logo





جدایی دین از قدرت، و دوراندیشی روحانیت شیعه

شنبه ۷ شهريور ۱۳۸۸ - ۲۹ اوت ۲۰۰۹

م. پوریا

۱

اعتراضات گسترده‌ی پس از انتخابات ۸۸، پیش از هر چیز، زنگ خطری بود برای جامعه‌ی روحانیت که بیش از این درنگ نکند و با دوراندیشی و آینده‌نگری، حساب خود و دین را از حکومت و قدرت جدا سازد و با قرار گرفتن در جایگاه منتقدان قدرت، در کنار مردم بایستد و با این کار، اعتبار و احترام خود را در میان مردم بازسازی کند. بی‌شک آن‌چه که در این سی‌سال بر مردم ایران گذشت و جور و ظلمی که بر او روا داشته و قتل و غارت‌هایی که در این مملکت شد، در تاریخ، درست یا نادرست، به نام جامعه‌ی روحانیت شیعه‌ی ایران نوشته شده و خواهد شد.
آن بخش از جامعه‌ی روحانیت که اینک خود را متعلق به موج سبز مردم می‌داند و یا از آن پشتیبانی می‌کند، بایستی این نکته را به دیده گیرد که اگر می‌خواهد روحانیت در ایرانِ آینده از احترام و اعتباری برخوردار باشد و اسلام و جایگاه معنوی خود را پاس بدارد، راهی جز این ندارد که همچون اصلاح‌گران مسیحیت، برای همیشه از قدرت جدا شده و به جای حکومت دینی، جامعه‌ی مدنی را پذیرفته و اصول حقوق بشر سازمان ملل را، بعنوان پایه و اساس حقوق فردی و اجتماعی، به رسمیت بشناسد و برای تحقق شعار «جدایی دین از قدرت» بکوشد. جز این، هر راه‌کار دیگری برای حل این بحران، موقتی خواهد بود و دیر یا زود، رویارویی مردم با قدرت و حکومت، به رویارویی تمام عیار آنان با نهاد روحانیت و دین فرا خواهد رویید.

یک بازنگری واقع‌بینانه و همه‌جانبه بر رویدادهای پس از انقلاب و تجربه‌ی سه دهه حکومت دینی، به روشنی نشان می‌دهد که محبوبیت رهبران دینی در میان نسل‌های جوان، پیوسته کاهش یافته است و اگر روحانیت بعنوان نماد دین هم‌چنان بر مسند قدرت و حکومت بماند، فردا دیگر هیچ ارج و منزلتی از آن باقی نخواهد ماند؛ به ویژه این‌که جامعه‌ی ایران، از نظر سنی، جامعه‌ای جوان است و از همین روی، روی‌گردانی از روحانیت و دین، با شتاب بیشتری و در فاصله‌ی زمانی‌کمتری به وقوع خواهد پیوست.
شما می‌دانید که در این سی سال، به ویژه در دو دهه‌ی اخیر، حکومت اسلامی همیشه دچار بحران بوده و با مردم و نسل جوان درگیر بوده است؛ حکومت هر بار به‌جای حل مشکلات، تنها به عمیق‌تر شدن آن کمک کرده است و برای کنترل کردن اوضاع و حفظ قدرت، روز به روز نظامی‌تر شده و کاربرد زور و زندان را افزایش داده و فضای هراس و وحشت را گسترش داده است.
دولتی که با توسل به زور سرنیزه و تزویر و ریا بر مردم حکومت می‌کند، از هیچ مشروعیتی برخوردار نیست و مردم، آن را از خود نمی‌دانند. این واقعیتی است که می‌دانید و نمونه‌های آن را در سراسر تاریخ نیز می‌توانید بیابید. پس چرا در چنین شرایطی که شکلی عریان از حکومت نظامی، آن هم به نام دین، بر جامعه حاکم است، هم‌چنان اجازه می‌دهید سرنوشت روحانیت و دین را به آن گره زنند؟ مردم، به ویژه نسل جوان، درست یا نادرست، سکوت شما را به هم‌‌آوایی و هم‌دستی با حکومت نظامی تعبیر کرده و آن را به پای روحانیت و دین خواهند نوشت. امروز کسانی قدرت را به دست گرفته‌اند که شما حتا آنان را نمی‌شناسید و کارهایی به نام دین انجام می‌دهند که نه تنها مورد پذیرش‌تان نبوده، بلکه آن‌ها را به تمامی غیر شرعی و در شمار گناهان کبیره آورده‌اید. آیا این برای شکستن سکوت و یک اقدام جمعی و گسترده کافی نیست؟

۲

در میان روحانیت بودند کسانی که می‌دانستند روش دادگاه‌های انقلاب و حکم‌های صادر شده در دهه‌ی شصت، به ویژه در رابطه با افراد زیر هیجده سال، غیر انسانی، غیر قانونی و بر خلاف دین بوده است؛ می‌دانستید که رفتار زندانبانان با زندانیان، غیر انسانی و بر خلاف آموزه‌های اسلام و پیشوایان دین بوده است؛ می‌دانستید نسبت دادن «روابط نامشروع جنسی» به مخالفان سیاسی و پیدا کردن «وسایل لهو و لعب و فیلم‌ها و مجله‌های مستهجن» در خانه‌‌های ایشان، و یا متهم کردن ایشان به جاسوسی و ارتباط با بیگانگان، بهتان و کذب محض بوده است؛ شما بعضی از آن مخالفان سیاسی را از دیرباز و از نزدیک می‌شناختید؛ بخشی‌شان همان جوانانی بودند که در دوران شاه، دست از همه چیز شسته و به سودای آزادی و بهروزی مردم، به مبارزه با ظلم و فساد برخاسته بودند. در میان شما بودند کسانی که مانند امروز، همه‌ی این کارها را گناه می‌شمردند و با وجدان خود درگیر بودند و ناراضی از این‌که این‌همه ظلم و بی‌عتدالتی به نام دین انجام شده و در حافظه‌ی تاریخ ثبت می‌شود. بی‌ شک بسیار خانواده‌ها که به شما رجوع و تظلم‌خواهی کرده بودند و شما به گفته‌های ایشان باور داشتید. اما در آن زمان هیچ یک از شما لب به اعتراض نگشود.
چرا؟ دلیل‌اش روشن است: شما جزئی از قدرت بودید، حکومت را حکومت دینی می‌شناختید و انتقاد و مخالفت کردن را بر ضد آن تعبیر می‌کردید. نمی‌توان هم جزئی از قدرت بود و هم مسئولیت رفتار آن را بر عهده نگرفت. نمی‌توان هم در حکومت دینی بود و هم کارهای‌اش را غیر اسلامی و غیر انسانی دانست و با آن مخالفت کرد. برای قرار گرفتن در موضع نقد قدرت، باید از مدار قدرت بیرون بود و در راستای تقویت و پشتیبانی از ابزار و نهاد‌های کنترل‌ کننده‌ی آن کوشید. بی شک، اگر جمهوری اسلامی، حکومتی دینی نبود و اگر شما بیرون از این مدار بودید، به گونه‌ای، به این بی‌عدالتی‌ها اعتراض می‌کردید. (البته کار آقای منتظری و اعتراض ایشان به قتل‌عام ۶۷ و رودرویی با قدرت، آن‌ هم بعنوان بالاترین فرد جای گرفته در هرم قدرت پس از شخص رهبر، یک استئناء بود و قاعده جز این است.) اگر آقای خمینی در رأس هرم قدرت و حکومت دینی قرار نداشت، گمان نمی‌کنم که به این سادگی چنین حکم ظالمانه و بی‌رحمانه‌ای را صادر می‌کرد که تا قرن‌های قرن، نتوان سیاهی‌اش را از چهره‌ی جامعه‌ی روحانیت شیعه زدود. صدور چنین فتوایی در طول تاریخ روحانیت شیعه بی‌سابقه بوده است.
امروز، با توجه به برپایی بی‌دادگاه‌ها و نمایش مسخره‌ی اعترافات تلویزیونی افراد معترض به انتخابات، بر شما دیگر پوشیده نیست که برای به مصاحبه و اعتراف واداشتن مخالفان سیاسی در دهه‌ی شصت، چه ترفندها و شیوه‌های غیرانسانی‌ای در زندان‌های جمهوری اسلامی به کار گرفته می‌شده است. در تابستان ۶۷ بیش از چهار هزار نفر را در زندان‌ها، آن‌هم در فاصله‌‌ای کم‌تر از یک ماه و با حیله‌ی «عفو»، اعدام کردند؛ می‌دانستید میانگین سنی اعدام شدگان در زمانی که به زندان افتادند و حکم گرفتند، به بیست و یکی – دو سال هم نمی‌رسید؛ می‌دانستید دادگاه‌های انقلاب اسلامی بی‌رحمی را به حدی رساندند که حتا گور اعدام‌شدگان را نیز به خانواده‌هاشان اعلام نکردند؛ و شاید چه بسیار چیزهایی دیگر از ظلم‌ و ستم رواداشته شده بر این ملت در این سال‌ها می‌دانستید و می‌دانید که هنوز و هم‌چنان مردم از آن بی‌خبرند.
قتل‌عام تابستان ۶۷ برای همیشه در حافظه تاریخی ملت ایران و متأسفانه به نام دین و روحانیت ثبت شده است و آینده‌گان با یادآوری آن، هر بار، آمران و عاملان‌اش را لعن و نفرین خواهند کرد. خود به خوبی می‌دانید به هیچ شکلی و با هیچ دلیل شرعی و غیر شرعی‌ای نمی‌توان این جنایت بزرگ را توجیه کرده و گریبان خود را از دست آن رها کرد. بیش از چهار هزار اسیر و زندانی را به قتل رساندن کاری نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. آن‌چه را که امروز در کمال ناباوری شاهد آن هستید و بعضاً از آن به فغان درآمده‌اید، متأسفانه چیزی جز ادامه‌ی به‌کاری‌گیری همان شیوه‌های خشونت‌آمیز و بیمارگونه‌ی پیشین نبوده و نیست.

۳

در دوران پهلوی، رویارویی مردم با سیاست‌های شاه در اداره‌ی مملکت، تنها به برکناری دولت‌ها و یا حتا خلع شاه ختم نشد، بلکه نظام سلطنت را ساقط کرد. با تکیه بر همین واقعیت تاریخی، اگر اوضاع به همین شکل پیش رود، مردم در رویارویی روزافزون خود با حکومت کنونی نیز دیگر به برکناری دولت و خلع ولی‌فقیه قانع نخواهند شد، بلکه تمامیت نهاد روحانیت و نماد دین را نشانه خواهند گرفت.
شاید بخشی از شما بگویید که مشکل بر سر حکومت دینی نیست و این کارهایی که سردمداران فعلی انجام داده و می‌دهند، نادرست و غیر دینی بوده و اگر ما بیاییم، روشی دیگر در پیش خواهیم گرفت. اما این باوری ساده‌دلانه و خوش‌بینانه بوده و نشان‌دهنده‌ی این است که هنوز ماهیت قدرت و دولت، به ویژه در عصر مدرن را به درستی نشناخته و هیچگاه به دقت پیرامون آن کنکاش نکرده و از زاویه‌ها‌ی مختلف به آن ننگریسته‌اید و در این باره، حتا در دقایق بسیاری از ابیات و سخنان بزرگان و مشاهیر دین و فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم کهن که همواره حاکمان و قدرتمندان زمانه‌ی خویش را به چالش گرفته‌اند، باریک نشده‌اید و عمق آن را درنیافته‌اید.
ماهیت قدرت و دولت، با ماهیت دین متفاوت است؛ هم‌چنان که کارکرد و وظیفه‌‌ و نقش این دو در جامعه یکی نبوده و ابزاری که به کار می‌برند نیز از یک جنس نیست. هدف دین و وظیفه‌ی رهبران دینی، پاسخ گفتن به نیازهای روحی و معنوی مردم است و آرامش بخشیدن به آنان. وظیفه‌ی رهبران دینی، ماندن در کنار مردم است و نه جای گرفتن در قدرت و حکومت کردن بر آنان. چرا که همیشه امکان رودرویی و تقابل مردم با قدرت و حکومت وجود داشته و خواهد داشت. و به روشنی پیداست که اگر این قدرت و حکومت، دینی باشد، مردم را به جدال با دین خواهد کشاند.
به یاد آورید که در طول تاریخ، رهبران دینی هر آن‌جا و هر زمان که بیرون از حکومت و در جایگاه منتقدان قدرت قرار داشته‌اند، ارج و قرب ایشان، نزد مردمان نیز بیشتر و بالاتر بوده است.
در دنیای امروز، هیچ حکومتی جز حکومت دینی، نمی‌تواند به اعتبار و ارزش دین و جایگاه معنوی آن در جامعه زیان وارد کرده و مردم را نسبت به آن بدبین کند. دین، زمانی که در قدرت سیاسی قرار گیرد و یا حتا بخشی از حکومت شود، بزرگترین دشمن و آفت خود خواهد شد. کنکاش در این مسئله و پیدا کردن چرایی آن چندان دشوار نخواهد بود. نیاز به راه دور رفتن و کاویدن در هزارتوی تاریخ نیست؛ کافی است همین دوران معاصر و کارنامه‌ی سی سال حکومت ولایت فقیه را مورد پژوهش و نقد قرار داد.
جدی گرفتن گفتمان «جدایی دین از قدرت»، مهم‌ترین وظیفه‌ی جامعه‌ی روحانیت است؛ به ويژه آن بخش از ایشان که امروز به پشتیبانی از جنبش سبز مردم ایران برخاسته و دفاع از حقوق شهروندی آنان را جزيی از وظیفه‌ی معنوی خویش می‌دانند؛ با توجه به این‌که این گفتمان، همواره، و به ویژه در دوران معاصر، بخشی از دغدغه‌‌های علما و مراجع درجه اول جامعه‌ی روحانیت شیعه بوده و از پشتوانه‌ای تئوریک نیز برخوردار است.

م. پوریا
۲۶ اوت ۲۰۰۹
poriyam58@gmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد