logo





مرتجع - دوم

دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۲ اوت ۲۰۲۱

بهمن پارسا

new/bahman-parsa.jpg
مجلس چهارم

آنروزها ساواک سگِ رژیم بود، سگِ نگهبان ِ رژیم. می بیند می گویم سگ، ولی سگِ هرزه مرض نبود. این اصظلاح یعنی " سگِ هرزه مرض" را از مادر بزرگم بارها شنیده بودم و دلالت داشت به سگی که پَر و پاچه ی همه را بی دلیل و انگیزه یی بگیرد و مصداقش مردم بُخو بریده یی بودند که کاری غیر از مردم آزاری و مزاحمت ِ دیگران نداشتند. ساواک امّا سگِ هرزه مرض نبود. موافق ِ علّت وجودی اش نگهبان ِ منافع رژیم بود. فقط دنبال کتابخوانها و شبنامه پراکنان و کسانی بود که باور داشتند- به حق هم باور داشتند- رژیم حاکم موجد و نگهبان فضای ِ خفقان و زور وپَلِشتی است، و بود. در نتیجه با عامه ی مردم کاری نداشت. نه نه عجله نکنید هنوز سخن من در کار پختن است و مانده تا دَم بِکِشَد. آری جریان اینطور بود که مردم ،علی العموم ،زندگی میکردند و از هیچکس هرگز نشنید بودم، که حتّی یکبار کسی هوس بازگشت به رژیم قاجار را داشته بوده باشد. نخیر منظورم این است که با آنچه بود کنار آمده و گذران میکردند و بعضا پاره یی افتخارات را نیز باور داشتند. ساواک همین را میخواست و دیگر کاری به دین و مذهب و عبادات شما نداشت. چادر به سر داشتن و نداشتنش را به چیزی نمیگرفت، روزه خواری از حوزه های مورد علاقه ی آن دستگاه جهنمی نبود. بله درست می فرمایید ، امّا آنها نه مامور دولت بودند و نه عضو ساواک. آنها در همان روزها جامد مغزانی بودند که باور داشتند مسیر بهشت را فقط ایشان میدانند و شما خواسته باشید و یا نه ،باید از راهی که آنها نشان میدهند عبور کنید. ساواک هرگز مخالف لخت و پَتی بودن مردم نبود. با کراوات و بدون آن بودن معضل ساواک نبود. آب می نوشیدی یا الکل ِ صنعتی این به شما مربوط بود رقص و شادمانی همانقدر مجاز بود که منبر رفتن فلسفی پفیوز و دیگر پاچه ورمالیده هایی از قبیل او ، سینه زنی و قمه زنی همانقدر مُد ِ روز بود که مُدلِ موی الیزابت تیلُر . خلاصه اگر دور و بَر ِ پرسش در باب چرایی قرارداد های چَرب و چیلی که منفعتش فقط به جیب ِ معدود نورچشمی ها میرفت نمی بودی و در خصوص ِ اختیارات شاه و عمله اَکرِه اَش سئوالی نمیکردی خیالت از طرف ساواک راحتِ راحت بود.
کاش آنروزها برمیگشت و من با هزاران ترس و دلهره شبنامه را لای تنبان و هرچه نه بد ترم پنهان میکردم و بآنجا که باید میرسید ،می رساندم و دست ِ آخر کیف میکردم که اوّلا کاری مثبت انجام داده ام و بعد اینکه بقول معروف "درِ ساواک مالیده ام" و چه کیفی داشت این حال و هوا. شاید من -میگویم شاید- زیر ذرّه بین بودم ، و مثل ِ منانی، امّا توده ی بیشمار مردم بی ترس زندگی میکردند. امروزه امّا فرد فرد مردم ما هدفند، نه هدفِ چیزی مثل ساواک، نخیر ،هدفِ کلّی یک رژیم افسار گسیخته و ضد مردمی با باور های روزهای اوّل حضور پیام آورشان که حتّی یک کلمه هم فارسی بلد نبود که هیچ شاید هم همانموقع ما را "مجوس" میدانست . حالا شما نه با ساواک که با سپاه، با بسیج،با کمیته، با حراست، با حفاظت، با لباس شخصی ها، با مداح و خلاصه خیل ِ بیشماری دون همتان ِ رَذل و ناکس سر و کار دارید، که با خصوصی ترین جزییات وجودی شما کار دارند، حتّی با اعمال رختخوابتان... بله؟ همین ها ، همین رجّالگِان باعث و بانی حکومت اسلامی با مردم کار کرده اند که حالا دیگر همه در آرزوی بازگشت به دوران رژیمی هستند که خود فعّالانه و با کملِ میل و رغبت در سرنگونی و فروپاشی اش شرکت ِ مستقیم داشتند، خنده دار نیست؟! مللِ دیگر انقلاب کردند که بروند بطرف آینده یی متفاوت با عصر خویش ، حالا مردم ما دارند سنگِ فلان شاه را به سینه می زنند و عجیب اصرار دارند که "کبیر" هم بوده...، بله بله همین شاهی که شما میگویید ، همین شاه کبیر. این مگر ارتجاع نیست؟ آه معذرتم رابپذیرید ساعت یک شد. باشد ابدا ناراحت نمیشوم ،خود ِ من از شما بیشتر به پایان دادن به این روده درازی نیازمندم و باید بروم سرِ کار ، امیدم آنکه این گوش شنوا را از دست ندهم! حتمن ، روزتان خوش و تندرستی بیش باد.

مجلس ِ پنجم

باور کنید وقتی میگویم من مبتلا به نوستالژی ارتجاعی شده ام غلّو نمی کنم. دلتنگی برای گذشته بر نوعی زمینه ی انفعالی گسترده است و انسان مبتلا به این حال از دخل و تصرّف در آنچه سبب آن است اگر نگویم ناتوان است باید بگویم سر باز میزند و تنبلی میکند و در این امر خود خواسته تجاهل میکند. چرایی اش هم اینکه اگر آن احوالاتی که باعث بروز دلتنگی میگردد متناسب روحیات و روان فرد نباشد دلیلی برای بروز پیدا نمیکند. این شرایط روحی و روانی نیز مسلّمن بیرون از اوضاع و احوال فعلی ِ موجود ، نیست. یعنی که جریان امور بگونه یی پیش میرود که شما خواه ناخواه میگویی: صد رحمت به کفن دزد قدیمی! اینجاست که شما دیگر فرزند زمان خود نیستی! یعنی زمان آمده و رفته و در این گُذَر با شما کاری کرده اند که مانده یی همانجا که بودی ! این دردناک است و دردی است اگر نه لاعلاج ، میشود گفت "صعب العلاج" . من در دوران رشد و بلوغ تا رسیدن به جوانی و پرداختن به همه ی آنچه که لازمه ی آن سنین است همواره در معرض مردم اعم ِ از اطرافیان و آشنایان و جماعت کوی و بازار می بودم که در تقسیم بندی اجتماعی مردم ِ کم در آمد به حساب میآمدیم. طبیعت چنین مردمی در هر جای جهان باشند این است که از وضع موجود ناراضی باشند و در عین حال باور کرده باشند که کاری از ایشان ساخته نیست امّا بسته به نوع محیط و فرهنگ سرزمینی کس یا کسانی را عامل و موجب بد اقبالی و بد روزگاری خود میدانند. بله شما میتوانید به مخالفت سری تکان بدهید و با حرکات سر و صورت سخن مرا مردود و یا حداقل محل ِ تردید بدانید و این حق ِ شماست، امّا اصل ِ مطلب و استواری آن را عوض نمیکند. میدانم ، کاملن قابل ِ در ک است که شما در این زمینه نظر ِ خود را دارید، ولی این شما نیستید که مبتلا به نوستالژی ارتجاعی شده باشید، لذا بگذارید من به حرفم ادامه بدهم ، البتّه تا آنجا که حوصله گوشِ شما پر نشود! بله من در میان مردمی فقیر رشد کردم و در مسیر زندگی خاصّ این طبقه اوّل چیزی که آموختم اینکه ، هرچه میزان فقر و دست به دهان بودن بیشتر ، میزان ایمان به مذهب و خرافات و دری وری های مذهبی هم بیشتر است. اینرا من حیث نمونه و فقط برای اینکه گفته باشم ،میگویم، هیچیک از دانش آموزان همسن من در دبستان و دبیرستان ،آنان که مستاجر نشین نبوده و نسبت به من غنی محسوب می شدند نه اهل روزه بودند و نه نماز! و من و امثال من به ضرب و زور ِ والدین و پدر بزرگ و مادر بزرگ ناچار از اجرای اصول و فروع دین بودیم و هیچ میلی هم در این کار نبود، زور بود و فقر. همه ی مجالسِ روضه و عزاداری را مردم کم درآمد و فقیر رونق می بخشیدند و به جرات میگویم اکثریت غریب به اتّفاق این آدمها خواندن و نوشتن نمیدانستند. همین ها بودند که زنجیر ها به تن ، شمشیر ها به سر میکوبیدند و در عین مذّلت و بد بختی و گرفتاری در چنگال رژیمی به باور ِ خودشان خود خواه و مستبد ، به دنبال انتقام از قومِ ظالمی در نجف و کربلا و کوفه بودند که در یک دعوای درون قبیله یی میان عمو و عمّه و دایی و خاله زادگان همدیگر را لَت و پار کرده بودند و ابدا هم هیچ ربطی به ما نداشت! بله ؟ نخیر شما ببخشید پِدالِ ترمز من یک نقصی دارد وگرنه باید زود تر از این توّقف کرده باشم... روزتان بخیر ، حتمن حتمن تا دیدارِ بعدی روزگار خوش ...

مجلس ششم

روزتان بخیر ... چه اهمیتی دارد ، شما که به من تعهد نداده اید همه روز ه بیایید به حرفهای من گوش کنید ... هیچ خیالی نداشته باشید، اگر بر حسب تصادف شما را ببینم و شما هم هنوز میل به شنیدن درددلهای من داشته باشید که خوب است و منهم بدون تعارف خوشحال میشوم و اگر نشد ، که خُب نشده ، همین و بس...نه نه یادم نرفته ، غرض اینکه آن قشر ِ به شدّت امامِ زمانی ِ دوران دبستان و دبیرستان ِ من چشم دیدن ِ مارا نداشتند، واضخ است چون برداشت و بر خورد ما با قضایا کاملن متفاوت بود . امّا اینرا درنمیافتیم که آنها سوار بر خر مذهب دارند به سرعت نور از آدمهایی مثلا شبیه من فاصله میگیرند . ما خوشبینانه علمی بودیم و آنها در کمال ِ تعصّب عملی ، تکیه و علم و کُتل و مسجد راه میانداختند و ما هِی شبنامه ی تحلیلی پخش میکردیم که بضعن من به شخصه خیلی از آن سر در نمی آوردم!
حالا که به آن روزها فکر می کنم رگِ ارتجاعی وجودم پر خون میشود و هوای ِ روزهای مدرسه و دانشگاه ِ مجانی و کمک خرجی دانشجویی و غذای ارزان و خوشمزه ی دانشگاه میکنم و میگویم من دچار ِ نوستالژی ارتجاعی هستم. دلم برای روزهایی تنگ می شود که برای ورود به دانشگاه کافی بود توان ِ عبور از سدّ کنکور دانشکده ها را داشته باشی ، که تازه ، تازه بعد از یک مدّتی کنکور سراسری شد و لازم نبود برای هر دانشگاه یا دانشکده جداگانه امتحان بدهی... آنروزها شرط ادامه تحصیل در هر مقطعی داشتن تادییه مسجد محل، خانواده ی شهدا، کمیته ، بسیج ، امام جمعه ، سپاه پاسداران ِ جهل و ظلمت و هزاران کوفت و زهر مار دیگر نبود... وارد دانشگاه هم که میشدی از همان هفته ی اوّل در کار طرح و بررسی واژگون کردن رژیم بودی ... البّته قیمتش را هم میپرداختی ولی نه بصورت ِ فلّه یی ، نخیر . باید درگیرِ یک نحله و گروه خاص میشدی و شروع میکردی به حرکت عملی و اگر لقمه ی به درد بخوری میبودی سر از کمیته مشترک در میاوردی و طول میکشید تا واقعن تحویلت بگیرند...اینطوری است که من دلم برای آنروزها تنگ میشود. کارِ ظالمانه و پلیسی آنها یک حساب و کتابی داشت و میتوانستی زاغش را بزنی و گیر نیفتی ، که زدند و نیافتاند و ماندند...ولی حالا هیچ فرقی ندارد عمّال خونخوار ِ آتش به اختیار کافی است از کسی خوششان نیاید ، فاتحه ی طرف خوانده است...جانم؟! نخیر خواهش میکنم ، ببینیم کی پیش میآید ، روزِ شما بخیر...



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد