...منیژه هفته ی بعداز ثبت ِ ازدواج رسمی اش با ژزف یکشنبه بعداز ظهری به رستوران رفت تا با پدر و مادرش دیداری تازه کند. با توّجه به قرارِ قبلی پدر و مادر هردو منتظرِ دیدار وی بودند. به محضِ رسیدن و ورود منیژه به رستوران مادرش به استقبال آمد و وی را در آغوش گرفته و بوسید و در گوش وی نجوا کنان گفت ، مبارک باشه دخترم، امیدوارم خوشبخت بشی. جیانی منیژه را در آغوش گرفت و بوسید و با لحنی که میخواست برساند همواره به یاد او هست گفت، خانم دکتر از کراوات و اُدکُلُن بابا هیچ تعریف نکردی! اینا هردو سلیقه ی یک خانم بسیار بسیار متشخصه ! وی کراواتی را که منیژه برایش از پاریس به ارمغان آورده بود به گردن بسته و از آن عطر کم نظیر که آنهم هدیه ی منیژه بود استفاده کرده بود. منیژه در پاسخ به سخنان گرم پدر گفت ،شیک پوشی و سلیقه ی شما آنقدر معروف است که نیاز به تعریف من ندارد. پس از این خوشامد گویی ها هر سه نفر بر سرِ میزی که از پیش برای آنها آماده شده بود نشستند. خوراک آن روز اختصاصی و دست پخت جیانی بود.
ضمن نوشیدن و خوردن منیژه به پدر و مادرش گفت که او و ژزف روز 26 اُکتُبر به همسری ِ رسمی ِ یکدیگر در آمده اند - سودابه خانم در جریان بود، منظور این بود که جیانی نیز بداند- و قصد دارند تا برای مدّتی کوتاه هریک در آپارتمان خود زندگی کنند و حداکثر در پایان سال ِ آینده به خانه یی مشترک نقل ِ مکان نمایند. سودابه خانم گفت: هرطور صلاحه همون کاروُ بکنین ...
منیژه گفت: فعلن اینطوری برای هردومون راحت تره ، پیدا کردن ِ خونه ی مناسب وقت لازم داره وما غیر بعضی روزای آخر هفته وقت چندانی نداریم... به هرحال در فکریم..
جیانی گفت: خانوم دکتر از غذاهای دست پخت بابا خوشِت اومده یا نه؟!
منیژه گفت: صد در صد ، مگه میشه کسی از غذای شما خوشش نیاد...
دیدار ِ منیژه با پدر و مادر سه ساعتی بطول انجامید. جیانی او را بسیار گرامی داشت ولی هرگز حتّی یک کلمه در مورد ازدواج وی و ژزف به زبان نیاوَرد . منیژه پدرش را دوست میداشت و خوب میدانست چگونه انسانی است .با تکیه به آن شناخت و تجربه بود که بی اعتنایی و نادیده گرفتنِ محترمانه را در واکنش به کردار و گفتار پدر چون سلاحی بس موثر بکار میگرفت . او پدرش را صمیمانه ارج میداشت و هرگز مرتکب رفتاری نمی شد تا پدر خیال کند از وی آزرده خاطر است. چون که نبود! سودابه خانم هم به بیهوده گی سعی میکرد تا شوهرش را وادارد باینکه در شناخت و پذیرش موقعیت و زناشویی دخترشان سخنی به زبان آورد و شاید سراغ ِ ژزف را بگیرد. منیژه از اینکارِ مادر رنج می بُرد . وی برخورد صریح پدرش را ترجیح میداد.
در پایان ِ دیدار و پس از سپاسگزاری از پدر و پذیرایی "شاهانه" اش ( جیانی برای هرچیز که بنظرش خوب باشد از این اصطلاح استفاده میکند) منیژه به همراه مادر راهی پارکینگ شد، وی در ضمن حرکت به مادر گفت،: مامان جون میتونم خواهش کنم و دیگه هم تکرار نمیکنم که ، لطفن به هیچ وجه ، یعنی واقعن به هیچ وجه سعی نکنین بابا رو نسبت به ابراز نظر یا پذیرفتن ژزف تشویق و یا تحریک بکنین ، چه من باشم و چه من نباشم. من شما و بابا رو با و یا بدون ژزف در جایی از زندگیم قرار داده ام که هیچ کس دیگه یی قرار نداره ونخواهد داشت... ژزف هم هیچ نیازی به تایید هیچکس نداره تا عزیز ِ من باشه! امیدوارم منو درک کنی مامان جون.
سودابه خانم گفت: باشه مادر ، باشه ، ولی ... منکه ، ... باشه باشه ، حتمن.
ظرف ِ مدّت یکسالی که از ازدواج منیژه و ژزف میگذشت ، با سپری شدن هر روز این دو انسان خویش را خوشبخت تر از روز پیشین حسّ میکردند. طرحهای خوب و در عمل قابل ِ قبولی برای آینده ی خود در نظر گرفته و بررسی های خردمندانه یی میکردند. سودابه خانم در همین درازا بارها منیژه و ژزف را دیده بود و حتّی شبی در آپارتمان ژزف به شام میهمان شده بود. دو سه بار هم آنان را به رستورانی هایی که دوست داشتند دعوت کرده بود. در گُذر ِ زمان نقاط قوّت شخصیت ژزف بر سودابه خانم بیشتر آشکار می شد و همواره متاسف بود از اینکه شوهرش چنین شخصی را نادیده میگیرد. منیژه روابط ِ گرم خویش را باپدر به احترام و ارجداری ادامه میداد و در هر موقع که وقت ِ هر دوشان اجازه میداد برای عرض ِ احترام به دیدارش میرفت و ساعاتی باهم بودند ، و هرگز سخنی از ژزف در میان نمی بود. ژزف امّا هرگاه مناسبتی پیش میآمد درنهایت احترام از جیانی یاد میکرد و همواره رفتارش چنین می نمود که دیدار ِ او خوشحالش خواهد کرد.
در این سرزمین - شاید در هر جای دیگر!- سِمَت های مدیریت در سطوح بالا معمولن به افراد ی پیشنهاد میشود که ، یا دارای مدارک تخصصی از مراکز معتبر تحصیلی هستند و یا اینکه خویش را در عمل و با سوابق درخشان و بهره دهی متناسب از هرجهت در کار ِ های خود به ثبوت رسانیده اند ، این دسته ی اخیر را بعضن بیشتر دوست دارند چرا که در عمل به کارگیری ایشان آسان تر است و نیازی چندان به کار آموزی و صرفِ وقت ِ برای تشریح جزییات ِ کار نیست و چنین کسانی خیلی زود بر نحوه ی اداره ی امور تسلّط پیدا میکنند. ژزف جزء افرادِ دسته ی دوّم بود.
زمانی که ژزف و منیژه در پی یافتن خانه یی برای خرید و آغاز زندگی زیر ِ یک سقف بودند ، روزی در میان ساعات کاری ژزف پیامکی برای منیژه ارسال داشت که اگر میسر باشد غروب آنروز بعداز ساعتِ کار یکدیگر را در رستورانی برای شام ملاقات کنند. منیژه با دیدن آن پیام هرچند متعجّب شد ولی میدانست خبرِ خوبی باید در بین باشد، پاسخ داد چه ساعتی کدام رستوران؟!
ساعت هفت بعداز ظهر آنها در رستورانی که به داشتن ِ غذای ایرانی خوب شهرت دارد - ژزف غذا های ایرانی را با منیژه شناخته و دوست دارد- حاضر بودند . ژزف خیلی زود به منیژه گفت که ، یکی از معتبر ترین موسسات ِ تصاویر مغناطیسی و پرتو نگاری تخصصی (MRI- CT SCAN) در مرز شهر واشینگتن و ایالت مریلند میخواهد با او در باره ی سِمَت مدیریت موسسه مصاحبه کند . ژزف این موقعیت را خیلی خوب ارزیابی میکرد و میخواست تا نظرِ منیژه را نیز بداند. منیژه با اینگونه امور و مشاغل بلحاظ ِ طبیعت کار خودش کاملن آشنا بود و از مهارتها و کیفیت بالا و آشنایی علمی و عملی ژزف نیز با امور مربوطه بخوبی مطلّع بود و اساسا شخصیت بارز ِ ژزف را برای چنین سمتی - یا هر نوع مدیریتی- کاملن متناسب میدانست. پس ضمن ابراز ِ خوشحالی وی را برای کنکاش بیشتر و شاید پذیرفتن این شغل تشویق کرد.
مصاحبه ها و دیدار ها بین مدیران استخدامی موسسه و ژزف انجام شد و در پایان هفته ی ششم پیشنهاد حاوی سِمت و مسئولیتهای شغلی و حقوق سالانه و مزایای مربوط به شغل برای ملاحظه و پاسخ به ژزف ارائه شد . ژزف بخوبی آنرا مطالعه کرد و میدانست این برای وی جهشی است بسیار مثبت . حقوق ِ سالیانه اش نیز افزایشی بس قابل ِ ملاحظه در مقایسه با در آمد ِ فعلی اش دارد ، سِمَت مدیریت خود امتیازی مهم بود. پس از بررسی های بیشتر و مشورت با تنی چند از مجّربین در این کار ، و با منیژه ، شغل مدیریت موسسه را پذیرفت ، واداره کارگزینی ِ محل ِ کارِ فعلی اش را از سه هفته قبل در جریان ِ پایان کارش با ایشان قرار داد تا از اوّلین هفته ی ژانویه ی سال نو مشغول ِ کار در جای تازه شود. رفت و آمد به محلِ شغل تازه اش آسان نبود. ولی ارزشش را داشت.
سودابه خانم طی معاشرت هایی که با دخترش - بعضن با حضورِ دامادش - داشت بر اساس آنچه میدید به این نتیجه رسیده بود که منیژه زندگی موّفقی در پیش خواهد داشت و تنها آرزوی وی این بود تا دیر نشده او مادر شود؛ فرزندی داشته باشد و سودابه خانم بتواند نوه ی خود را دیده و در آغوش بگیرد وحتّی عهده دار ِ نگهداری او باشد . با همین خیالات بود که در دیداری به منیژه گفت : دخترم فکر نمیکنی دیگه وقتشه کم کم دست بکار بشین و بچّه یی داشته باشین ، نذار دیر بشه مادر...
منیژه گفت: مادرجون، من با توّجه به زندگی شخصی ِ خودم و تجربه یی که دارم تصمیم قطعی و جدّی گرفته ام که فرزندی نداشته باشم!..
سودابه خانم بلافاصله گفت: اِه ، اینحرفا چیه مادر ، اصلن از این حرفا نزن، دخترم ببین...
منیژه گفت : مامان اجازه بده من حرفم تموم بشه، من اقدامات لازم رو انجام داد م ، ژزف میدونه و با توافق ِ هم این تصمیم رو گرفتیم ... مادر ،من "بچهّ"یی نخواهم داشت . نخواهم داشت چون زندگی امروزی و اوضاع کار و امور مربوطه اش آنقدر وقت گیر هست تا نتوانم فرزندم را آنطور که شایسته است تربیت کنم... مامان نه ...نه بزارین حرفم تموم بشه... من نمیخام فرزندی داشته باشم که ندونه اهل کجاس! کافی نیست تا بِهِش بگم "ماایرانی" هستیم ، بدون اینکه از اون سرزمین غیر از اسم دو سه تا غذا و زبان فارسی و چند تا عکس ِ مسجد و پوستر خرابه های قدیمی ، چیز ِ بیشتری بدونه ... تازه این بهترین شرایطه . من کسانی رو می شناسم که حتّی فارسی هم بلد نیستن، ممنون که شما به من فارسی یاد دادین، من تا چند وقت پیش حتّی نمیدونستم که تو ایران همه فارسی حرف نمیزنن ، یعنی زبونشون فارسی نیست... مامان تربیت یک انسان ِ با هویت کار بسیار مشکلیه که از من ساخته نیست، انسان با رفتن به کنسرت موسیقی یک خواننده ، خوردن قرمه سبزی و تکرار بعضی چیزای دیگه صاحب ِ هویت نمیشه ...منو میبخشی مامان ولی ازِت خواهش میکنم و از تَه قلبم دارم میگم ، با همه ی احترامی که برای شما قائلم دیگه در این مورد با من حرف نزنین... مامان .. من و ژزف فرزندی نخواهیم داشت...لطفن اینو درک کنین . ما این امکان روُ از بین برده ایم... خیلی هم راضی و خوشحالیم...
سودابه خانم به آرامی گریست . منیژه گونه های او را پاک کرد و بوسید. از آنروز به بعد سودابه خانم دیگر هرگز دراین مورد با دخترش سخنی نگفت. وی خود را در آنچه منیژه نمیدانست و نیاموخته بود مستقیمن مسئول و مقصّر میدانست. برای جیانی چنین اموری محل ِ اعتنا نبود.
ماه ژوئن که میرسد بازار خرید و فروش خانه گرمتر میشود. این وضع تا اواسط سپتامبر ادامه دارد و اغلب آنها که به دنبال ِ خرید خانه هستد در همین درازا هست که دست به کار میشوند. منیژه و ژزف با توّجه به محل ِ کار ژزف و اینکه منیژه نیز قصد ِ داشت در بیمارستانی بسیار معروف و معتبر که سابقه یی طولانی در شهر ِ واشینگتن پایتخت آمریکا دارد مشغول ّ بکار گردد ، تصمیم گرفتند در همان شهر خانه یی خریده و ساکن شوند . این کار از هرجهت به نفع ایشان بود. در پایان ماه جولای خانه یی مناسب از هر نظر ، که با شرایط آنها تناسب ِ کافی داشت خریداری کرده و در پایان ِ ماه سپتامبر به منزل تازه نقل مکان کردند.
منیژه از آغاز ماه دسامبر کار ِ خود را در "بخشِ اِمِرجِنسی" آن بیمارستان شروع کرد.
وی و همسرش به لحاظِ حرفه یی انسانهایی موّفق و ستایش شده هستند. حضور ژزف در موسسه یی که مدیریتش را بر عهده دارد سبب شده تا کارها و روابط میان کارکنان اعم از متخصص و کادر فنّی و اداری نرمِش و بازدهی بهتری داشته باشد ، میزان رضایت مراجعین موافق آمارِ موسسه ی نظر سنجی بطرزی قابل ِ توّجه افزایش یافته و موقعیت او همه روزه در حال تثبیت و بهتر شدن است. منیژه از همان آغاز ِ کار در بیمارستان ِ جدید نشان داده پزشکی است بس آزموده با درک و مهارتهایی قابلِ تحسین ومثال زدنی ، کسانی که در ظرف مدّت ِ کوتاهی او را شناخته اند معترفند که صرف نظر از دانش ِپزشکی اش در برخورد با وضعیتهای خطیر و حسّاسِ مواقع ضروری و فوری ، به لحاظ جنبه های انسانی و بر خورد های بس مسئولانه اش با مراجعین و همآهنگی با دیگر افراد ِ بخش ، شخصی است واقعن استثنایی.
زندگی منیژه و ژزف عاشقانه و رو به تعالی در کار ِ گذر است . منیژه بطور جدّی اوقاتی را اختصاص داده به مطالعه ی اصولی زبان فارسی و سعی دارد تا خود را با تاریخ ایران تا آنجا که شدنی است آشنا کند. حالا دیگر بیشتر درگیر اخبار و وقایع ِ جاری ایران و اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر آن است. در این زمینه ها ژزف کمکِ ارزشمندی است تا وی را با نمای کلّی آن بخش ِ از جهان و روابط میان کشورها و ملل ِ آن منطقه آشناتر سازد. این مطالعات را منیژه واقعن ارزشمند میداند و رفته رفته ،هم علاقه اش بیشتر شده ، و هم بسی شادمان است که کشور ِ پدر و مادرش را بهتر از قبل می شناسد. هرچند هنوز خود را آمریکایی میداند . با توّجه به اینکه از دوران کودکی و سنین بلوغ در میهمانی ها و گردهمایی های دوستانه بارها از فالِ حافظ حرفها شنیده بود، کنجکاو شد تا دراین باره نیز بیاموزد و با مراجعه به متون ِ مختلف در اینترنت و بهره گیری از آنها، تا حدود ِ زیادی با حافظ و جایگاه وی در ادبِ ایران آشنا شد و هنوز نیز در باره ی او سخت به یاد گیری مشغول است و با یاد گیری هر نکته ی تازه در مورد حافظ ،از خود می پرسد ، چنین انسانی با آن درک و دریافت عالی چرا تبدیل شده به "دکّه ی فال گیری؟"! ژزف در ساعات ِ فراغت از طریق اینترنت به آموختن پخت و پز ایرانی پرداخته و پیشرفت ِ بدی هم نداشته! بعضی یکشنبه ها وی اشپزی میکند! ژزف سعی میکند و منیژه نیز استقبال کرده تا در منزل با جملات ساده به زبان فرانسه حرف بزنند، پیشرفت منیژه بسیار قابلِ تحسین است!
ژزف و منیژه تصمیم دارند و حتّی مقدماتی نیز فراهم آورده اند تا سنین باز نشستگی را در فرانسه و به احتمال قریب به یقین در پاریس بگذرانند. میخواهند بزودی خانه یا آپارتمانی - هرکدام آسانتر میسر باشد- در پاریس و یا خیلی نزدیکِ پاریس خریداری کنند که تا رسیدن سالهای باز نشستگی اقساطش پایان یافته باشد و بتوانند بی دغدغه ی هزینه ی سنگین مسکن روزگار را آسانتر بگذرانند.
زندگی سودابه خانم و جیانی بدونِ هیچ اُفت و خیز ِ خاصّی به همان شیوه ی سالیان ِ دراز ِ گذشته در گذر است. جیانی تا کنون در مورد ژزف هرگز با منیژه حرفی نزده. انکار و بی اعتنایی محض. وی هرگاه منیژه را دیده به نحوی یاد آور شده که باید به دنبال ِ تخصصی باشد و منیژه طوری رفتار کرده که خوب درک میکند " ترک عادت موجب مرض است" . سودابه خانم در برخورد های اخیرش از دانش منیژه در باره ی ایران دچار ِ شگفتی میشود، از یکسو به این وضع افتخار میکند، و از جهتی خویش را شرمنده می یابد. جیانی تمام تلاشش را میکند تا سنین بازنشستگی را در فلوریدا زندگی کند. سودابه خانم مطمئن است چیزی بنامِ بازنشستگی در قاموس شوهر او وجود ندارد . و فلوریدا سراب زندگی جیانی است. سودابه خانم با تنها کسی که هنوز رابطه یی عمیق و دوستانه دارد ، رفیق قدیمی اش "ماندنی" است. ایندو یکدیگر را صمیمانه ارج گذاشته و دوست دارند. ماندنی همواره از سودابه خانم دعوت میکند تا به دیدارش رفته و مهمان او باشد ، بلکه تنی سبُک کند و باهم روزهای خوشی داشته باشند. ماندنی سه به دیدار سودابه خانم آمده ولی هرگز در خانه ی او اقامت نکرده و بدون اینکه سخنی برزبان آورده باشد، معلوم است که دیدار ِ جیانی را خوش نمی دارد. روابط ژزف و منیژه با سودابه خانم خیلی نزدیک و صمیمانه است ، شبی وقتی سودابه خانم از منیژه در باره ی پدر و مادر ژزف پرسید ، منیژه گفت که امسال برای تعطیلات آخر ِ سال آنها میزبان خانم و آقای سلیبا خواهند بود و افزود که او برای این دیدار و بخصوص دیدن ِ آقای سلیبا واقعن روز شماری میکند.
پزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی و همسرش ژزف در کمال ِ آرامش در کنار ِ یکدیگر به گذرانیدن ِ روزگار در پایتخت ِ آمریکا مشغولند. جیانی تا کنون هرگز با ژزف دیداری نداشته .
**********************
دیگر ادامه ندارد...
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد