوشتهاند به یادِ اردشیر زاهدی که همین تازگی، در 93 سالگی، از دنیا رفت، با عنوانِ «اردشیر زاهدی؛ یادی از یک دوست»
https://www.bbc.com/persian/iran-features-59400771
در نشانی بالا، این نوشته را میتوانید بخوانید.
قصد ندارم واردِ جزئیاتِ این «یادنامۀ» کوتاه شوم، تنها به یک نکته میخواهم اشاره کنم.
در اوایلِ مطلب، نوشتهاند:
«در همان دیدار نخست با من چندبار در اشاره به هویدا واژهای را به کار بُرد که به گفتهی عبید زاکانی از ملزومات برآمدن در دستگاه پادشاه بود.»
نویسنده از آوردنِ آن «واژه» ـ حتماً به دلیلِ رعایتِ ادب ـ پرهیز کرده است.
لزومی ندارد من هم آن واژه را از قولِ عبید زاکانی نقل کنم. خواننده بیتردید درمییابد که «اشارۀ» مرحومِ اردشیر زاهدی ـ که با مرحومِ امیرعباس هویدا خصومتِ دیرینه داشت ـ به شایعۀ گرایشِ همجنسگرایانۀ هویدا بوده است.
این که مینویسم «شایعه» از این روست که من سندِ کتبی یا شفاهیِ مشخصی در این زمینه تا کنون، نه دیده و نه شنیدهام. به من هم ربطی ندارد که او یا هر کسِ دیگر دارایِ چه گرایشِ جنسی بوده و هست و اصلاً این موضوع اهمیتی ندارد. همانگونه که گرایشِ دیگرجنسگرایانه یا دوجنسگرایانۀ هر کس به خودش مربوط است، البته تا جایی که ـ مثلِ هر ویژگیِ دیگری ـ مایۀ آزار و ایجادِ مزاحمت و دردِسر برای دیگران نشود.
این که مرحومِ اردشیر زاهدی ـ به تعبیرِ آقای دکتر میلانی: «انسانی پیچیده از تبارِ تاریخ» و یک «چهرهی ایراندوست و دوستداشتنی» ـ در تحقیرِ انسانی که دچارِ چنان سرنوشتِ تراژیکِ تلخی شد و سالهاست دستش از دارِ دنیا کوتاه شده و اتفاقاً همان «پدرِ تاجدار» و «سایۀ خدایِ» اردشیرخان زاهدی که همیشه مفتخر بود به «پابوسی و دستبوسی» آن اعلیحضرت که مدتی نیز پدرزنش بود، هویدا را به زندان انداخت و او را رها کرد تا گیرِ خلخالی بیفتد، از سرِ کینه و دشمنی، آن هم پس از آنهمه سال، چنین تعبیری وامگرفته از عبید به کار بُرده باشد، ایرادی شاید بر آن مرحوم ـ که در همین مطلب هم به «دشنامگو و بددهن بودن»ش تأکید شده ـ نتوان گرفت. امّا...
امّا خواننده از پژوهشگری روشنفکر و استادِ دانشگاه که اتفاقاً در موردِ مرحومِ امیرعباس هویدا کتابی خواندنی و پُرفروش هم نوشته است و بسیار در موردِ او پژوهش کرده است، انتظار دارد وقتی در دیدار با اردشیر زاهدی چنین حرفی را میشنود، دستِکم، مؤدبانه تذکر بدهد که:
ـ جنابِ آقای اردشیر زاهدی! گیرم که به تعبیرِ حضرتعالی، «امیر» (یعنی امیرعباس هویدا) «کونی» بود و بپذیریم که همین خصوصیتِ او از «ملزوماتِ برآمدن در دستگاهِ پادشاه» (همان اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی بزرگ ارتشتارانِ آریامهر و قِس علیهذا...) بوده باشد. آیا تصوّر نمیفرمایید ممکن است دشمنانِ شما نیز ـ بر پایۀ همین حُکم ـ «برآمدنِ» جنابعالی را که اتفاقاً خیلی بیشتر از آن مرحومِ سادهاندیش در آن دستگاه «برآمده» بودید ـ به همین حساب بگذارند؟
البته مطمئنم که در آن صورت، آن «انسانِ پیچیده از تبارِ تاریخ» حرفهایی از دهانِ مبارکش خارج میشد ناگفتنی... و باز، البته که «دوستی» میان نویسنده و آن تازهدرگذشته ایجاد که نمیشد هیچ، نهالِ دشمنی ریشه میدواند؛ نهالی که حتماً سریع رشد میکرد و اسنادِ حتماً باارزشِ پسرِ خلفِ تیمسارِ کودتاچی به جاهای دیگری تحویل داده میشد.
باری، دلیلِ سکوتِ آقای دکتر میلانی در آن دیدار را درک میکنم، اما اکنون، در این نوشته، نقلِ این جمله را بدونِ اظهارِنظرِ ایشان بر زشت بودنِ چنین نگاهی از سوی آن تازهدرگذشته، نمیفهمم.
پروردگارِ بزرگ و مهربان (اگر واقعاً وجود دارد!) از سرِ تقصیراتِ همۀ بندگانِ آفریدۀ خود بگذرد!