تپش قلبم
تندترازثانیه های
ساعت می زند
دنیا ناآرام ست
جدال آدمهاست
میان آغوش دودرخت جنگل
می نشینم پنهان می شوم
چیست وچراها ی
هستم و نیستم
کیستم و چیستم
آهسته واگویه میکنم
کودکی می شوم دیوانه
دلخوشانه روی درختی
می روم می دوم
مرغی می خواند
می خندم می گریم
آه که من کیستم
وای وای خبر آمده
بختکی سیاه
روی ایران افتاده ست
جوانه ها می سوزند
خاک به ماتم نشسته ست
لحظه ای سکوت
به یاد پدرجوانم
پسر نوجوانم
مادرهمیشه گریان
این بختک روزگار
امان شان نداد
لحظه بدورد
نسیم ساحل هستی
چه اندوهناک وزید
هنوز من
درچراهای نیستی
حیرت زده ام
هر کسی شیپور
خویش می زند
برادر به فکر
ارث ومیراث ست
خواهرم تنهاست
خانه اش به حراج
وای که هیچ مگو
دخترجوانم بیمارست
بغض دریا می گیرد
قناری در گلویم می میرد
صدای زنگ فلزی می پیچد
گوشم از وزوز سوت ممتد
به تنگنا می رسد
زانوانم درد برکه هارا
درخود جای داده ست
نگرانی پشت پیشانی ام
حکایت سرهای سرخ ست
میان آغوش دودرخت جنگل
به انتظار آفتاب می نشینم
هزاران بادبادک به دست
کودکی می شوم دیوانه
جیغ شادی می زنم
با سایه های بادبادکهایم
رقصان رقصان
می خوانم
لا لا
لا لا
هزارهزارتا
سرخ وسفید وآبی
آرام آرام
درتضاد مه آلود زمان
گم می شوم ....
شهلا آقاپور
یولی 2021
http://www.aghapour.de/
http://www.galerie-benakohell.de/
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد