این زمان های کش آمده
این در های بسته
این و عد های دروغین “آنسو می برمت “
این زیبایی های شکننده ي هرروزه
این دست های لاغر و پیشانی های به شیار و غم
رنگ باخته
این صلابت و ایستادگی
این دهان کف کرده این چشم هراسان و بیدار
این رویای در سیلی و لگد
هر لحظه ايستاده
به تحقیر نشان شده
و آن فخر دست و دهان و
نشستن در گیشه های کنسول خانه ها در صورت های برق زده
اماآفتاب ندیده سفیران
این هجوم پا ها و
حسرت
آن دربان ها و دژبانهای اخم در مرزهای جعلی وبلاهت
و یا آن
دست
در ترحم عیسایی….
منم در چهره ای گمشده
دخترکانی له شده
منم پیری تجربه در گور کرده با آلونکی به تاراج
منم مادری لاشه فرزند به سینه
زنی در گیسی بریده با جراحت ها و آرزوهای زخمی
منم از خون و دار و باروت فراری
در پس درد و دروازه های بسته ،
به گل نشسته
منم
من پیری زود رس
منم مهاجر
من
کودکم من
سیاهم، قهو ایی و ۰۰۰۰
منم تو
منم به در بدری در میانه غيظ و توهین و کار و كار ٠٠٠٠ پناهنده ، از زمین رانده
من ،،،،،
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد