در ضمیر خفته اش
خواب می دید
خوابی پُر تلاطم
خوابِ گُل سرخ هایِ پَرپَر
زیرِ نگاهِ غم بارِ البرزوُ دماوند
پیشِ چشمانِ سهند وُ سبلان
و
آتشِ سوزناکِ تفتان
میانِ سینه ی پُر دردِ خاوران
خوابِ لب هایِ بی لبخند
و
دستانِ مُلتمس
زیرِ شمشیرِ غارت
چپاول
و
خیانت
خوابِ وحشت.....
در ضمیرِ خفته ی خوابش
اما
پیشِ چشمان خدا
چه غمگنانه می گریست
شیطان
در ضمیر خفته ی خوابش.....
به
ناگاه
با نیم قرصِ نگاهِ گرمش
آفتاب
به ساعتِ پنجِ صبح
قطره اشکی از شوق
فرو ریخت
بر گونه هایِ ترسش
گیسو طلا و خرامان خزید
بر بالینش
با
ضرب آهنگی از عشق
که
برخیز
برخیز
بامدادان بردمید
شوق آمد
رودِ خروشان وُ دریایِ توفانی را
بنگر
دشتها پُر گُل
صحرا در رقص
شبچراغِ آسمان بر پیشانیِ کوه
برخیز برخیز
پنجِ صبح است
05/05/2021
رسول کمال
این شعر را از این جا بشنوید