logo





دیروز را باید در واقعیت زمانه خود به داوری نشست!

سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۹ فوريه ۲۰۲۱

بهزاد كریمی

new/behzad-karimi03.jpg
"سیاهکل" از نقطه نظر چیستی چشم اندازی که به قصد رسیدن به آن سربرآورد، پرونده‌ای هنوز باز است. گشوده بودنش هم صرفاً نه به دلیل موجودیت کنونی چندین جریان سیاسی میراث‌دار "چریک فدائی خلق" در سپهر سیاسی موجود، بلکه و به ویژه از اینرو که نگاه‌‌ها در رابطه با تبیین هدف، تصور و انتظار اولیه‌‌ای که جنبش فدائی خلق از نتیجه خیزش خود داشت متفاوت و بحث‌انگیز هستند.

مواجهه در رابطه با چیستی این پدیده از جایگاه نگاه نقاد، با آنکه متنوع و رنگارنگ است نهایتاً اما در یکی از این دو پاسخ می‌تواند کانونی ‌شود. یکی برآمد "فدائی خلق" را علیرغم هر ارزش‌‌ والایی که در خود و با خود داشت، فاقد منطق سیاسی می‌داند و لذا بر آنست که فداکاری‌هایش صرف چیزی می‌شده که نمی‌توانست به نتیجه ‌رسد. رویکرد دیگر اما چنین زایشی را، هم ناگزیری آن زمان می‌داند و هم مبتنی بر بخشی از هدف برگزیده‌اش، اثرگذار و حامل کامیابی‌هایی در چارچوب‌ و تنگناهای زمانه و ذهن خود.



پس پاسخ را مقدمتاً لازم است در اندیشه و باور نخستین پیشگامان مبارزه مسلحانه نسبت به هدف اول این جنبش جست که در این رابطه، باید سراغ سه نگاه منفک از هم ولی ولو فرورفته در یکدیگر رفت. نمایندگی‌شان هم اینان: ایده پویان، نظریه احمدزاده و دیدگاه‌های جزنی در دو وجه متقدم و متاخر.

فکر جزنی متقدم، راهنمای عمل آن جریانی بود که به "سیاهکل" شهره شد. جریانی که وقتی در "جنگل" ورود به عمل کرد نظریه پردازان اصلی‌اش در زندان بودند. این رویکرد به الگوی انقلاب کوبا مبنی بر ایجاد کانون‌های چریکی توسط پیشاهنگ انقلابی در روستا به پشتوانه شهر نظر داشت که بنا به آن، بر بستر پیشرفت چنین مبارزه‌ای، حزب انقلابی رهبری کننده شکل می‌گیرد و تثبیت توده‌ای می‌پذیرد.

بقایای این جریان حوالی اواسط سال ٤۹‌ با جریان دیگری از مدافعین مبارزه مسلحانه در پیوند قرار گرفت که از چند ماه قبل از ورود به عملیات، متاثر از تزهای ماریگلا شکل مناسب مبارزه علیه قهر دیکتاتوری شاه را در "مبارزه چریک شهری" پلاتفورمیزه کرده بود. درآمیزی گام به گام این دو جریان طی نیمه دوم همین سال، چیزی فراتر از هماهنگی عملیاتی آنها شد و جریان اول در رابطه با چشم‌انداز و هدف مشی، عملا به دیدگاه‌های پرورده شده در جریان دوم پیوست. بعد از رخداد "سیاهکل"، ندای وحدت این دو – باورمندان عملی به مبارزه مسلحانه - زیر نام "چریک فدائی خلق" طنین انداخت.

در گروه طرفدار مبارزه چریک شهری که هسته مرکزی "چریک فدائی خلق" را تشکیل می‌داد، دو نظریه پرداز نقش محوری داشتند. یکی امیر پرویز پویان بود با نوشته تاثیر گذار و سمت دهنده "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء" که در بهار ٤۹ از خود به یادگار گذاشت و در درون گروه به "جزوه بهاری" معروف شد. دیگری مسعود احمدزاده هروی، که در پایان جمع بست مباحث چند ماهه درون گروهی حول نوشته پویان، "جزوه پاییزی" با عنوان "مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک" را آفرید که چند سالی مانیفست "چریک فدائی خلق" شد.

جزوه "رد تئوری بقاء" این را می‌گفت که دیکتاتوری به فعالین انقلابی اجازه تشکل پایدار نمی‌دهد و روند سرکوب محافل و هسته‌های جدا از هم توسط ساواک شاه، مانع اصلی تداوم مبارزه سازمانیافته و مرتبط با توده مردم است. از این ارزیابی نیز نتیجه ‌می‌گرفت که فقط با تعرض سیاسی در شکل نظامی می‌توان باقی ماند و رشد کرد. به تاکید این جزوه، پیشاهنگ تنها به پشتوانه قهر انقلابی خواهد ‌توانست روانشناسی مبتنی بر "ترس مطلق" را تغییر دهد، روحیه حرکت تولید کند، در جامعه توجه برانگیزد و با آن درآمیزد. این ایده ولو غیر مصرح، به وحدت رسیدن پیشاهنگ انقلابی را در چشم انداز قرار می‌داد.

حال آنکه جزوه پاییزی "مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک" احمد زاده، اگر هم در وهله نخست گسترش یافتگی و پرورده‌شدن ایده مرکزی پویان را می‌نمایاند، در واقع اما چیزی بود فرارفته از آن که چشم‌اندازی دیگر از مبارزه مسلحانه ارایه می‌کرد. این نظریه، ترکیبی بود از یکسو تزهای رژی دبره دایر بر آغاز انقلاب بدون حزب رهبری کننده و تقدم وجودی آن نسبت به چنین حزبی و از سوی دیگر فکر شرق آسیایی ایجاد ارتش خلقی چونان ستون فقرات حزب راهبر. مسعود مبارزه مسلحانه را هم استراتژیِ و هم تاکتیک ‌دانست و با گذاشتن جنگ توده‌ای در چشم انداز، امر سیاست را از منشور جنگ عبور داد. در این دیدگاه، حرف اول و آخر را سلاح می‌زد و لذا پیشاپیش و در همان بدو امر با این هشداردهی که هیچگونه تردید حول کاربرد تاکتیک مسلحانه در استراتژی مسلحانه جایز نیست.

مبارزه "چریک فدائی خلق" در سه سال نخست حیات آن، زیر اتوریته دیدگاه "هم استراتژی و هم تاکتیک" بود. اما تصورات محتوایی این اتوریته فکری و عملی در سازمان، توسط جزنی متاخر و عمدتاً هم از سوی او زیر پرسش‌هایی قرار گرفت و البته به منظور اصلاح آن در خدمت "مشی مسلحانه". نقدی که درونمایه‌اش می‌گفت عمل نظامی نه جزیی از جنگ دراز مدت بلکه در خدمت کار سیاسی است و چشم انداز مبارزه هم، همانا تامین رابطه‌ای ارگانیک با توده برای نیل به حزب رهبری کننده. می‌گفت: انقلاب، کار توده‌هاست و چریک نه که در حال انقلاب کردن باشد، بلکه موظف به تدارک عنصر ذهنی انقلاب است که فرا نمی‌رسد مگر در صورت تکوین شرایط برای انفجار جامعه.



امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده، بیژن جزنی


تجدید نظرهای جزنی متاخر در مشی مسلحانه، صرفاً به پاره‌ رفرم‌ها در "هم استراتژی و هم تاکتیک" محدود نماند. نقد اثباتی او منجر به برخوردی بنیادی با دیدگاه "جزوه پاییزی" شد و دگرگونی‌ و دگردیسی هم تاکتیکی و هم استراتژیک مفاد آن در جهت تکوین نظری - سیاسی چندسویه "جزوه بهاری" پویان را به دنبال آورد! به موازات این مباحث اندیشگی در زندان، چریک درگیر عمل نیز، گام به گام بر بستر و در کوران چند سال تجربه به تجدیدنظرهایی در جهاتی از پراتیک خود دست ‌‌یافت. هم‌آمیزی دستاوردهای تجربی با آموزه‌های نظری، "رفرم"های انقلابی جزنی را طی روندی چند ساله بدل به نظر هژمونیک در سازمان کرد. روندی که البته با مقاومت‌ها مواجه بود و لذا در بغرنجی‌ها طی شد.

پروسه تکوینی "چریک فدائی خلق" با تزهایی همچون "مبارزه سیاسی پای دوم مبارزه مسلحانه"، "مشی سیاسی و کار توده‌ای"، "وحدت و نقش استراتژیک چریک‌های فدائی خلق" و "چگونه مبارزه مسلحانه توده‌ای می‌شود؟" رقم خورد و تا سطح سیاست ورزی "نبرد علیه دیکتاتوری" فرارویید. البته اینها همه در اتکاء بر پراتیک انقلابی سازمانی که، توانسته بود به پشتوانه مبارزه‌ای در اقتضای اوضاع و مملو از فداکاری، با قد برافراشتن خود را در سپهر سیاسی جا بیندازد.

بدینسان، مبارزه چریکی از مطلقیت چشم انداز جنگ توده‌ای دور شد و در خود این استعداد را پروراند که در سربزنگاه مبارزات مردمی سال ٥٧ با خیز توده‌های حاضر در صحنه درآمیزد و حتی به تشخیص چشم انداز قیام دست یابد. مسیر طی شده در ذهن و عمل "چریک فدائی خلق"، عبارت شد از تکوین "مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک" به مبارزه نظامی – سیاسی، سپس گذر از این فاز به مبارزه سیاسی – نظامی و سرانجام صرفاً متبارز در مبارزه سیاسی. این مسیر اما توسط سازمانی که از دل مبارزه مسلحانه قد برافراشت و در رادیکالیسم انقلابی توانست چهره بنماید و ثبات پذیرد.

بر می گردم به پرسش آغازین این نوشته که آیا "سیاهکل" و "چریک فدائی خلق" بار داد یا که بی بر ماند؟ اگر هم بارآورد در کدامین چشم انداز خود توانست به بار بنشیند؟ به باور من، نتیجه آن اراده و برآمد، شکل گیری جریانی بود متشکل که توانست موجودیت خود را در آن اختناق خونین بر رژیم تحمیل کند و با برخوردار شدن از پایگاه اجتماعی درخور، در سپهر سیاسی فردای انقلاب اندوخته معنوی در خود را به نمایش نهد. به همین اعتبار، لازم است بر این داوری منصفانه ایستاد که "چریک فدائی خلق" مجموعاً با پاسخ دادن به نیاز لحظه، رسالت خود در این زمینه معین را به انجام رساند و توانست سرفراز از آب درآید.

حال اگر چریک فدائی با دریغ بسیار از عهده این بر نیامد که از دستاورد بزرگ خود طی دوره مبارزه مسلحانه‌ در پسا انقلاب بهره لازم برنامه‌ای و سیاسی ببرد و حتی در جهاتی ناشی از ناشایستگی و سترونی فکری، سابقه درخشان برساخته‌اش را قسماً سوزانید، موضوعی است که بحث دیگری را می‌طلبد. این زیان بردن و آسیب رسانی را نه الزاماً در شکل و شیوه برآمدی که در آن به زایش درآمدیم، بلکه در نوع نگاه نظری و برنامه‌ای و کژروی‌هایی باید جست که گرفتاری ما بود.

ما برای اولی قربانی بسیار دادیم، در عوض ولی میوه نیز چیدیم چرا که از نظر سیاسی توانسته بودیم لحظه را پاسخ دهیم. متاثر از دومی اما، در هنگامه سخت آزمون برنامه‌ای و سیاسی اجتماعی پسا انقلاب با سرکارآمدن حاکمیتی دینی در آن، قربانی کج‌اندیشی‌هایی شدیم که با آن بار آمده بودیم و این ناکامی عملی ما در عرصه برنامه را انتظار می‌کشید! "چریک فدائی خلق" در لحظه پسا انقلاب نه تنها نتوانست نیاز سیاسی لحظه را پاسخ گوید، که بخش بزرگی از آن - ما - متاسفانه برای برهه‌ای کوتاه ولی در دوره‌ای حساس کنار ضد نیاز لحظه قرار گرفت که این چیزی نبود مگر نوعی انتحار سیاسی!

اگر نیاز سیاسی لحظه در قبال دیکتاتوری فردی شاه، بهم زدن آرامش مختنق و اراده کردن در برابر آن بود، اما در شرایط به حاکمیت رسیدن جمهوری اسلامی، تنها با چهره نمائی سکولار دموکرات البته در شکل سیاست ورزانه مبتنی بر فهم توازن قوای موجود بیرون زده از دل انقلاب بود که می‌شد اراده سیاسی لحظه را نمایندگی کرد. ضد آمریکایی بودن چریک فدایی خلق پرورده شده در جامعه سیاسی پسا کودتا همان اندازه قابل فهم بود که افتادنش به دام آمریکا ستیزی حکومت واپسگرا در پسا انقلاب و هم‌آوا شدنش‌ با آن، نشان از فاجعه سیاسی داشت.

هم از اینرو، واقعیت‌های تلخ پسا انقلاب که گریبانگیر این جنبش شد نمی‌تواند و نباید هیچ چیز از ارزش برآمد اولیه آن بکاهد. ریشه آن تلخی‌ها را در نحوه نگرش و اندیشه مجموعه جریان چپ ایران باید سراغ گرفت؛ در چپ پیش از ما و حین ما و خود ما! این واقعیت‌ها را نه در برآمد "چریک فدائی خلق" سال ٤۹، بلکه لازم است در نارسایی‌ها و نیز سترونی‌های پیشا زایش آن و در نوع اندیشگی و نحوه برنامه – و به یک اعتبار فقدان برنامه! -‌ برای ایران مشخص کاوید و به بررسی نشست. شانس میراث‌دار "چریک فدائی خلق" در این خواهد بود که با نگاهی نقاد ارزش سیاسی اولیه خود را پاس بدارد و با نقدی باز هم ژرف‌تر، نگاه نظری و برنامه‌ای خودش و چپ ایران را در خدمت شکوفائی چپ ایران وا بکاود و در نو سازی آن سهم بگیرد.

آری، برآمد "چریک فدائی خلق" به زمانه خود و در تنگناهای نظری‌اش حقانیت داشت. برآمدی بود تحسین‌برانگیز از سوی اراده‌ کردنی تاریخی بر متن آن زمان و مکان ولو رنجور از تنگناهای زمانه و جامعه خود. ستودنی در کامیابی‌هایش ولو همزمان با زیان‌هایی که هم برجای گذاشت و هم از درون جان خود آن بگذشت. تاریخ را نباید تک بعدی دید و خطی خواند!

بهزاد کریمی

بهمن ماه ١٣٩٩

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد