شخصی در رابطه با قرداد بیست و پنج ساله ایران و چین در یکی از شبکه های اجتماعی نوشته بود که: ای مردم شما را به آن کسی که می پرستید سوگند، بس کنید این کرختی و بی نفاوتی را!
کشور داره از دست میره، آخه چه مرگتون شده که این اندازه بی غیرت و بی وجود شده اید! کجا هستند اونهایی که ۸ سال با عراق جنگیدند!
تا فرصت هست ننشینید. در غیر اینصورت بنشینید تا صبح دولتتون بدمد!
با خواندن این متن دردی مزمن و جانکاه بار دیگر به جانم افتاد واحساس سوزش زخمی عمیق به استخوانم رسید!
به یاد بحث و گفتگويی تکراری افتادم که بار دیگر خشمگین و سرزنش وار پرسیدید، که اصلا چرا تو و هم نسلان ات انقلاب کردید و ما را به این روز سیاه نشاندید؟ با ملامت ادامه دادید که، شاه ایران را مدرن و متمدن کرد، ولی شما خوشی زیر دلتون زده بود، اشتباه کردید، اشتباه!!!
گفتم، عزیزانم، به زبان ساده می خواهم بگویم. مگر مبارزه برای بی عدالتی و برابری اشتباه است؟ هیچ جنبش اجتماعی، هیچ انقلابی در جهان بی دلیل و از سرِ شکم سیری نبوده! درست است که با زمانه مدرن می شدیم اما با تمدنی که شاه ادعا می کرد فاصله زیادی داشتیم. مدرنیته و شعور اجتماعی مردم باید همسو و موازی با هم پیش برود. شعور یک جامعه با آزادی سیاسی است که پیشرفت میکند. درست است، آرزوی شاه بپا کردن یک جامعه متمدن بود و در این راه یکه تازی میکرد. او در صدد مدرن کردن ایران بود، ولی در راه شعور و آگاهی سیاسی مردم جهت مخالف را پیشه کرده بود و به عقب میراند. همین بس که بگویم مگر میشود پادشاهی، رهبری در یک مملکت متمدن، حکم کند که فقط یک حزب در کشور وجود داشته باشد، فقط و فقط حزب من! و کارمندان دولتش هم جرات نداشته باشند که عضو آن حزب نباشند. چرا شاه از آگاهی مردم بیم داشت؟ چرا رسانه ها، اخبار، هنر و ادبیات همه و همه تحت کنترل خودش بود؟ چرا انتقاد ممنوع بود. جوانان شوق ونیاز دانستن داشتند که در دنیا چه می گذرد، ولی داده ها محدود بود. چه بسا شاه و دستگاهش نمی دانستند که در بزنگاه تاریخ این ممنوعیت ها به ضرر خودشان تمام خواهد شد! زمانی که ما جزوه های کمونیستی را در کاغذهای کوچک در پستوی خانه و سیاهی شب با ولع با کمک ذره بین می خواندیم، همان موقع کشورهای کمونیستی از درون در حال پوسیدن بودند و ما خبر نداشتیم که چه بر سر مردمانش می رفت. هرچه ممنوعیت شاه و دستگاهش برای آگاهی مردم بیشتر میشد، جوانان هم حریص تر و ماجراجوتر می شدند. تا به حال از خودتان پرسیده اید که اگر شاه مردم را به رفاه رسانده بود، اگر جملگی همه رضایت داشتند، براستی او از چه میترسید؟ دیگر نگران چه بود و چرا اعتماد به نفس نداشت و همه باید خفقان میگرفتند؟
شاه در اریکه قدرت بود، او و دستگاهش دور بودند، دست نیافتنی بودند، در کوچه و خیابان نبودند ولی گویی مثل سایه ای مخوف، مثل شبه در همه جا، حتی در خانه ات، در اتاق خوابت حضور داشتند. او آن بالا در تخت پادشاهی نشسته بود و نه صدای قشر محروم از رفاه و نه قشر روشنفکر محروم از آزادی را میشنید. اصلا صدای کسی نباید در میامد تا که او بشنود! خفقان مطلق بود! وقتی به خود آمد وشنید، که خیلی خیلی دیر شده بود.
برایتان گفتم که دنیا وارونه شده! حتی مدل دیکتاتوریها هم عوض شده. زمان ما اگر در خانواده ای زندانی سیاسی وجود داشت، همگی از فامیل و در و همسایه پنهان میکردند و به دروغ گفته میشد که فردِ به زندان رفته شان به سفر رفته است. بی خبری از زندان و زندانی موجب وحشت بود و خانواده ها نمیدانستند که براستی چه بر سر عزیزانشان میرود. سکوت و دم نزدن، ترسناک و خوف آور بود. شاه چنان در تخت پادشاهی اش سفت و محکم تکیه زده بود که حتی یک تلنگر به آن هم امری محال و غیر ممکن مینمود. ما در آنزمان یک رادیو بی بی سی داشتیم که میتوانستیم خبرهای ممنوعه را در پستوی خانه با ترس و لرز گوش کنیم. آنهم آنقدر خِرخِر میکرد که عطایش را به لقایش می بخشیدیم و امکان دیگری هم وجود نداشت. حتی اعضای یک خانواده چنان از یکدیگر ترس و وحشت داشتند که از بیان آنچه در مخیله شان میگذشت پرهیز میکردند. وقتی غنچه های انقلاب داشت سر برون میاورد، تازه آنوقت بود که درمی یافتی بقیه هم مثل تو فکر میکنند.
ولی الان مخوف بودن و دهشتناکی قضیه به گونه ای دیگر است. نمی دانم، شاید الان حکومت آگاهانه میگذارد همه بدانند که چه چوبی توی آستین زندانیان سیاسی میکنند. الان همه میدانند که کدام زندانی اعتصاب غذا کرده، کدام زندانی شکنجه شده، زندانی از درون زندان برای مردم پیام می فرستد، حتا از درون زندان با صدای خودش خبر می دهد که برای طناب دارشان یک گردن پیدا کرده اند و صدایش را در هر گوشه دنیا می توانی بشنوی. خانواده ها برای جان عزیزانشان هوار می زنند و به طرق مختلف حمایت مردم و جامعه را طلب می کنند. ولی دریغ و درد از یک تکان!!!!!
زمان ما اینترنت نبود، تلفن همراه نبود، شبکه های اجتماعی وجود خارجی نداشتند، تلویزیون های رنگارنگ اپوزیسیون خارج از کشور وجود نداشت که ازشون بشنوی مال باختگان علیه اختلاس صدای اعتراضشان را بلند کرده اند، که بشنوی دارند هموطنان بهایی و گنابادی را تار و مار میکنند. الان هموطنانمان آنور دنیا هم می بینند که در کوچه و خیابان چه ظلم و ستمی به مردم میشود. دیگر از اعتیاد و فحشا و کودکان کار نمی گویم که بیدادشان داد همه را در آورده است. قبل از انقلاب میشنیدی که دربار میخورد و میبرد، الان به یمن تکنولوژی اسم و رسم و نشانی و منصب غارتگرانِ ملت بر همگی فاش است که چه کسانی مردم را غلام و بنده و عبید خود کرده اند، چپاول میکنند، خودشان و همه فرزندان و خاندانشان را در ثروت غرق کرده اند. دنیا وارونه شده!!! شما الان همه امکانات آگاه شدن را دارید. بس کنید و به من دیگر از فیلتر و پارازیت نگویید!!! آنقدر با هوش و زیرک هستید که نشود خبری را از دست بدهید. در اوج قطعی اینترنت و ممنوعیت هم تمام دنیا دیدند که چگونه مردم در آبان ۹۸ در نیزارهای ماهشهر قلع و قمع شدند. مردم جملگی در عذابند و در کوچه و خیابان از جیره خوران ناسزا میشنوند و ناسزا پس میدهند. مادران جلوی زندانها و قبرستانها نفرین میکنند و زار میزنند. همه عصبانید، همگی، کوچک و بزرگ، پیر و جوان جونشان به لب رسیده، همه بغض دارند و اشک میریزند. در شگفتم که چرا اینهمه اشک سیلاب و خروشان نمیشود!!!
آنموقع نه جیره خوار قلدر حکومتی در خیابان بود که در جلوی هزاران چشم خوار و ذلیلت کند. نه اشک مادر و پدری را میدیدی و نه جرات ناسزا گفتن به شاه و دم و دستگاهش در کوچه و خیابان را داشتى. آتشی بود زیر خاکستر که در ملاَ عام دیده نمی شد. الان هزاران اتفاق در کف خیابان میفتد، همه فحش میدهند و بالا و پایین حکومت را یکی میکنند، امری که زمان شاه محال و غیر ممکن بود. دنیا وارونه شده! الان آتش را در هر گوشه و کنار می بینی ولی در شگفتم که چطور این شعله ها گُر نمی گیرند!
از شما پرسیدم که با مشاهده این همه خشم و نارضایتی، چرا جنبش سبز سرکوپ شد و ادامه پیدا نکرد؟ گفتید که مردمی که به خیابان آمدند قشر روشنفکر و هنرمند بودند، طبقه پایین و کارگر پشتیبانی نکرد! پرسیدم جنبش ۹۶ چی؟ که مردم ذله شده بودند و خشم و کینه و نفرت از مسولان و نظام از سر وروی روستاها و شهرها و کوچه و خیابان میریخت؟ گفتید که تار و مار کردند! پرسیدم که چرا از پشتیبانی بهایی ها و گنابادی ها پرهیز کردید و این به درد نشسته ها را حمایت نکردید؟ گفتید که آنها مسایل و اختلافات دینی و قومی خودشان را دارند؟ پرسیدم چرا معلمان و پرستاران معترض که حقوقشان پرداخت نمی شود از کارگرانی که آنها هم حقوقشان پرداخت نشده پشتیبانی نمی کنند؟ و بالعکس، چرا حالا مثلا کارگران هفت تپه صدایشان از ظلمی که به معلمان و پرستاران میشود بلند نمیشود؟ چرا همگی اعتصاب نمی کنند؟ میگویید از نانشان قطع میشود. ولی اینها که نانشان ماهاست قطع شده! چرا مال باختگان در روز اعتراض فقط جلوی بانک خودشان جمع میشوند و به مال باختگان دیگر کاری ندارند؟ ما، جوانانِ آن روزگار، یواشکی دهان به دهان، با شبنامه های کوچکتر از کف دست، اعتصابات را کارخانه به کارخانه، اداره به اداره خبررسانی و همه را متحد می کردیم. همان اعتصاباتی که کمر رژیم شاه را شکست! الان آشکارا در هر خیابانی شاهد اعتراض اجتماعات مردم درمانده هستی، چرا این اعتراضات به هم وصل نمی شوند و به هم پیوند نمی خورند. میگویید که اینها همه اعتراضات صنفی دارند و هر گروه درگیر مشکلات خودش است! وقتی که بنزین گران شد فقط قشر مرفه بودند که تاثیر آن را حس نکردند و صدمه اش برای بقیه اقشار جامعه که غم نان داشتند، بسیار کمر شکن بود. چرا فقط به قول خودتان طبقه پایین و یک سری غارتگر و لش و لات به خیابان آمدند و شما جوانان گذاشتید میدان برای آنها خالی بشود، تا حکومت هم از این شرایط استفاده تبلیغاتی خود را بکند؟
چرا هنرمندان از تریبونی که دارند استفاده نمی کنند و از جنبش زنان و جنبش های اجتماعی حمایت نمی کنند؟ چرا از همه گیریِ تزویر وریا و نابودی فرهنگ مردمشان هراس ندارند؟ گفتید که آنها خودشان را از نان خوردن نمیاندازند و در این راه منافع دارند! دانشجویان همیشه در صف مقدم بودند، چون آینده مملکت هستند و باید دغدغه شان بیشتر از همه اقشار باشد! راستی آنها الان کجایند و دانشگاهها را چه میشود؟ گفتید دانشگاه ها پر شده از دانشجویان بسیجی، زیر زره بین هستند و نمیشود تکان خورد! بقیه جوانان؟ مثل خود شما؟ شمایی که نه حال را دارید و نه آینده را؟ اینقدر کرخت و بی تفاوت هستید؟ گفتید که جوانان نا امید وافسرده هستند، تفریح ندارند، یا با اینترنت حال میکنند و یا با جشن های زیرزمینی و مواد مخدر سعی می کنند غم روزگار را کمتر حس کنند! گفتم، آری، درست همان چیزی که حکومت را خشنود می کند! رخوت ناامیدی را سبب میشود و ناامیدی رخوت را. پرسیدم که از چه می ترسید؟ از اینکه ایران هم مثل سوریه و لیبی و عراق شود؟ پس در جای دیگر، این ادعا که ما ایرانیان از تبار دیگری هستیم از کجا میاید؟ این ادعای شما که قدمت ایران پر افتخار و تبار کوروش و داریوش را یدک می کشید چیست؟ پرسیدم، وقتی که قرارداد بیست و پنج ساله ایران و چین رو شد، چرا فقط تعدادی انگشت شمار به خیابان رفتند و اعتراض کردند؟ این که دیگر نه قومی ونه دینی است، نه صنفی است و نه مربوط به قشر خاصی می شود! این یعنی فروختن وطن و خطر آینده ایران! گفتید که آنها که اعتراض کردند قشر مرفه بودند و درد نان نداشتند!
عزیزانم، هر چه میگویید بگویید! فقط لااقل پدر و مادرتان، من و همنسلان مرا دیگر ملامت نکنید! ما نه منتظر معجزه بودیم و نه منتظر شارلاتانِ دو دوزه بازی همچون ترامپ که بیاید وهمه اقشار را از ثروت کشورمان بهره مند کند و به ما عدالت و برابری و آزادی ارزانی کند! هیچکدام از ما جوانان آنموقع خود را مبرا نمیدانست و دریافته بودیم آنچه به ما قدرت میدهد و موفقمان می کند این بود که می بایست با "من" شروع شود: من اگر برخیزم، تو اگر بخیزی، همه بر می خیزند! ما غیرت و همت و عرضه داشتیم و با دست خالی، تنها و تنها با شبنامه ها توانستیم شاه و دستگاهش را به زیر بکشیم و سرنگون کنیم. ما را سرزنش نکیند! فراموش نکنید که تازه بیشترین هزینه را موقعی دادیم که خیلی زود فهمیدیم گول خورده و انقلابمان به سرقت رفته است. چه بسا اگر دسترسی به آگاهی امروزه را میداشتیم از چاله به چاه نمی افتادیم، نه به کمونیست دل می بستیم و نه به اسلام و رحمتش، تلاش می کردیم انقلابمان را به دست دموکراسی بسپاریم. فراموش نکنید که این ما بودیم که بعد از پیروزی انقلاب باز از پا ننشستیم و منتظر معجزه نشدیم. فراموش نکنید که ما در همین نظامی که الان همچنان بر من و شما حکومت می کند، از تحصیل محروم شدیم، بیکار شدیم، بیشترین کشته و زندانی و آواره را دادیم تا شاید شما فرزندانمان آینده ای که لیاقت آن را دارید داشته باشید!
فرزندانم، از آنچه که بر ما رفته دلم گرفته نیست، پاره پاره است، چرا که ایرانم را ویران می یبنم. دلم خون است، چرا که شما جوانان وطنم را افسرده و محروم از شادی، محروم از آیندهای روشن و بی دغدغه می بینم. چرا که حکومت ملایان موفق شد فرهنگ و ماهیت و جوهر بنیانکن خود را بر فرزندانمان غالب کند، معنا و مفهوم عزت و غرور و افتخار را تغییر دهد. حکومتی که به فرزندانمان از کودکی در مدرسه یاد می دهد تزویر و دغلکاری یعنی زبلی و زیرکی! دلم پر از درد است، چرا که از به ثمر رساندن امیال و آرزوهایم برای فرزندانم عاجز بوده ام. چرا که در تربیت و رسم و آیین من نه تنفر و انزجار بود و نه وازدگی و بى عملى! دلم پاره پاره است، چرا که دیگر پیر و فرسوده و خسته ام، و شرمسار از اینکه دیگر، جثۀ نحیفم یارای سپر بلای قامت بلند بالای تو نیست!
ما اگر مسیر را اشتباه رفیتم، اگر توانایی پس گرفتن انقلابمان را نداشتیم، ولی نسلی بودیم که زور و ظلم را تحمل نکردیم، بی تفاوت نبودیم، حداقل مغرور بودیم و از همتِ قدم برداشتن برای زندگیِ بهترِ خود و شما فرزندانمان، از مبارزه و تلاش برای سرافرازی ایرانمان دریغ نکردیم. و بدینسان سر بلند و روسفید هستیم!!
شما هر چه می کنید بکنید، هرچه هم نمی کنید نکنید، فقط نمک روی زخم کهنه ما نپاشید و لااقل ما را لعنت و سرزنش نکنید!
مادرتان
آزاده برومند
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد