logo





پزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی

بخشِ چهاردهم

سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۲ فوريه ۲۰۲۱

بهمن پارسا

...جیانی از در خانه وارد شد و سودابه خانم هم از سمت آشپزخانه بسوی ورودی خانه حرکت و در هال ِ به یکدیگر رسیدند و جیانی به محضِ دیدن ِ سودابه خانم گفت که از ساعت هشت به بعد رستوران خلوت بوده و وی پس از رسیدگی به امورِ لازمه با توّجه به حضور Manager شبها و اینکه بعداز ظهر در ورزشگاه خودش را خیلی خسته کرده بوده نیازی به ماندن ندیده و ده دقیقه به نُه آنجا را ترک کرده . اینها را گفت و راهی طبقه ی بالا شد تا لباسی راحت بپوشد و برگردد. ولی سودابه خانم بخوبی از دلیل ِ بازگشت ِ همسرش به خانه آگاه بود. وقتی جیانی به سالن خانه بازگشت با لحنی مثلا دوستانه و خودمانی بطوریکه بی تفاوت به نظر برسد به سودابه خانم گفت:
خُب خانم جریان این گل و گلدونا چیه ؟
سودابه خانم گفت : خیلی وقته تو این فکر بودم، هم گلا و هم گلدونا دیگه زیادی کهنه و به درد نخورد شده بودن ، گفتم بریزمشون دور و یه طرحِ دیگه یی پیدا کنم ،همین.
جیانی گفت : بله بله ، متوّجه شدم . خوب بود به منم از قبل یه چیزی میگفتی!
سودابه خانم گفت: راستش این فقط مقدمه س و کار مهمّی نیس، وقتی همه ی چیزایی رو که تو ذهنم دارم آوردم رو کاغذ ، اونوقت موضوع مهم میشه که حتمن باید با تو حرف بزنم . اوّل باید آت و آشغالا رو بریزم دور تا ...
جیانی حرف او را برید: ... آت و آشغالا ؟ میشه منم بدونم منظورت از آت و آشغال چیه ؟ شاید نظرمون با هم یکی نباشه و مجبور بشیم یه خورده بیشتر فکر کنیم!
سودابه خانم گفت: البتّه ، البتّه ، همینطوره که میگی ولی بنظر ِ من اینطور میرسه چون وقت تهیه و تنظیم ِ این جور چیزا برای خونه تو هرگز نظر ِ خاصی نداشتی ، حتّی تو انتخاب و خریدن هم اظهار نظر نکردی ، فکر کردم مثل همیشه دست بکار بشم و کم کم کارُ جلو ببرم. حالا اگه تو فکر میکنی میخای اظهار نظر بکنی من حرفی ندارم ولی یه خورده عجیبه که نسبت به چیزایی ابراز علاقه و توّجه بکنی که هرگز مورد اعتنات نبودن! بد میگم؟!
جیانی گفت : البتّه اینطورام که میگی نیست ، تا حدودی شاید ولی دربَستَم دیگه اینجور نیس.
سودابه خانم گفت : باشه موافقم . میشه الان بگی چه چیزی از نظر ِ تو باید نباشه و یا باشه ، عوض بشه و یا نشه ، کدو یک از همه ی چیزای خونه واست مهّم یا لازم به نظر میرسن؟
جیانی گفت : خانوم خیلی تند میری یه قدری صبر کن، شما بقول خودت یه مدّتیه داری در این باره فکر میکنی و من یه مرتبه امروز با این وضع روبرو شدم ، یه کم وقت بده تا منم ببینم چی هست و چی نیست.
سودابه خانم گفت: در هر حال اون گل و گلدونا دیگه خیلی کهنه شدن و دور ریختنی ان، این تابلو ها هم باید برداشته بِشن ، دیگه بَسّه هرچی نیگاشون کردیم. واسه یه مدّتی بد نبودن ، یه مدّتی نه یه عمر... خودتم خوب میدونی همشون چیزای بِدلی و بی ارزشی ان مالِ حراجی فروشگاه های ارزون فروشی ...
جیانی گفت : میدونی اگه تابلو ها ورداشته بشن ...
سودابه خانم با آمادگی کامل گفت: بله اگه تابلو ها ور داشته بشن دیوارا باید رنگ بشن، دیوارا که رنگ بِشَن نوبت در هاس ، منظورت اگه اینه ،کاملن درسته . ببین چند ساله تو این خونه ایم و هیچ وقت هیچ کاری واسَش نکردیم! دیگه وقتشه که یه کارایی بکنیم ، بد میگم؟!
جیانی گفت : اینجور کارا که یه دفه یی نمیشه باید نشست حرف زد ، فکر کرد ، نقشه کشید، تازه مگه نه این که هر سال انجمن محلّی نظارت بر زیبا سازی و پاکیزگی فضای عمومی و نمای بیرونی کلّی رو دستمون میزاره، اونوقت شما میگی کار ی نکردیم؟
سودابه خانم گفت: درست میگی ، ولی اون مربوطه به بیرون خونه س و ما توی این خونه زندگی میکنیم ، اونا میخان بیرون خوشگل باشه که از دیدنش لذّت ببرن من میخام توی خونه تر تمیز باشه که از زندگی تو خونه لذّت ببرم. بازم بگم اینا فعلن مقدمه س ، مثلن همه ی این پرده ها رُ باید ورداریم ، اوّلَن کهنه شدن و بو گرفتن ، بعدشم دیگه پرده لازم نیس ، ما که از زمین گُلف استفاده نمیکنیم لااقل از دیدن فضای سبزِ " باشکوهش" لذّت ببریم، پرده فقط واسه ی پنجره های آشپزخونه که بطرف بیرون هستن ، اونم پرده ی تازه. حالا دیگه دیر وقته بلند شو بریم بخوابیم ، فردا باید زود بیدارشی !
جیانی گفت : نه خیلی م دیر نشده ، تو فکرم که منیژه در این قضیه چقدر تورُ تشویق کرده ؟
سودابه خانم گفت: منیژه نه " تشویق " کرده و نه " تحریک "! و حتّی خبرَم نداشته .
بحث آنشب سودابه خانم و جیانی در هیمن حدود تمام شد. بعد از اینکه برای خوابیدن به اتاق خواب رفتند جیانی تا ساعاتی بعداز نیمه شب هنوز بیدار بود و خویش را خلع سلاح میافت و این برای او امری بود بی سابقه. طبیعی بود که اینطور باشد، یعنی خلع سلاح ،چرایی اش اینکه وقتی کسی نسبت به امری سابقه ی شخصی نداشته باشد به هنگام بر خورد با مصداقِ بیرونی و عملی آن احساس غافلگیر شدن میکند و به زمان نیاز دارد تا نسبت به امر ِ واقع آگاهی پیدا کرده و با زیر و رو کردن ِ اوضاع و احوال و شرایط ِ موجود به شیوه های لازم و متناسب ِ با موقعیت راه حلّ ِ عملی پیدا کند. حالا وضعیتی پیش آمده بود که جیانی نسبت به آن هرگز نیاندیشیده بود و زمان لازم داشت و میباید به هر شیوه ی ممکن سودابه خانم را به نحوی به اموری دیگر مشغول و درگیر کند، ولی آنچه مسلّم بود اینکه در این زمینه ی خاصّ همواره میباید از سودابه خانم چند قدمی پس باشد، چرایی اش اینکه سودابه خانم در دراز مدّت نسبت به همه ی جوانب ،گیریم خیالی و ایده آل، ذهنش را درگیر و مشغول کرده بود در نتیجه جمع و حاضر بود و جریان ذهنش مثل لیستی از پیش مهیّا بود ، حال آنکه جیانی تازه باید شروع به کار میکرد و همین جنبه ی منفی و کاهنده یی بود بر سر راه ِ وی .
صبح روز بعد سودابه خانم زود تر از جیانی آماده شده بود و پیشاپیش تمامی گلها و بعضی گلدانها را در اتوموبیل ِ جیانی که بزرگ و جادار بود قرار داده بود و مابقی را نیز در داخل و صندوق عقب ِ اتوموبیل خود گذاشته بود و وقتی همسرش برای صرف صبحانه پایین آمد وی ضمن روز بخیر به او گفت که وسایل داخل ِ ماشین است و مابقی را نیز خودش بعدا خواهد آورد . جیانی در عمل دید که از همسرش چند قدمی عقب مانده. نزدِ زنانِ فرهیخته این شوق ِ نهانی همیشه وجود دارد که میخواهند و توانایی آنرا دارند تا شوهران خویش را همانند آموزگاری کار کشته و مجرّب آموزش بدهند و به ایشان بیاموزند که در زندگی چیزهایی هست که فقط ایشان دارای آن تیزبینیِ برای دیدنِ به موقع آنها هستند و این در واقع یکی از برجسته ترین برتری های زنان است در زندگی بطور اعم و در زندگی ِ زناشویی بطور ویژه.
در همانروز وقتی سودابه خانم و جیانی در ساعات خلوت بین ناهار و شام تنها شدند بازهم در مورد حرکت ِ سودابه خانم صحبتها شد و اینکه چنین کار و یا کار هایی با رنگ کردن در دیوار پایان نمیگیرد و در هر قدم نیازی تازه به بار میآورد و اسباب هزینه های بسیاری خواهد شد. چنین گفتگویی تقریبا تا چند روز چه در خانه و چه در رستوران ادامه داشت و سودابه خانم در همین اثنا از کسانی که همه ماهه برای نظافت به خانه ی ایشان می آمدند خواسته بود تا در مراجعه ی بعدی تمامی پرده های خانه را باز کرده و پایین بیاورند ، اگر بدردشان میخورد ببرند برای خودشان و اگر نه میتوانند در کیسه های زباله جایی در گاراژ قرار بدهند. روزیکه جیانی با این وضعیت روبرو شد به همسرش گفت:
فکر میکنم داری تند روی میکنی و این اصلا خوب نیست!
سودابه خانم گفت: اولن تند روی نیست و بعدشم خیلی هم خوب است! داریم خونمونو نومیکنیم ، بده؟
جیانی گفت: خانوم میدونین مخارج ِ یه همچی کاری سر بکجا میزنه ؟ نه حسابشو کردی ؟ آخه یه کم فکر کن ، رنگ و روغن، در و پنجره ، حموم و توالت ، اشپزخونه ... ینی بگو از اوّل یه خونه بسازیم دیگه ...نه نه اینطوری نمیشه ، یه جا باید ترمز کرد...
سودابه خانم گفت : ببین جوادی چرا داری بیخودی موضوع رو بزرگ میکنی؟ خودت میدونی انقدا بزرگ نیس که تو حرفشو میزنی . مگه همیشه نمیگی من خودم crew دارم؟ مگه نمیگی کنترات چی های بزرگ مشتری تو هستن و میشناسیشون ، خّب با اینهمه امکانات از چی باید ملاحظه کنیم؟ مخارج ؟ ببین قرار نیس من و تو - البته بیشتر تو - از صب تا شب کارکنیم تا پیر و از کار افتاده بشیم و اگه شد بریم یه جایی تو فلوریدا ، یا رو مبل ِ راحتی چُرت بزنیم و یا رو صندلی ِ چرخدار اینور اونور بِبَرَنمون . راه حل ّ این کارا هم ساده س هم شدنی وقتی لیست من تکمیل شد و تحقیقاتم کامل تر شد نشونت میدم و میبینی که چقدر شدنی و چقدر خوبه . فعلن سعی کن منفی بافی نکنی...
جیانی حرف سودابه خانم را برید: منفی بافی؟ منفی بافی ؟ منو منفی بافی من همه ی عمرمو با نیگاه مثبت به آینده جلو اومدم خانوم ، چی داری میگی منفی بافی؟ من دارم میگم مخارج ِ اینکار سر به فلک میزنه این منفی بافیه؟ شما دستت تو کار نیس خبر نداری و به من میگی منفی باف! تمام موّفقیّت من تا امروز فقط بخاطر ِ اینکه آدم خوشبین و آینده نگری هستم و کار ِ الکی نمیکنم ، شغل خوب و خونه وزندگی و دختر دکتر ، دیگه چی میخای ؟
سودابه خانم گفت : فقط لازمه یه زن بگیری و همه چی تموم بشی ...
جیانی گفت : من همیشه روراست حرف میزنم و اهل گوشه و کنایه اینا نیستم ...
سودابه خانم گفت : منم همینطور ، در هر حال تا آخر هفته ی آینده بهِت میگم من چی کار کردم . اونوقت تو بگو نظرت چیه ، تا اینکه ببینیم بکجا میرسیم . امّا خوبه بدونی اینکار با توّجه به سوابق ، اعتبار ، دوستان و آشنایانی که داری و از همه مهمتر امکانات مالی موجود واسه ی تو در مورد وام دراز مدّت با بهره ی کم و در آمدی که رستوران داره آسونتر از اونی که فکر میکنی انجام شدنیه و بعدشم اینجور کار های اساسی قیمت خونه رو وقت فروش اونقدر بالا میبره که مخارج خودشو جبران کنه .
جیانی در واقع و عملا پی برده بود که به راستی همسرش سریع تر از او حرکت میکند . آنچه در خلال ِ این روزها و در رابطه با امور مربوط به خانه و تعمیرات آن قابل توّجه بود اینکه ، جیانی منیژه و رابطه اش را با ژُزِف کاملن از یاد برده و هیچ در فکر ترفندی برای منحرف کردن رَوَند آن نبود . ظاهرا سودابه خانم در این زمینه بهتر و زیر بنایی تر عمل کرده بود. شاید اگر جیانی در این رابطه نگفته بود " این به من مربوطه ... " نگاه تیز بین سودابه خانم را به نهانگاه خویش دعوت نمیکرد و امروز وضع از گونه یی دیگر بود.
یکروز ساعت سه ی بعداز ظهر منیژه پیامکی برای مادرش فرستاد که ،در صورتیکه او وقت داشته باشد ، منیژه بدیدارش برود که با استقبال ِ سودابه خانم روبرو شد. آنروز عصر ساعت شش منیژه به دیدار مادر رفت و وقتی وارد خانه شد بعد از خوش وبش ها و روبوسی ها نگاهی به اطراف کرد و به محض دیدن پنجره های بدون پرده به صدای بلند گفت : مامان ، مامان ، شاهکار کردی ، عالیه ،عالی! و خیلی خوشحال شد از اینکه آنهمه گل و گلدان و تابلوهای بی ارزش دیگر روی دیوار ها نیستند و با توّجه کامل و از روی دقتّی خاص به محل ِ خالی ِ دَف در کنار پیانو ی سفید نگاه کرد و رو به مادر گفت : واقعن دستت درد نکنه مامان خیلی خوب کاری کردی!مادر و دختر چند ساعتی باهم به گفتگو بودند و از هر دری سخن گفتند و منیژه گفت در صورتیکه مادرش خواسته باشد وی برای هر کمکی آماده است و در ضمن از مادرش پرسید آیا نسبت به روز های اوّل پدرش نرم تر شده یانه و سودابه خانم گفت که دارد تمام سعی اش را میکند که جیانی را به هر شیوه ی ممکن نسبت بانجام کار ها ترغیب و راضی کند ، هنوز حتّی پنجاه درصد هم نیست ولی اعتقاد دارد بالاخره متقاعد خواهد شد و جای نگرانی نیست و سپس از حال ژزف جویا شد که منیژه گفت او هم حالش خوب است و در ضمن به مادر یاد آوری کرد در مورد ژزف اصلن نیازی به این نیست که تظاهر بکند و در قید و بند باشد زیرا وی مرز های عشق و علاقه به آنها را با عشقی که به ژزف دارد متداخل نمیکند و دوست ندارد که هیچیک از انها نیز چنین کنند. علّت این سخن ِ منیژه این بود که حس کرد مادرش دارد جبران مافات میکند ، و میخواهد باین وسیله وانمود کند که ژزف را از یاد نبرده. سودابه خانم خواست با توّسل به دلایل کلیشه یی و مورد استفاده در اینگونه مواقع بگوید دخترم این چه حرفیه و از این قبیل گفته ها ، که منیژه در میان سخن وی گفت ، مادر یکشنبه بعد برای من و ژزف بهترین و تنها وقت ِ مناسب است که در رستوران تو و پدرم را ببینیم تا پیش از سفر یکماهه ما ، ساعاتی را باهم باشیم ، اگر وقتش برای شما مناسب است بگویید تا با پدرم نیز صحبت کنم . سودابه خانم از پیشنهاد منیژه به خوبی استقبال کرد و خوشحال شد و چون برای منیژه دیر شده بود با روبوسی در آغوش یکدیگر بامید دیداری گفتند و منیژه راهی خانه شد.
سودابه خانم مثل چندین شب ِ گذشته روی لپ تاپش مشغول بررسی نام و سوابق چندین شرکت ِ مقا طعه ی کاری قابل ِ اعتماد شد و با مطالعه در شرایط پیشنهادی آنها و سوابق ایشان و نظریات مشتریان در خصوص کار آن شرکتها و مهمتر از همه اینکه آیا دارای گزینه ی اجرای کار بطور اقساطی نیز هستند یا نه و در صورت امکان بهره ی مورد نظرشان در چه حدود است و در نهایت اینکه آیا برای بررسی و بر آورد قیمت و عرضه ی خدمت حاضر به ارائه ی مدارک کتبی میباشند و اینکه برای این منظور دستمزدی هم میخواهند یا اینکه چنین خدمتی را رایگان انجام می دهند؟ سودابه خانم در این زمینه اطلاعات مفید و لازمی را جمع آوری کرده بود و منتظر بود تا پس از مشورت با جیانی وارد عمل شود...

ادامه دارد



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد