logo





«شعر یونانی» و شاعر ایرانی

يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۱

دکتر عباس طاهری



سیاوش کسرایی - میکیس تئودوراکیس

درگذشت میکیس تئودوراکیس، آهنگسازِ آزادیخواه یونانی، مرا بر آن داشت که چگونگی و پیامدهای سرایش «شعر یونانی»، سروده سیاوشِ کسرایی را که به تئودوراکیس پیشکش شده است، به قلم بیاورم، به این امید که خوانندگانِ دل آگاه با من هم رأی شوند که این فراز از زندگی شاعرِ آرش باریکه ای است که پیوند میان فرهنگ های ایران و یونان را در دوران معاصر نیز برقرار می دارد.

آنچه را در این نوشته از قول سیاوشِ کسرایی می آورم، بیش از سی سال پیش از خود او شنیده ام، و مانند بسیاری دیگر از یادگارهای او در دل و جان زنده نگه داشته ام. اما چهارچوبِ تاریخی ـ فلسفیِ این جستار را خود برگزیده ام، و کاستی های آن به حساب من گذارده می شود.

xxxxxxxxxxxx

خانم لیندا مندونی (Linda Mendoni)، وزیر فرهنگ یونان، پس از درگذشت میکیس تئودوراکیس در روز 2 سپتامبر 2021 در رثای او گفت: «امروز بخشی از روحِ یونان را از دست دادیم.» دیگران نیز در تکمیل این سخن گفتند که تئودوراکیس روحِ یونانی را به زبانِ موسیقی ترجمه کرده بود.

«روح» در این جملات باری فراگیرتر از فرهنگ دارد، چرا که معنای زندگی را نیز دربرمی گیرد. در ادبیات اروپایی بهره گیری از این مفهوم در فلسفه و تاریخ به فریدریش هگل باز می گردد. هگل اما خود این برداشت را از فلوطین، فیلسوف نوافلاطونیِ مصری ـ یونانی ـ رومیِ سده سوم میلادی، وام گرفته بود. او آثار فلوطین را به یونانی خوانده و چنان تحت تأثیرِ آن ها قرار گرفته بود که ساختارِ کلان فلسفه خود را بر بنیاد جدولبندی فلسفه فلوطین استوار کرد. از دیدگاه هگل روح زنده و آفرینشگر جهانی در پیکره اندیشه و جامعه پدیدار می شود و هستی می یابد. آن نیرویی که این روند را به پیش می راند، «روحِ تاریخ» خوانده می شود. روح تاریخ گاه در اذهان اندیشمندان و گاه در اقدامات سیاستمداران و اصلاحگران پدیدار می شود. هگل در سال 1806 ناپلئون را سوار بر اسب در خیابانی در یِنا (Jena)، یکی از شهرهای خاورِ آلمان، دیده و او را «روح تاریخ بر تَرکِ اسب» خوانده بود. صاحب نظران این تعبیرهای هگلی را تعمیم داده و می گویند هر زمانه ای نیز روح خویش را دارد، یعنی در باره موضوع معینی به اندیشگی می پردازد و انجام آن را در دستور کار می گذارد.

در فرهنگ ایرانی مفاهیم فلوطینیِ الهام بخشِ هگل را «اَقانیمِ ثلاثه» یا «اُقنوم های سه گانه» می خوانند. اُقنوم واژه ای سُریانی است که «شخصیت الهی» یا «کالبد» معنا می دهد، اما در متن فلسفه نوافلاطونی به معنای قلمروها و درجات پلکانی هستی، مانند سه اشکوبِ فلسفیِ هگلی نیز بکار می رود. عرفان ایرانی اندیشه های نوافلاطونی را، بویژه از هنگامی که شیخِ اشراق شهاب الدین سهروردی آن ها را هم ارزِ «حکمت خسروانیِ» پیشااسلامی دانسته بود، برکشیده و سراسر هنر و ادبیات ما را به آن ها آجین بندی کرده است. از این رو ما ایرانی ها برداشتِ «روحِ یک ملت» را بسادگی درمی یابیم. مراد از آن نیروی زنده و آفرینشگرِ شناخت علمی، فلسفی و هنری مردم یک کشور است که در بستر فرگشتِ تاریخی ویژگی های شاخصی یافته است. مردمی که با نمایندگانِ فرهنگ خویش همآوازند، این شناخت را سینه به سینه به بازگو می کنند، آن را با روانشناسی ملی، آداب و سنن و شور و شیدایی و استادکاریِ هنری می آمیزند، و بصورت هستی نامرئی اما همه جاحاضری درمی آورند که وجود همگانیِ آن ها را دربرمی گیرد.

به این اعتبار، روح یونانی را هومر و فلاسفه و دانشمندان و هنرمندان یونانِ باستان آفریده اند. روح ایرانی را آگاهانِ فرهنگ مزدیسنایی در ایرانِ باستان و دانشمندان، اندیشمندان، شاعران و هنرمندان دوره اسلامی پرورده اند. شگفت اما که با همه همستاری ها و رویارویی های سهمگین میان این دو کشور، فرهنگ های آن ها یا بهم آمیخته یا به موازات هم بالیده اند، و روح هر دو آن ها در خُمخانه ارزش هایی همانند یا یگانه شکفته است: آرمانخواهی، آزاداندیشی، شادزیستی، ستایش زیبایی و نیکی و ناچیزشماریِ مرگ.

چنین است که برای ما ایرانی ها که رباعیات خیام را با شیرِ مادر نوشیده ایم، هنگام رقص مانند کبوتران بال می گشائیم و همچون درویشان چرخ می زنیم تا به چرخِ کجرفتار فخر بفروشیم، سُماع شیدایی «زوربای یونانی» به آهنگِ «این نیز بگذرد»، پدیده آشنایی است که بر نهانخانهِ دل می نشیند.

xxxxxxxxxxxx

در سال های 1974 ـ 1967 در یونان دیکتاتوری سرهنگ ها فرمان می راند. کشورهای باختری یونان را گاهواره دموکراسی می شمارند و یونانیان به این میراثِ تاریخی خویش غرور می ورزند. از این رو ننگِ فرمانروایی استبداد فشار روانی شدیدی به مردم و روشنفکران یونان وارد می آورد. مردم اروپا نیز همبستگی و همدردی ویژه ای نسبت به پیکار یونانی ها برای آزادی نشان می دادند. برای سالیانی، جان و اندیشه آزادیخواهانِ دنیا نگرانِ پیکار مردم یونان با دیکتاتوری بود.

یکی از چهره های فرهمند این پیکار میکیس تئودوراکیس بود. او که در جوانی در جنگ پارتیزانی با اشغالگرانِ نازی و سپس در جنگ داخلی یونان آبدیده شده بود، بیدرنگ به جنبش پایداریِ مردم پیوست، بزندان افتاد، باز هم شکنجه شد و سرانجام زیر فشار افکارِ عمومی در سال 1970 روانهِ پاریس شد تا موسیقی تحصیل کند، اما درس خوانده و ناخوانده به همکاری با جنبش آزادیخواهی ادامه داد و آن را به کارافزارِ توده گیر موسیقی و ترانه خوانی آراست.

در بحبوحه پیکار یونانیان با استبداد، سیاوش کسرایی که در ایران نقشی مانند تئودوراکیس را در قلمروِ شعر بعهده گرفته بود، چکامه «شعر یونانی» را سرود، آن را به تئودوراکیس پیشکش کرد و به چاپ رساند. شعر یونانی چنین آغاز می شود:

قلبِ من زندان است
نقب در نقب، فروبسته به هم
غنچه ای ساخته از آهنِ سرخ
قلب من قفلِ بزرگی ست زخون.
چنین ادامه می یابد:
نه کلیدی جادو تا درِ قلعه فریاد بدان بگشایم
نه چراغی پیدا
که من این گود سیه چال به کس بنمایم
نهر خون جاری از آن است و جز بستر خون
راه برقلبم نیست.
و چنین بپایان می رسد:
آه ای آزادی
وطنم قلب منست
قلب من زندانی است.

خوانندگانی که در آن سال ها در رمزگشایی نَمادهای شعر نو کارکشته شده بودند، بسادگی می توانستند دریابند که سرایندهِ شعر یونانی میان وطن تئودوراکیس و میهنِ خویش همانندی شگفت انگیزی آفریده است، بی آن که خامه به تله سازمان امنیت بدهد.

سیاوش اما در این گیرودار بی احتیاطی کرده و در دیداری با دوستی که اعتماد اورا جلب کرده بود، رمز «شعرِ یونانی» را فاش می گوید، غافل از آن که، چنان که سپس تر روشن شد، این فرد نه تنها با او، بلکه با عباسعلی شهریاری، مردِ هزار چهره ساواک، نیز رابطه داشته، و برای خودشیرینی اعترافِ شاعر را برای جلاد باز خواهد گفت.

اندک زمانی پس از این دیدار، سیاوش را به ستاد ساواک در شمال تهران احضار کردند. می گفت: «پس از ورود به ساختمان مرا به اطاقی بردند که در آن هیچ اثاثیه ای نبود، جز یک صندلی که آن هم در مرکز اطاق قرار داشت. حکم کردند که روی صندلی بنشین و از جایت تکان نخور تا بدیدارت بیایند. از صبح تا بعد از ظهر روی صندلی به انتظار نشسته بودم. تشنگی، گرسنگی و نیازهای طبیعی دیگر آزارم می داد. تا آن که در باز شد و غول بی شاخ و دمی که کت شلوار و کراوات شیکی به تن داشت، وارد شد. در را بست و روبروی من ایستاد و در چشمانم خیره شد. پس از لحظاتی ناگهان و بی هوا چنان به گوشم نواخت که از صندلی به روی زمین پرت شدم. در حالی که بزحمت از روی زمین بلند می شدم تا سرِ جایم بنشینم، او کت و شلوار خود را مرتب کرد و بی هیچ کلامی اطاق را ترک گفت. من چند ساعت دیگر را روی صندلی بسر بردم تا آن که دوباره در باز شد و این بار کارمندی به درون آمد و مرا، باز هم بی هیچ کلامی، به بیرونِ ساختمان هدایت کرد.»

از آن پس سیاوش کسرایی ممنوع القلم شد. در سال 1974 جنبش آزادیخواهی در یونان پیروز شد و تئودوراکیس با استقبال پرشکوه و شایسته ای به میهن بازگشت. اما قلم سیاوش همچنان دربند ماند، و تنها پس از پیروزی انقلاب بهمن 1357 آزاد شد. «شعرِ یونانی» در کتاب «چهل کلید»، یکی از نخستین دفترهای شعر کسرایی که پس از انقلاب انتشار یافتند، چاپ شده است.

xxxxxxxxxxxx

من نمی دانم آیا میکیس تئودوراکیس هرگز دانست که شاعری ایرانی بخاطر سرودن شعری در ستایشِ روحِ او نزدیک به یک دهه ممنوع القلم شده است؟ اگر هم چنین نبوده باشد، باکی نیست، بیگمان او از خویشاوندی روح های ایرانی و یونانی خبر داشته است. این هم پیوندی را شاهدانی چون من که با این هر دو روح آشنایی و دوستی دیرینه داشته اند، خوب می شناسند. شما هم کافی است غروب ها در کوچه های آتن قدم بزنید و نغمه های «بوزوکی»، تنبور یونانی، را که از «تاورناهای» پرهمهمه دامنه «آکروپولیس» برمی خیزد با شِکوِه های تار ایرانی و غَمزه های سیتارِ هندی بسنجید، یا حماسه های هومر را با داستان های شاهنامه فردوسی و «رامایانه» (Ramayana) و «مهابهاراتای» (Mahabharata) هندی تاخت بزنید تا بسادگی بتوانید ریشه های یگانهِ فرهنگ های هندوایرانی و یونانی را تا ژرفناهای تاریخ دنبال کنید.

اما گذشته از این دعاوی پیشگویانه، زندگی سیاسی این دو پیشاهنگ نیز حکایت از خویشاوندی نزدیکِ آنان دارد. این هر دو هنرمند بزرگ، در سراسر زندگی کوتاه و بلند خویش، شیفته آرمان های آزادیخواهی و دادجویی بودند، و هر دو در دهه های پایانی زندگی چون ققنوس از خاکستر اندیشه های ناکام برخاستند و همه اعتبار خود را بپای بازسازی و نوسازیِ آن ها ریختند: میکیس تئودوراکیس در چهارچوب «چپِ نو» در یونان، و سیاوش کسرایی در پیوند با «نواندیشی» در ایران. اگر همخون نبودند، چگونه از راهی به این دوری سرمشق های روحِ یکدیگر را می خواندند؟







نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد