logo





ستاره های هفت برادران

سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۵ ژوين ۲۰۲۱

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
دیروز حسن تو تلگرام نوشت « خیلی متاسفم، یکی دیگر از دوستای قدیمتم رفت. »
بدون هیچ توضیحی، تصویریک کپه خاک گورتازه پرشده که عکس محمدروش گذاشته شده بودرازیرنوشته ش گذاشته بود. تمام. حاصل تمام تفره تقلازدنهای آدمیزاد، یک کپه خاک کمی برآمده تراززمین. کاش انسان هم شبیه حیوانات، چرندگان، پرندگان، خزندگان وگیاهان، مرگ ناآگاه بود.
محمدشایدسه چهارسال ازمن بزرگتربود، نمی گویم شوهرخواهرم، میگویم دامادپدرم بود. چراکه میخواهم مفایسه ش کنم بابعضی ازدامادهای شارلاتان این دوره وروزگار.
پدرم درنیشابورازروچوب بست سقوط میکند، پهلوودنده هاش ضربه ی شدیدمی بیند، دنده هاش مویه برمیداردومدتهادردمی کشدواهمیت نمیدهد، دکترودوادرمان کنارش بوده، طبق عادت همیشه گیش،چندماه سهل انگاری وامروز- فردامی کند. دنده های شکسته، عفونی میشوندوزمینگیرش می کنند.
دامادش ساکن مشهداست، خبرمریضی پدرزنش به گوشش میرسد، ازمشهدبه نیشابورمی آیدوپدزنش راباخودمیبرد. چندماه توخانه خودش ازپدرم پذیرائی ونگهداری میکندوپیش دکترهای گوناگون میبردش. علیرغم دوندگیهاودکترودوادرمانها، دیرشده ودنده هاوخون، عفونی میشود، توبیمارستان بستری و چندهفته دوندگی واحتیاجاتش راتامین میکند، مفیدواقع نمی شود، پدرزنش فوت میکند. درهمان مشهددفنش می کندومراسم کامل تدفینش راانجام میدهد.
حالاخبرفوتش، درمشهدوتوهمان خانه ای که ازپدزنش پذیرائی ونگهداری کرده رامی شنوم. کاش آنجابودم وبه تلافی، حداقل گوشه ی تابوتش رامی گرفتم. چه بایدکرد؟« نسلی می آیدو نسلی میرود، وخورشیدهمچنان میدرخشد ». اخیرابه کل انسان درهررنگ ومسلک ومذهبی فکرمی کنم. انسان موجودذلیلی است، یکی ازمهمترین ذلتهاش این است که دچار توهم میشودوخیال میکندعددیست، ازمرحله ی واقعیت وجودی خود پرت میشود، هارت وهورت می کند، حرص میخوردوله له میزند، پاروخرخره ی دیگران می گذاردکه چندقدم بالاتربرود، دست به هرنیرنگ، پستی، پرروئی وحقارت میزندکه خودراازدیگران برترنشان دهدوبالاتربه حساب آورد. گیرم در تمام نقشه هاوبرنامه هاش موفق وپیروزکامل باشد، سرآخربه کجا منتهی میشود؟ نتیجه ی نهائی زندگی، پیروز، غرقه درنعمت ورفاه. شکست خورده، تهیدست وفقیرونادار. خوشگل وخوش تیپ، خوش پوش وجنتلمن وانگشت نما. بدقیافه، توسری خورومطرود... تمامی اینهاسرآخربه کجامی انجامد؟ زندگی انسان دورقمی است. حالاکه به اینجارسیده م، دوباره برمیگردم، گذشته رامرورمیکنم، دودازکله م بیرون میزند، پنجاه، شصت، هفتاد، هشتادوحداکثر نودسال، درجمع، یک چشم برهم زدن است.
انگارهمین پریروزبود، محمدمشغول مراسم تدفین پدرزنش بود، حالاهم لابدابرام، دامادش مشغول مراسم تدفین اوست. تنهاتکه خوشگوئی های محمدتوخاطرم مانده است. زبانش کمی می گرفت وآدم جوک گوومجلس آرائی بود، این خصلتش خیلی باب مذاقم بود، توهر مجلسی بودومعرکه میگرفت، مشتری وپامنبری همیشگیش بودم. سینه ش منبع ضرب المثل های مردمی بود. یکی ازتعریف های مردمی وتکیه کلامش که توخاطرم حک شده این است:
« « چوپون اگه دلش بخواد، ازشاخ بزم شیرمیدوشه.
تقذیباهم سن وسال بودیم وخیلی باهم ایاغ، هرازگاه می آمد، توتهران پاتوقش خانه من بود. عاشق لاله زاروتاترهاش بود. آن شب رقتیم لاله زاروتاتری که به گفته ی خودش نعمت نفتی برنامه داشت. می گفت آغاسی ازتومردم بلندشده وخواننده ی مردم است. آغاسی دراوج و تشویق ودست وسوت زدنها، سالن رادرخودغرق کرده بود، بلندشد، ژاکتش رادرآورد، دورسرش چرخاندوسوت زد.
قبل ازدربه دردیاران شدنم، آخرین خاطره ای که ازمحمددارم این است: باکامیون ابراهیم که ازجاده ی پرسنگلاخ کوهستانی خطرناک دره گز، تیربتونی به دهات مرزی ترکمنستان میبرد، همراه شدیم. یک شبانه روزتوراه رفت وبرگشت بودیم. توراه برگشت، نیمه های شب، ابراهیم کامیونش راپائین دامنه ی کوههای بینالودنگاه داشت وگفت:
« بدچرتم گرفته، رانندگی تواین حالت خطرناکه، امکان تصادف یاپرت شدن خیلی زیاده، بایدچن ساعت بخوابیم، بتوولوازم کافی دارم، روکف اطاق روبازکامیون میخوابیم وصبح دوباره راه میافتیم طرف مشهد. »
تابستان وآسمان زلال وستاره باران بود. کف کامیون روپتوهادرازکشیدیم، خرناس ابراهیم خسته بلافاصله بلندشدونمی گذاشت من ومحمدبخوابیم، آسمان غرق ستاره رانگاه میکردیم، محمد تغریف می کرد:
« هیچ جای دنیاآسمونی به صافی اینجانداره، نگاکن، انگارروتموم آسمون روپولک دوزی وچراغون کردن، به اون ستاره هامیگن هفت برادرون، یکی شون مرده وبقیه پایه های تابوتشوگرفتن ودارن میبرن که دفنش کنن...»



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد