logo





« آیا احمدی نژاد قابل دفاع است؟ »

چهار شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۹ اوت ۲۰۰۹

مجـيـد فلاح زاده

این گفتار می کوشد تا برخی از نکات و ارجحیت های جناح فعلی حاکم در ایران را نسبت به جناح معترض غیر حاکم، در رابطه با انرژی هسته ای، در مقایسه ای تاریخی ، درشت کند، از میان انبوه شفته – فاکت های هنوز نا آزموده ی آب گل آلوده ی امروزی، جدا کند، بازجویی کند تا بازهم، و این بار، با دفاع از« جنبش سبز» و نخود سیاه های آن، از طلب ها و خواست های مبرم تر و اساسی تر ایران خود غافل نشویم، ضمن آن که آگاهم در این آشفته بازار دمکراسی خواهی امروزی، توسط بسیاری ( دوست و دشمن ) زیر سئوال خواهم رفت. اما چه باک! برخی حقیقت را بیش از دمکراسی غربی، حداقل با شکل کنونی اش، دوست دارند
پیشگفتار
از آنجا که،به تجربه، بخش عمده ای از درگیری ها و مخالفت های غربی ها، و نیز، طرفداران دمکراسی غربی در ایران ( فعلا در چهارچوب نظام اسلامی ) بر حول و محور برخورداری یا عدم بر خورداری جمهوری اسلامی از نیروی هسته ای ( شامل سلاح اتمی ) می گردد و بزودی شدیدتر هم خواهد شد؛ یا به دیگر سخن، از آنجا که هرگاه جناح حاکم امروز بر ایران از دست یابی به نیروی هسته ای چشم پوشد، و یا بر کنترل اکید غربی ها بر این صنعت و تکنولوژی سر فرود آورد، بخش عمده ای از مشکلات امروزین خود با غرب را به زیر کنترل در خواهد آورد؛ یا، باز هم به دیگر سخن، از آنجا که غربی ها نیز، همچون روس ها و چینی ها بیش تر در فکر منافع لحظه ای – اقتصادی خود هستند، و لذا سریعأ، در صورت ضرورت، دمکراسی شان را به معامله می گذارند ( همچون آخرین نمونه ی آن در هندوراس ) و بنا بر این برای التیام دردهای مشترک انسانی، به دادخواهی ندای« ندا»های خون در گلو بر آمده نخواهند شتافت، یا اشتیاق چندانی نشان نخواهند داد، این گفتار می کوشد تا برخی از نکات و ارجحیت های جناح فعلی حاکم در ایران را نسبت به جناح معترض غیر حاکم، در رابطه با انرژی هسته ای، در مقایسه ای تاریخی ، درشت کند، از میان انبوه شفته – فاکت های هنوز نا آزموده ی آب گل آلوده ی امروزی، جدا کند، بازجویی کند تا بازهم، و این بار، با دفاع از« جنبش سبز» و نخود سیاه های آن، از طلب ها و خواست های مبرم تر و اساسی تر ایران خود غافل نشویم، ضمن آن که آگاهم در این آشفته بازار دمکراسی خواهی امروزی، توسط بسیاری ( دوست و دشمن ) زیر سئوال خواهم رفت. اما چه باک! برخی حقیقت را بیش از دمکراسی غربی، حداقل با شکل کنونی اش، دوست دارند!
***

طرح مسئله

از« داريوش كبير » (500 ق.م ) تا« محمود صغير »(2009 ب.م )، ما ايرانيان (زرتشتی و مسلمان)، همواره با تمدن غربی و دمكراسی غربی درتضاد بوده ايم، جنگيده ايم، تا پای انهدام كامل آن رفته ايم!
تصوركنيد در « نبرد ماراتون » (490 ق.م ) پيروز می شديم! و آنگاه، « داريوش كبير»، هم دمكراسی نوپای غربی را درخانه اش، درزهدانش، يعنی آتن، می كشت، هم« تئاتر» نو پای غربی را كه يكی ازنخستين و بزرگترين بنيان گذاران اش، « آشيلوس »، دردشت ماراتون جنگيد، و هم بازی های المپيك را كه« دوی ماراتون »آن سرگل بازی های امروزآن است.
براستی، هيچ فرمانروائی بيش از « داريوش كبير» مخالف سرسخت تمدن و دمكراسی غربی نبوده است.
« داريوش كبير» درتاريخ، نخستين و قوی ترين نيروی ایرانی بود، و هنوزهم هست، كه برای انهدام غرب مصمم شد، و بی شك قدرت اش را هم داشت، اما خوشبختانه، فرصت اش را نيافت!

اكنون، « محمود صغير » (احمدی نژاد) نيز، چنين می خواهد! يا، ظاهرا، دراين روياست! پس گناه او چيست؟ چرا اين يكی را صغير و آن يكی را كبير می ناميم؟! آيا ريگی به كفش داريم؟! يا جاهليم؟! يا حقيقت جوئی كه به بيراهه رفته ايم؟! و حرف آخرآن كه، براستی، مشكل در كجاست؟!
مطلب حاضردراين راستا است كه می كوشد روشنگری كند: دريك مقدمه و دو گفتار ويك سرانجام.

مقدمه

دراين مقدمه بايد گفت: برای يقين بيش تربه حقانيت موضوع و پاسخ قانع كننده تر به مشكل يا سئوالات مسئله مورد طرح، می توان مثال ها را متقابل، متعدد و وسيع تر (حتی خارج ازحوزه ی جغرافيائی ايران امروز) گرفت، و درنتيجه زمينه را بسيار گسترده تر تجزيه و تحليل نمود كه ما ازآن پرهيز می كنيم، چرا كه
الف: برای آنان كه پرورده اند يك اشاره كافيست،
ب: اين تجزيه و تحليل زمان می خواهد و ما دراين مقطع ازآن محروميم،
ج: دردام جنگ تمدن های تئوری پرداران آمريكائی خواهيم افتاد،
د: موضوع از راستای اصلی آن منحرف خواهد شد.
با اين وجود، برای مثال، می توان از « اسكندرمقدونی » هم گفت كه« تخت جمشيد » را به آتش كشيد تا، اگرهم شده ،بخشی از فرهنگ مادی یک تمدن را به تلافی نابود کند و کرد؛ یا از دو سلسله ی ایرانی « پارتیان » و« ساسانیان » یاد آورد که در مجموع بیش از 700 سال با امپراتوری رُم ( غربی و شرقی ) جنگیدند، برای انهدام آن امپراتوری( انهدام تمدن غربی ) جنگیدند؛ یا آن امپراتوری برای انهدام این دو سلسله کوشید؛ و بعد از« محمود غزنوی » نوشت كه چرا راه اش را دورنزد تا بجای هند، غزوه های خود (غارت هايش) را دراروپا انجام دهد؛ يا بر عکس، از صليبيون رياء كاری شاهد آورد كه مذهب توجيه نياز های اقتصادی شان درشرق شد؛ يا از « سلاطين عثمانی » ياد كرد كه، خوشبختانه، تا پشت دروازه های وين پيش تر نتوانستند بتازند، سلاطين، خلفائی كه درقلمرو امپراتوری شان، درطول 471 سال (1918 - 1453)، حتی يك اختراع ساده انجام نشد، يك فرمول رياضی حل نگردید، يك فيلسوف صاحب دستگاه پيدانشد، يك شعر و يك داستان خوب به نظم در نيامد و تحرير نشد!
و درادامه، ازتعصب سرشار ازجهالت « شاهان صفوی » نمونه آورد كه در دربارشان جای پای سفيران فرنگي را خاكستر می ريختند تا ازنجسی به درآيد، و لذا چه ها خاكسترنمی كردند اگرمشغول عثمانی ها نمی شدند و به غرب روی و هجوم می آوردند؛ و يا از وقاحت « انگليسی هائی » نوشت كه تامیانه های قرن بيستم،تاهمین پنجاه سال پیش، درداخل خاك ايران، برسر دركلوب هايشان می نوشتند: " ورود برای سگ ها و ايرانی ها ممنوع؛ " یا از« محمد رضا شاه پهلوی » سر سپرده ی غرب گفت که از دمکراسی غربی تا بن جان اش متنفر بود؛ ويا از تصورات نابخردانه ی « امام- رهبری » گفت كه با اسلحه ی غربی قصد اورشليم گشايی داشت و برپائی جهانی اسلامیزه؛ و يا و يا و يا...!
باری ... از این ها می گذریم و به گفتارها می پردازیم.

گفتار اول

دراين گفتار، هرگاه به مثال های « داريوش كبير » و « محمود صغير »، به دلائلی كه آمد، بسنده كنيم كه ما نيز، چنين خواهيم كرد، ناگزيريم جهت آشنائی بيش تربا موضوع و با كاراكترهای مورد بحث، نخست، به مقايسه يا مقايساتی ميان « داريوش » و « محمود » به پردازيم كه، مسلما، به نفع « داريوش » مان تمام نخواهد شد!
اول آن كه، « داريوش كبير » عملا، و به عنوان بزرگ ترين قدرت جهان آن روزگار قصد بلعش ( انهدام – ایرانیزه ) کامل تمدن غربی را داشت، یعنی قصد محو بخشی از تمدن آن عصر را ( چنان که فرزندش « خشایارشاه » « آکروپولیس » را به آتش داد تا « اسکندر » به تلافی با «تخت جمشید » چنین کند!)؛ درصورتی كه « محمود صغير » ما فقط نطاقی می كند، حرف می زند، چرا كه عملا هيج قدرتی، دهانی و معده ای، برای اين بلعش ( انهدام – اسلامیزه ) ندارد. اوعملا، نماينده ی بزرگترين امپراتوری جهان روزگارش نيست؛ به سخن ديگر، « محمود صغير» بچه گانه می انديشد، حال آن كه « داريوش كبير » پخته انديشه می كرد، پس برخلاف تصور بسياری مسئول تربود و خطرناک تر برای بشریت! لذا، این یک دلیل کبارت داریوشی و صغارت محمودی.
دوم آن كه، هردو می خواست- می خواهد جهان خود را گسترش دهند، بندهای بيش تری را بگسلند تا افق های دورتری را نظاره كنند، تا دورترروند، تا انديشه ( ايدئولوژی ) خود را پيش و پيش تر رانند. اما، يكی (داريوش كبير) قصد داشت كه محمل، وسيله بالقوه ی آن دورنگری، آتن را نابود كند، خاک ن را به توبره کشد، كه اگرموفق می شد ما امروز، حداقل، ازشر برخی از امراض مهلك درامان نبوديم، « فارابی » و « ابن سينا » نداشتيم! به سخن ديگر، « داريوش خان » برشاخه ای كه يكی ازشاخه های درخت تمدن بشری است نشسته بود و ارٌه می كشيد؛ درصورتی كه اين يكی (محمود خان) عجالتا، می خواهد ازتكنولوژی بالفعل اين تمدن، ازجمله (انرژی هسته ای) بهره برد؛ به قول خودش برای پيشرفت و خوشبختی جامعه اش كه بخشی از جامعه ی بشری است بهره گيری كند! به سخن ديگر، می خواهد بر شاخه ای كه نشسته است بپاخيزد تا بهتربه بيند، فراتررا، فردا را بهترنظاره كند! بنابراين، يكی واپس گرابوده ست و ديگری پيش گرا است. پس، اينجا نيز، « محمود صغير» عاقل تراست، پس انسان تر،زمینی تربه معنای متعارف، به معنای خاکی تر، به معنای خردتر،کوچک تر، صغیر تر است.
سوم آن كه، « داريوش كبير» نماينده يك ايل برگزيده (هخامنشيان)، وحتی يك مذهب اليت (زرتشتی) ويكی ازسركردگان يك رژيم كودتائی برعليه « گئوماتای مغ » مردم گرا بود؛ درصورتی كه « محمود صغير» ، ظاهرا، ( و حداقل تا قبل از انتخابات پر سئوال و خونین 22 خرداد 1388 ) نماينده ی توده های زحمتكش يك مذهب همه گير، و مهم تر، سرسپرده ی يك انقلاب است! به سخن ديگر، كجای تاريخ نوشته اند يا خوانده ايم كه ميليون ها انسان درسطح خيابان ها ( اگردرآن زمان خيابانی وجود داشت ) سرريز شدند تا « داريوش هخامنشی » را درجهادش ياری رسانند؟! برعكس، نوشته اند و خوانده ايم كه « داريوش خان » ، شبانه دريك اصطبل با سران ارتش مطيع پارس ها (بخوان يك خونتای نظامی و به تعبيری همچون دريا دار « پينوشه » ويا ملموس تر بگوئيم همچون « سرلشگرزاهدی – فیروزآبادی خودمان» )، مخفيانه طرح كودتا را ريخت و صبحانه قدرت را قبضه كرد! به سخن ديگر، « داريوش كبير » سربه ته، واژگونه، ايستاده بردست، پا بی مصرف (یعنی بدون یاری توده ها)، خواست تا با دمكراسی نو پای غرب بجنگد، همانگونه كه عشیره اش ( يزگرد سوم ) با زنجيربرپای توده- سپاهيان اش خواست براعراب پيروز شود؛ درصورتی كه « محمود خان » ايستاده برپا، ظاهرا، برشانه های نه اندک از مردم اش به ميدان درآمده است! به میدان در آمده است، چرا که بیایید واقع بین باشیم، شانتاژ نشویم و شانتاژ هم نکنیم، او « محمود » در این انتخابات( پر کلک) رأی کم نیاورده است؛ حتی اگر هم شکست خورده باشد میلیون ها میلیون رأی آورده است! پس، اينجا هم «محمود صغير »، برخلاف تصورمخالفان اش، آگاه تر، يعنی زیرک تر،یعنی جزئی، صغرائی ازمردم اش با دمكراسی غربی به مصاف برخاسته است تا « داریوش » مان در راًس مردم اش، کبرای مردم اش!
اما، ازاين مقايسات كه بگذريم كه بسيارند، يك وجه تشابه، « داريوش كبير » و « محمود صغير» را دركنارهم قرارمی دهد، و آن اين كه هردو براين باوربود – هست كه نماينده قدرت برحق لايزال آسمانی، برروی زمين اند! پس وظيفه مندند با ناحق كه تمدن غربی، يا حداقل، با سيستم اداره اش كه دمكراسی غربی باشد، به ستيزند، به جهادند! و دراين حالت، البته هردو پشت و روی یک سکه، صغرا و کبرای یک حماقت اند؛ چرا كه فراموش كرده بود – است كه انسان ها، با وجود تنوع و تفاوت فرهنگی شان، در توافق- وحدتی يكپارچه می كوشند ( بويژه بخش متعقل ترآن ) ناظربريك هدف كه « بنی آدم اعضای يكديگرند....»، زندگی بهتری برپا دارند. به سخن ديگر، تلاش های پرشور- رنج بارانسانی، وسيله - پيكانی است ناظر بر هدفی يگانه - عدالتخواهانه، و لذا دلبرانه، با نويد: « برای هم، بهترزيستن »؛ و گفتن ندارد كه امروزه، نوك كارا، اما مهلك اين پيكان - وسيله، يعنی هادی – رهبرآن، فرهنگ غربی است، همانگونه كه ديروز تاريخی فرهنگ اسلامی و پيش تر، فرهنگ های چينی و هندی و ايرانی بود و پريروز تاريخی فرهنگ مصری و پس آن پريروز تاريخی آن، فرهنگ بين النهرينی... و همين گونه تا به اعماق، به سرچشمه ی واحد بازگرديم و برسيم به نخستين ابزارها (اختراع و اكتشافات) كه ازجمله، اختراع چرخ و اكتشاف آتش باشد كه هردو درسايه ی تلاش انسانی برای بهتر زيستن، تحقق يافتند و همگان ازآن ها بهره مند شدند؛ درانحصار فرد و گروهی نماند و نمانده است، آن چنان كه، امروزه، می خواهند "انرژی هسته ای” به ماند!

گفتار دوم

مگرآن كه به ايده هائی، نظيرآن چه كه " مارگارت تاچر" درمورد انسان باوردارد، باور داشته باشيم كه او (انسان) ذاتا شروراست، ذاتا ميل به جنايت دارد، پس همواره بايد پائيدش، تاريخ، تكامل، تعقل همه بی معناست، عاقل تنها خداست، بايد گفت: ضرورت هائی كه انسان ها و جوامع بشری را وادار به آفرينش، ازجمله وادار به ابزارسازی می كنند، ضرورت زيباتر سازی زندگی، يعنی، دوباره بگوئيم، ضرورت بهترزيستن است؛ ضرورت اين باوركه ابزار كهنه پاسدارمعانی - افكار - آواهای كهنه اند، و بالعكس، معانی و آواهای كهنه پاسدارابزار كهنه اند؛ ضرورت اين پرسش ازخود كه آيا تكامل و توسعه يك جامعه دررابطه با تكامل، اختراع و دست يابی به ابزار توليدی جديد (وازجمله، امروزه، دست يابی به انرژی هسته ای) نيست؟!؛ آيا انسان با كشف و اختراعات جديد، ازخود، جامعه و خود جديدی نمی سازد، و بالعكس؟!؛ به ديدگاهای جديدی دست نمی يابد؟!؛ به فراتراز ديوار خود نمی نگرد؟!؛ همچون "شارون"، دوباره، بدورخود ديوارنمی كشد، از تاريخ، عملا، نمی آموزد؟!
بگذاريد طورديگری به قضيه بنگريم، ازروزنه ديگری كه درجای ديگری (" چرا حافظ جاودانی است؟") گفته ام:
بدويان، چادرنشينان، مغولان را چه شده بود كه درهجوم های شان شهرها و عمارات را با خاك يكسان می كردند، سنگ برروی سنگ باقی نمی گذاشتند، حتی سگ ها و گربه ها را كشتارمی كردند؟!
آنان را اين شده بود كه معانی و آواهای كهنه زندگی بيابانی شان را، لذت زيبائی شناسنانه بدوی وارشان را، افق های دوردست صحرائی شان را، برج ها و باروها، عمارات و ابنيه های شهرها،كتابخانه ها وآسايشگاه ها وشفاخانه ها، و لاجرم سازندگان شان، ازآن ها می گرفتند می ربودند، ذايل می كردند، مانع لذت غريزی- ژنتيك شان می شدند!
و اكنون، من شكی ندارم كه اگر، برفرض هواپيمائی هم در شهر نيشابورآن زمان برزمين نشسته بود، درموزه ی شهربرزمين نشانده بودند، آن را هم اين مغولان، بجای يادگيری مكانيسم اش، تكنيك اش، نابود می كردند، پاره آهنش می كردند! اما، به يقين كه « محمود صغير » امروز ما، چنين رفتارنمی كند، آن ماشين را پاسش می دارد؛ چرا كه می داند كه بدان نيازدارد. و برعكس، باوركنيم كه « داريوش كبير»، عقل كل، اميد بزرگ آن زمان، شاه شاهان مان چنين می كرد! مغول وار رفتارمی كرد؛ چرا كه نياز به ابزارنو، نيازبه فكر نو و آواهای نو دارد، و بالعكس، فكرنو و آوای نو نيازبه ابزارنو دارد! اين فكر تكامل نايافته، معانی و آواهای كهنه اند كه ستيزه گرند! فكرنو، ازيك سو، ازتخريب می گريزد، فكرنو ازدامنه ی تخريب انرژی هسته ای ( اگر نابجا به كارش گيرند كه گرفتند و « انيشتين » را نا گزيربه افسوس اكتشافش كردند ) آگاه است؛ پس محتاط و بيمناك است، لذا خود داراست؛ چرا كه خواهان بهترزيستن است. ازسوی ديگر، « محمود صغير »، می خواهد از تكرار چند صد ساله كهنه - طوطی وار اين آوا كه « دل هرذره را كه بشكافی / آفتابی ش درنهان بينی »، بدرآيد، خلاص شود؛ می خواهد آن را به تحقق برساند، ابزارنو بسازد. او می خواهد، بطورعينی، آواها و معناهای خورشيد های ديگررا كشف و ضبط نمايد تا دل مغولی اش را بدرد، تا ديگر برسر منابر ومعابر، درقرنی چون اين قرن، حدود و جغرافيائ شهر و كشوررا با واژه و معنای قرون وسطائی دروازه، مشخص نكنند، تا جامعه نو الله سازی كند،تا الله را ازكيست به چيست تبديل نمايد، همچون ساتورن ( خدای زمان غربيان ) كه چيست شد، راكتی غول آسا شد، همچون آپولو ( خدای شمس غربيان )، همچون لونا ( ماه روسيان ) كه آرك های (ARKS) فضائی شدند، كشتی نوح ديگری شدند!
آری. خلاصه كنيم: همه می دانيم، « محمود صغير» هم می داند، غرب هم می داند، فقط «داريوش كبير » نمی داند كه: « ما اكنون مغوليم، مغول زمانه ايم، نه آن هنگام كه صاحب نيروی اتميم!»
و بگداريد، بازهم، قضيه را طورديگری بنگريم، از روزنه ای ديگر، اما از همان منبع: تفكيك آواها و اصوات يك جامعه با درجه ی تكامل ( دست آورد های مادی و معنوی ) آن جامعه، و توانائی درحفظ و گسترش اين دست آوردها، ارتباط مستقيم دارد. هرچه جامعه به دست آوردهای، به ويژه، مادی - تکنولوژيک بيشتری دست يابد، آواهای آن جامعه متنوع تر، پرتعدادتر، حجيم تر، منبسط تر، و درعين حال مشخص ترو تجزيه پذيرتر خواهد بود. به سخن ديگر، ابزار نو، صدا و تركيبات اصواتی نو می آفرينند. ابزارنو، تداوم اصواتی ابزاركهنه را می شكنند و آن ها را به گوش بيگانه ( ناشنوا- ناخوانا ) می سازند، يا به سطح نازل و درجه دومی تنزل می دهند. به سخن ديگر، و به همين دليل است كه پژواك سياسی - اجتماعی (ازجمله پژواك آزادی، آوای آزادی، صدای آزاد) و پژواك هنری ( حتی پژواك شعری ) آواهای ابزارنو در آواهای ( فونتيك ) زبان فارسی ما غايب اند؛ چرا كه در طول هزارسال گذشته ( این دو سه ده ی اخیر را فعلا پرانتز می گیریم )، ما حتی يك موتورساده هم نساخته ايم، حتی واژه ی موتورهم وارداتی است، تا چه رسد به صدای آن! صدای موتورمغز موتوری می خواهد، نه فرد موتوری ( رضا موتوری )! صدای موتور بازتاب صدای كارابزار خلاقی است كه ازمغز و دست، جان جامعه ی سازنده آن برون فكنی شده است ( نه به آن صادرشده است ). صدای موتورصدای تراكتوری است كه زمين را شخم می زند، و نه صدای گاوی كه همچنين می كند! و مشخص است كه،به عنوان مثال، صدا - آواهای « شعرنيما» فونتيک « شعر نيمائی »، پژواک هنری صدای کارکداميک ازاين دو ابزارکاری است ، گاو يا ماشين!
به سخن ديگر، و بسيار دامنه دارتر، هرچه جامعه به دست آورد های، بويژه مادی- تکنولوژيک بيش تری ( ازجمله امروز، انرژی هسته ای ) دست يابد، آواهای آن جامعه متنوع – متکامل - آزادترند، دمکراسی قابل دسترس تراست. آزادی« محمود صغير»ازخود و آزادی ما از« محمود صغير»، از مغوليت زمانه ی خود، قابل پيش بينی تراست و غرب این آزادی – آزادگی را نمی خواهد! به « میرحسین »هم روی خوش نشان نخواهد داد، اگر او نیزچون این یکی، یا هریکی، سرتقی کند!
به سخن ديگر، هرچه ايران و ايرانی به دست آوردهای، بويژه مادی- تکنولوژيک بيش تری ( ازجمله، انرژی هسته ای ) دست يابد، از معيارهای بهتری جهت ارزش گذاری رفتارهای ( نظری- عملی ) « محمود صغير » و « داريوش کبير»، يعنی واکنش شان در برابر تمدن غربی، دمکراسی غربی، و بطور عام، دمکراسی ( مردم سالاری ) برخوردار خواهد بود، به راه اشان- خیال انهدام غرب – نخواهد رفت، و بنابراین قابل اعتماد واحترام بیش تری از سوی دیگرجوامع خواهند بود.
و دراين حالت نيز، من شکی ندارم که معنا - آواهای « محمود صغير » نسبت به « داريوش کبير » خوش آيندترند؛ چرا که نوترند؛ چرا که خواستاردست يابی به تکنولوژی جامعه برتراست، نه ظاهرا، انهدام جامعه برتر که« داريوش کبير» دو هزار و پانصد سال پيش درپی اش بود.
آری پاسخ به سئوالات طرح مسئله مان، مشکل آغازين - بنيادين مان، در اينجاست، دراين پرسش و پاسخ است:
« ما چه هنگام مغوليم؟!» ما اکنون مغوليم، مغول زمانه ايم، نه آن هنگام که صاحب نيروی آتميم!"
آری، گناه اين مغول، « محمود صغير» دراينجاست ! او می خواهد دل اش را بدرد، خود را بشکافد... وما نيز؛ و غرب و تمدن غربی، دوباره به هراس افتاده است، همچون زمان« داریوش کبیر »! اما آن زمان هراس به جا بود! اکنون ...
هزارعلامت سئوال!

سرانجام

سرانجام می بينيم که امروز، با وجود تمام تلاش های به حق جامعه ی « محمود صغير » برای بهترزيستن به ياری ابزارنو، غرب ( دمکراسی غربی ) با آن مخالف است؛ به شدت کارشکنی می کند، اورا به شورای امنيت ارجاع می دهد، تهديد به بمباران می کند،بی شک دست و سهمی هم در کودتای 22 خرداد دارد، و چرا؟ آيا به شخص و جريان « محمود صغير» باور ندارد؟ يا آن که، دمکراسی، آنهم ازنوع غربی اش، حدود و ثغوری دارد؟ يا ترس تجربه دوهزار پانصد ساله دشمنی « داريوش کبير » و « محمود صغير » را دارد؟
به عقيده من، هرسه عامل، و بويژه عامل دوم، دراين مخالفت نقش اساسی بازی می کنند. و دراين بحث، ما کما بيش به کفايت، نقش دو عامل يک و سه را تجزيه و تحليل نموديم. آنچه می ماند، بررسی و کنکاش نقش اساسی عامل دوم است. و دراين مورد بايد گفت:
آری، درتعبير و تفسيرغرب ازدمکراسی ( آزادی ) حدود و ثغوری وجود دارد، غرب ازدمکراسی، معنا و مقصود خود را برداشت می کند. او (غرب) همواره، و بويژه در دوران اخير، براساس قانونی حرکت می کند و لاجرم به تزی می رسد که بنام قانون "همه يا هيچ" و تز"هرکه با ما نيست برماست" ( تروريست است ) شهره گشته است. اين قانون - تز، هرچند امروزه، ازسوی بسياری از خردمندان غربی، حتی برخی از رئيس جمهوران قبلی و امروزین آمريکا ( ازجمله« جيمی کارتر» و« باراک اوباما» ) به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است، معذالک چون ريشه درتئوری جهان مذهب زده ی امروزين دارد، ريشه در تئوری« جنگ تمدن» ها، بنابراين تا حدود زيادی ( و به کمک افراطيون هردو يا چند طرف )، درتحليل نهائی، کارگرشده است، توجيه گرآن مخالفت شده است.
اما، بهرحال، اين يک روی قضيه است. روی ديگرآن که، دنيای سرمايه داری ( غرب )، بازهم امروزه، درخود به تضادی حل ناشدنی رسيده است؛ چرا که او تا ديروز، براساس ( و به بهانه ی ) تزمبارزه با کمونيسم بين الملل، درجوامع بويژه درحال توسعه، اين هميشه منبع و بازار، با کودتا و رأی جعلی و صدها حقه و کلک ديگر، ديکتاتور و ديکتاتوری و شاه و شاهنشاه می آفريد که آخرين شان همين « مبارک مصری » و « شاه اردنی » اند!( از « خامنه ای » و «احمدی نژاد » از یک سو، و از « رفسنجانی » و « موسوی » دیگر، فعلا پرانتز می گیریم.)
و امروز، با شانس حذف اتحاد شوروی، رقيب بزرگ، با و به کمک دمکراسی مشروط خود چنين می کند! مشروط ، چراکه تحميلی است؛ تحميلی ، چرا که مخالف روند مکانيسم متقابل و درهم بافته نو فکری نو ابزار سازی درجوامعی است که تا کنون ازآن صحبت می داشتيم. لذا، اين دمکراسی، در مواردی، تبديل به يک مترسک شده است: افغانستان وعراق اشغالی؛ درمواردی به ضد خود( غرب ): ونزوئلا و بوليوی و فلسطين؛ و درمواردی به رو در رویی با يک هميشه دشمن: ايران!
به سخن ديگر، جهان غرب، بويژه امروزه، دربرابر يک سئوال بزرگ، يک بلاتکليفی، يک بحران اخلاقی بزرگ قرارگرفته است، و آن اين که: « با اين دمکراسی، با دمکراسی اش چه کند؟»
به عقيده من، راه حل (کمک به پاسخ اين سئوال) به عهده ی ما، و حتی بيش تر... وظيفه ما است؛ وظيفه ما است که اين عنصربنيادين و بسيارارزش مند فرهنگ غربی را ازبحران و بلاتکليفی درآوده و سپس... همچون "چشمه آب حيات" بشری، درحفظ و توسعه آن، برای آيندگان، کوشا باشيم! و چگونه؟
اين گونه: جوامع درحال توسعه ی پيشرفته، نظير چين و هند، با تکنولوژی اتمی خود، به عنوان يکی از سه مدل فرهنگی جهان امروز، يعنی مدل فرهنگ بومی - التقاطی دربرابر مدل فرهنگ سوسياليستی و مدل فرهنگ سرمايه داری ( دمکراسی غربی ) با نو ابزارسازی - نوفکری می روند تا قدرقدرتی ( تا اينجا، مسالمه جو ) دربرابر جناح هار – مذهبی محافظه کار غرب شوند. اين قدر قدرتی، اين مدل فرهنگی ، اکنون، محتاج ياری نيروهای بالقوه ای ازمدل خود است، تا بالفعل شوند، تا به کمک نيروهای مسالمت جوی بالفعل دو مدل ديگر، سدی دربرابر آتش افروزی های مدل فرهنگ سرمايه داری گردند. و ايران ما، بی ترديد، يکی ازاين نيروهای بالقوه ی مدل فرهنگ بومی است، مشروط برآن که نو ابزارسازی - نو فکری کند؛ يعنی مشروط برآن که نيروی بالفعل شود، « صاحب انرژی هسته ای » شود!
و تنها ازاين راه است که می توان الف: با تئوری« جنگ تمدن ها » - جنگ مذاهب دنیای مذهب زده ی امروزی - ( چه با خودی و چه با بیگانه ) مقابله نمود؛ چرا که زورگو را قانع خواهد کرد، هشدار خواهد داد که، ازيک سو، با زورگوئی و درنتيجه ستم و استثمار، ديگرنمی توان به امتيازات ويژه دست يافت؛ گذشته گذشته است. و ازسوی ديگر، « بنی آدم اعضای يکديگرند...» را با گفتگو بهتر می توان تفهيم نمود، فهم کرد تا پس از يک فاجعه خونين – جهانی، يک جنگ هسته ای !
ب: دمکراسی، آن « چشمه ی آب حيات » را به راه آب وطعم اصلی خود بازگرداند، تا آزاد شويم، تا آزاد شوند، تا برای هم، بهترزيستن، شايد، متحقق شود. و دراين حالت، بازهم اين «محمود صغير» است که امکان عملی تبديل نيروی از بالقوه به بالفعل شدن را دارد نه «داريوش کبير»، پس ياری تا دل مغولی اش را بدریم، بشکافیم. ياری !
ياری تا دل مغولی مان را بشکافيم، چرا که « ما اکنون مغوليم مغول زمانه ايم، نه آن هنگام که صاحب نيروی اتميم!» ياری !

17.08.2009
__________________

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد