آنسوی شمایلِ رنگ پریدهی تو
با زمینهی تاریک
بر دیوارهی خاراییِ غار
آبرنگی آویزان بود از مویی
با رنگهای شفّافِ شاد،
خطوطِ سر در گم،
و سبکیِ نسیم در کوهسار
میان هزاران هزار شاهکار
آویخته از بندهای نازک
از گنبد کارگاه نیم تاریکِ استادِ چیرهدست
نیازمند تو بودم
و دسترسی ناممکن
راضی شدم به یک همراهیِ کوتاه
در کوچههای فرودست
بازارهای سبزی
و بر پلهای مقدّسِ هزار ساله
میان زائرانی که همه نومید،
خمیده قامت،
تهیدست،
به خانه باز میگشتند
برای تو دست تکان میدادم
بر انتهای دو راهی،
که مرا ناتمام بر جا مینهادی
پشت دروازههای شهرِ شلوغِ بیگانه
و خود دور میشدی
نقطهیی مجهول بر کشتزار
پای تپّهها
لبِ جوی باریک
و من هنوز
مدهوشِ آبرنگی بودم
با هزاران هزار نقش
آویخته از تاقی بغایت بلند
در کارگاه نقّاش چیرهدست
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۱ تیر ۱۴۰۰
۱۲ ژوییه ۲۰۲۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد