برای ستارهای دیروز و امروز
گستره ای بی پایان از خشم
چون دریا وُ آسمان
که
می زند چنگ بر جانم
با تو اما
چقدر زاری بر سفره ی صبر
چقدر اندوه را مویه کردن
در آوازِ صبح وُ خوابِ نیم شب
دیروزهایمان همه خاکستر
در همهمه ی باد
تا
ناکجاآبادهایِ سکوتی غمگین
به صبری صد ساله
یا
شاید به فردایی که داشتیم
چشم
به درگاهِ آمدنش
با خنده ی خورشید
باد
اما
با خود بُردمان
به خوابی دیرسال
از جنسِ هیچ
باور کن
باور کن دیگر
با آن فانوسِ نیم سوز
یا
آن هجومِ خُدعه و فریبشان
ندارم من امیدی
اما
با من
می خواند روشنیِ فریادی
از طغیانم
که
می روبد بساطشان
که
باز پس خواهیم گرفت
آنچه را بُردند
از سر سفره ی تاریخمان
19/02/2021
رسول کمال
این شعر را از اینجا گوش کنید