logo





چه بر سر این کشور آمده است؟
داستان تلفن های عید

بخش دوم، سوم و چهارم

چهار شنبه ۱۱ فروردين ۱۴۰۰ - ۳۱ مارس ۲۰۲۱

ابوالفضل محققی

abolfazl_mohagheghi_0.jpg
چه بر سر این کشور آمده است؟
داستان تلفن های عید- بخش دوم

صدایش می لرزد عمو سخت است دل کندن ورفتن به جائی که هیچ چیز در باره اش نمی دانید. اما دیگر این جا واقعا قابل زندگی نیست. تنها مشکل حکومت نیست در این چهل سال خیلی چیزها عوض شده رابطه ها تغیر یافته .شما نبودید نمی توانید تجسم کنید.من نوشته های شما را می خوانم ببخشید اگر این حرف را می زنم .شما هنوز تصورتان زمانی است که ایران را ترک کرده اید .هنوز فکر می کنید مردم همان طور مانده اند که در خاطرتان است.این ها واقعا مردم را عوض کرده اند .بلائی سر مردم واین ممکت آورده اند که قابل تصور نیست .
آن نسل شما بیشترشان از دور خارج شده اند.این جا هر کس بفکر اینه که گلیم خود را بهر قیمت بهرشکل که شده از آب بیرون بکشد .دیگر هیچ پرنسیب اجتماعی واخلاقی وجود ندارد.قبح همه چیزفرریخته .مردم باور به هیچ چیز ندارند.هیچ کاری از صمیم قلب و از روی اعتقاد صورت نمی گیرد . هر کس هر جا ، بهر چیز که دستش برسد از برداشتن آن یا بهتره بگم از تاراج آن دریغ نمی کند . چرا که می بیند مملکت شده بچاپ بچاپ. بالائی ها میلیاردی می دزدند ،اگر آن اندک باقیمانده را ندزدند باید گرسنه بمانند تا کسی دیگر بدزدد .
اسم دزدی شده "دفاع از حقم".
تکلیف اون کسی هم که دستش نمی رسد یا باید تن به زندگی و گذران سخت بدهد و یا این که قید بسیار چیز ها بزند وارد مناسباتی بشود که متاسفانه هر کار خلافی در آن مباح است.از قاچاق گرفته تا هزار کلک بازی دیگر!
تازه این تهران است پایتخت .مناطق محروم که جسابشان با کرام الکاتبین است. از کول بران بدبخت کردستان بگیرید تا قاچاچیان بد بخت دو متر پارچه وچند کیلو چائی بلوچستان .
هیچ امنیتی برای هیچ کس، برای بچه هایمان نیست .در هر قدم یک خطر سر راه بچه ها قرار گرفته. وقتی صبح بچه ات از در خارج می شود ولو این که بهترین مدرسه بفرستی دلت می لرزد نمی دانی کدام برنامه را دارند توی کله بچه ات فرو می کنند .نمی دانی در مسیرش چه چیز هائی را خواهد دید از معتادان نشسته کنارخیابان ها تا بزن بزن وچاقو کشی وحرف های رکیکی که می شنود.
یکی از همکارانم می گوید از گشتن جیب لباس های پسرم از کاویدن مخفیانه اطاقش نفرت دارم. اما ناگزیرم! وحشتناک است یافتن چاقوئی پنجه بکسی و خدای نکرده موادی .نمی دانم حال خودم را وقتی پنجه بوکس در جیب شلوار پسرم پیدا کردم برایت تعریف کنم. وحشت کردم نمی دانستم ! حالا هم نمی دانم چکار کنم؟ نمی دانم آن بیرون بین جوان ها چه می گذرد؟ برخود کنم پنجه بوکسش را بگیرم چه میزان به اعتماد حریم خصوصیش لطمه زده ام؟ خودمان از سرک کشیدن حکومت به حریم خصوصی انتقاد می کنیم! آن وقت دست در جیبش می کنیم .
فکر می کنم این پنجه بوکس به نوعی دفاع از شخصیتش است در مقابل تهاجمی که هر لحظه می تواند به وی صورت بگیرد .اگر نتواند از خود دفاع کند باید تن به بزدلی بدهد. اگر ندهد در گیر شود چه بلائی سرش می آید؟ جهنم شده نمی دانم چه کار کنم ؟گیرم که بگیرم فردا چه که همه کارش مخفی تر خواهد شد.چه مملکتی شده که بچه های نو جوان باید پنجه بوکس داخل جیبشان بگذارند بروند مدرسه!
دو روئی ما در رفتار مان در خانه و رفتار مان دربیرون. دلم نمی خواهد با همین در روئی بچه ام را بزرگ کنم. دلم نمی خواهد ترس و لرزم را به بچه ام منتقل کنم . عمو واقعا نمی توانید تجسم کنید چه رقابتی بین همین دکتر ها که یکیش هم من باشم برای پولدار شدن ،برای در آمد بیشتر داشتن وجود دارد. از هر تاجری بدتر شده ایم.تمام مدت حساب کتاب .دنبال جائی برای سرمایه گذاری از گرفتن سهمی ازفلان بیمارستان خصوصی تا پیدا کردن زمین مناسب برای ساخت وساز ،پیدا کردن فلان واسطه در شهر داری و و.... این حال روز اکثر پزشکان مطرح این کشوره .
من بشخصه دیگه نمی تونم ادامه دهم. کاش خیلی وقت پیش این تصمیم را می گرفتم .هی گفتم صبر کن وضع بهتر می شود .بهتر نشد که هیچ روز به روز بدتر شد. من که بشخصه هیچ امیدی ندارم.هیچ چشم انداز روشن ومثبتی نیست! چطور می شود در جائی که هیچ امیدی به بهبود آن نمی بینی ماند و با جان ودل کار کرد ؟
یک سرطان پیشرفته وریشه داربنام اسلام بنام آخوند برتار پود این کشورچنگ انداخته! دارد هست ونیست این ملت را بباد می دهد.وقتی طاعون می آید باید دست زن وبچه ات را بگیری وبه دور ترین جای ممکن بگریزی.از طاعون سیاه جمهوری اسلامی باید گریخت. درد دلش فراوان است. می گویم چشم من هر کاری که از دستم بیاید کوتاهی نمی کنم قدمتان روی چشم.ادامه دارد ابوالفضل محققی

چه بر سر این کشور آمده است؟
داستان تلفن های عید بخش سوم

دوست دیگری زنگ می زندسومین بار است که در عرض یک هفته تلفن می کند. دوست سالیان دور دوران دبیرستان و تداوم آن تا به امروز. هربار که زنگ میزند صدای بغض کرده اش را از پشت تلفن احساس می کنم.
میگوید "خوب که این جا نیستی وگرنه طاقت نمی آوردی .نمی دانی چه خبر است کر فرمان کور نمی خواند .هر کس که دستش بجائی بند است زور می گوید "بشوخی می گویم" تو که زور نمی گوئی ؟" "من هم مثل بقیه من دستم جائی نمی رسد توی خانه به زنم وپسرم که بیکار نشسته ودر اطاقش را باز نمی کند زور می گویم .پرخاش می کنم .دنبال بهانه هستم که پیدا کنم وخودم را خالی کنم. دیروزمثل دیوانه ها ایستادم وسط اطاق بخودم فحش می دهم لعنت بکسی که زن بخواهد! بچه بخواهد! گور پدر کسی که آرزوی زن وبچه بکند."
می گویم "باور نمی کنم تو وپرخاش گری؟"فشرده شدن چهره ا ش را در تصویر می بینم ."دست خودم نیست داد وفریاد راه می اندازم بعد پشیمان می شوم می روم اطاقم در را بروی خودم می بندم وهزار دشنام بخودم می دهم .البته کسی هم غیر پسرم وخانمم نیست اون بیچاره ها دارند من را تحمل می کنند.خانمم آمده می گوید این کار ها چیه که می کنی؟ فردا اگر"بهروز" رو در رویت ایستاد چه می کنی؟ برو خدا را شکر کن که معتاد نیست ،قاطی لات ها نشده دنبال این آخوند ها راه نیفتاده. باطوم کمرش نبسته ،گلوله به بچه های مردم نزده .بهش کار نمی دهند اخلاق وقدی خودتو داره که با هشون کنار نیامدی از ادا ره اخراجت کردند. اینقدر سر به سرش نگذار! من جهنم !
خجالت کشیدم. رفتم پشت در اطاق پسرم عذر خواستم اما این شده داستان همیشگی ما اوقات تلخی کن بعدش عذر بخواه.ببین چه بلائی سر خانواده ها آورده اند! سه نفریم نمی توانیم همدیگر را تحمل کنیم .حال برو تو حساب یک ملت.
هر کدام جدا جدا تو یک اطاق می نشینیم خانمم در میبنده تلویزیون من وتو را نگاه می کند .پسرم با تلفن دستی مشغول است ومن مثل روح سرگردان داخل خانه قدم می زنم یاد گذشته می کنم و بخودم فحش می دهم . نانت نبود آبت نبود انقلاب کردنت چه بود ؟
"کل به احمد" همسایه مان بعضی روز ها در خانه را می زند می گوید" برو پیت نفت را بیار سر کوچه نفت مجانی می دهند."
چه شیطانی بود این خمینی! بچه هارفته اند اما هر کدام گرفتاری خودشان رادارند .هم شون یک جوری در گیرند.من قبلا امکانشو داشتم کمکشان می کردم. اما امسال غیر ضرر کاری نکردم. قبلا حداقل هفته ای یک کامیون جنس در مغازه خالی می کردم. اما امسال این گرانی وکرونا کاری کرده اند که باور کن یک ماه یک ماه ونیم یک کامون را نمی توانم بفروشم. مردم پولی ندارند!
هر روز حساب می کنم ومنتظرم ببینم کدام مشتریم نمی آید. باور کن بیشتر از نیمی از مشتزی ها دیگه در آمدشان کفاف نمی کند که بیایند خرید کنند. وقتی تو خیابان روبرومی شویم من نمی پرسم چرا نمی آیئد و آن ها چیزی نمی گویند اما من نوعی خجالت زدگی در چهره شان می بینم خجالت این که وضع مالیشان طوری شده که دیگر نمی توانند بیایند خرید کنند.خود من هم وضعم بهتر ازاونا نیست اگر همین طورپیش برود مجبورم در دکان را ببندم .بروم بنشینم خانه وبه حداقل قناعت کنم."
می گویم "چرا اعتراضی نمی کنید ؟"
می گوید "در حال حاضر که می ترسند یکی خود من! اینها رحم ندارند می دانند اگر یک قدم عقب بنشینند مردم یک ساعت امانشان نمی دهند.از بچه شیر خواره تا پیر مرد دم مرگ از این ها نفرت دارد .مردم علنا فحش می دهند باور می کنی اکثر آخوند ها از ترس مردم کمتر در انظار ظاهر می شوند .مردم طوری نفرت به آخوند جماعت واین حکومتی ها پیدا کرده اند که آخرش بهر بهائی که شده یک روز می ریزند خیابان .نمی دانم این حس از کجا آمده که اکثرا فکر می کنند امسال سال دگرگونی وسال تسویه حساب با این جماعت فاسداست. خیلی ها می گویند امسال بهترین فرصت است ."
می گویم "باور کردنش سخت است ."
می گوید:" اگرتو هم این جا این همه فشار راتحمل می کردی ونمی توانستی یک جفت جوراب برای عیدی نوه ات بخری می گفتم .مجبور می شدی هر ماه با این در آمد کم هر بار که خرید می کنی برای خونه دخترت هم بخری وقتی که می دانی ماه هاست شوهرش بیکار شده و بسختی پول کرایه خانه را تهیه می کنند.تازه این مسائل و گرفتاری ها مال کسانی است که دستشان بدهنشان می رسد .نمی دانم آن کارگر بدبخت با چندرغاز حقوقش چکار می کند؟مردم این طور دوام نمی آورند کارد به استخوانمان رسیده .مردیکه فلان فلان شده می گوید ما قدرت اقتصادی هجدهم جهان هستیم .آتش می گیرم وقتی این وقاحت را می بینم."
می پرسم "نظرت به مواضع اخیر آقای رضا پهلوی چیه ؟مردم چی می گویند؟" ادامه دارد ابوالفضل محققی

***********

چه بر سر این کشور آمده است ؟
داستان تلفن های عید بخش چهارم

می پرسم "نظرت به مواضع اخیر آقای رضا پهلوی چیه ؟مردم چی می گویند؟" می گوید نشنیده ام .بخش امور خارجه مربوط به همسرم است که کاری جز نشسن پای کانال من وتو ندارد، دو سه روزه که بینمان شکر آب است گزارش نمی دهد.پسرم اصلا تو باغ سیاست نیست. من هم که تمام وقت مشغول دو دوتا چهار تای حساب کتاب زندگیم.
نمی دانم چه گفته .اما مردم دنبال یک آدمی مثل رضا شاه می گردند که بیاد و مملکت را ازاین ویرانی و آشفتگی نجات دهد. نه تنها رضا شاه هرکه میخواهد باشد !تنها از عهده این آخوند ها در بیاد .به این نابسامانی اقتصادی پایان بدهد.باور می کنی اصلا براشون فرق نمی کند شاه باشد، یا رئیس جمهور! مهم اینه که بدونند از پس ان اجامر و اوباش در می آید.
شما اون خارج الحمدلله شکمتان پراست ترس از فردا ندارید. می نشینید مرتب تحلیل می کنید .این جا جای تحلیل نیست. آنکه شکمش گرسنه است دین وایمان از دست داده دنبال راه فرجی است که از این وحشت روزانه، تنگنای معیشت خلاص شود. باور کن نه تعصب آمدن امریکا را دارد! نه چین!
ترس ازآ ینده تاریکی دارد که روز به روز تاریک تر می شود.
مردم بیچاره شده اند ! چاروچنگ!
صمد یادته؟ همون که تمام وقت شوخی می کرد و آدامس به صندلی آقای بیات دبیر تاریخ مان چسباند ؟" تلاش می کنم چهره صمد را بعد پنحاه وسه سال بخاطر بیاورم. آقای بیات را که تمام مدت کلاس چرت می زد. صمد پسر ریز نقشی که تمام مدت می خندید.وسر وکله همه می پرید.
"جند روزقبل دروازه ارک دیدمش با یک فورغون تکیه داده به پایه مسجد دروازه ارک. سال ها بود که ندیده بودمش پیر شده. داغون! منو نشناخت. گفتم آقا صمد چطوری" منم فلانی! مات در چشمانم خیره شد گفت :"عمله لازم نداری ؟"
میدانستم موجی شده در خانه بستریست وخواهرش از او نگهداری می کند.یکی از کسبه محل گفت "تلاش نکن بیادت نمی آورد .صبح ها با این فورغونش می آید این جا ساعت ها می ایستد وبا خودش حرف می زندبر میگردد خانه. "
نمی توانی حالم را تصور کنی. آمدم خانه یک راست رفتم سراغ ودکا تا می توانستم خوردم ودر تنهایی اطاقک بالای پشت بام نالیدم. خوب که نیستی تا ببینی!
حالم خوش نیست گاه چند روز افسرده ام بعد چند روزی بد نیستم سرحالم .این طبیعی نیست. دیروز زدم گوگل ببینم علت چنین تغیر مرتب رفتارم چیست؟ جواب می دهد این علائم آدم های دو قطبی است . حالا در گیر این تشخیصم. راستش هم همین طوره دو روز دیپرسیون دارم دو روز سرحالم .ا
البته اگر این طوری باشد اکثریت این مردم دو قطبی اند .از رهبر خود شیفته بگیر تااون مردکه احمدی نژاد. یک روز هر چه دم دهنشان می آید به این حاکمیت می گویند .فردا که سلیمانی کشته می شود همه می ریزند خیابان ها می زنند سرخودشون .
ملتی که با یک غوره سردی می کند با یک مویز گرمی .
همه ما مریضیم ! بیماران بی طبیب !
تعداد زیادی هم هستند که نمی توانند این گونه تو صحنه کله معلق بزنند. بخصوص بخش زیادی از نسل جوان وتحصیل کرده،آرام وبی صدا با درد به این جامعه در هم ریخته نگاه می کنند.تلاش می کنند در کارها وتشکل های اجتماعی فرهنگی ،هنری فعال شوند. نقش روشنگرانه داشته باشند. تعدادی که آرام آرام بر اطراف خودشان تاثیر میگذارند.هم اونا که آبان دوسال قبل آمدند خیابون ها و آن همه کشته دادند. عمدتا معتقد به شیوه زندگی غربی .تین ایجرهای امروز ایران. این ها عمدتا همان هائی هستند که از رضا پهلوی حمایت می کنند.
بگذریم
این کامپوتر هم بلائی شده هر کس سرش درد می کند می زند گوگل بعد برای خودش دیاگنوس می گذارد.شاید هیچ کجای دنیا مردم این اندازه سر خود بدون نسخه پزشگ دوا نمی گیرند."
می پرسم حال" امشب کدام قسمت قطبی بخش شاد یا بخش تیره ؟"
می خندد "عجالتا که با تو صحبت می کنم خوبم بخش شاد .
همزبانی ندارم نه تنهامن واقعا بیشتر مردم مثل من هستند این جا تئاتر بزرگی است که موضوع نمایشنامه آن "چطور جل خودمان را از آب بکشیم! است "
همه سر همدیگر کلاه می گذارند. رحم و مروتی نیست. هرکس دستش هر جا می رسد یک تکه می کند .همه از صبح شروع به سگ دو زدن می کنند! مانند سگ پا سوخته هر جا سرک می کشند. به دین وایمان به خدا و پیغمبر دشنام می دهند.اما برای گرفتن قیمه نذری هجوم می آورند.شورحسینی می گیردشان و سر ا پا نمی شناسند. خرما و حلوای مرده را می خوردند.هم زمان تو دلشان می گویند خلاص شد. هم خودش راحت شد و هم خانواده را راحت کرد.مرده را قبر نگذاشته دعوا ومرافعه سر ارثیه اش شروع می شود.
داستان این کشور اسلامی عجیب ترین داستان عالم است .
اسم کشوراسلامی است. اما اکثریت بهیچ چیز اعتقاد ندارند.صحبت حلال می کنند همه لقمه حرام می خورند.نمی دانم این خمینی چه جادوئی در کار این مردم کرد که بخش زیادی از صغیر تا کبیر فرصت طلب، دو دوزه باز و حلول مذهب شده اند.
نسلی پای بمیدان نهاده که از اسلام واسلامیت نفرت دارد.دختر ها نترس تر از پسر ها !همین ها هم طومار این حکومت خواهند پیچید.همه منتظر یک حادثه، یک دست غیبی اند ... ادامه دارد ابوالفضل محققی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد