logo





فراز و نشیب یک نامگذاری

جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۹ ژانويه ۲۰۲۱

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
خواندن کتاب "ماجرای یک محنت" را ششم اکتبر دوهزار و بیست به پایان بردم. باقی شناسنامۀ کتاب به قرار زیر است: ولایت فقیه و اضمحلال سوژه، نویسنده: سپنتا خسروی، چاپ کتاب پائیز ۱۳۹۹، در شهر کلن آلمان. اثر در اینترنت هم بصورت پی دی اف موجود است.
هنگام خوانش کتاب، دو بخش ایراد و مُشکل متفاوت برایم پیش آمد. اولی در آرایش و پیرایش جلدش بود و دومی در حروفهای کنار هم چیده بر صفحه های سفیدش.

بنابراین اول از روی پوشه و جلد کتاب شروع کنیم: آن دست، در مرکز توجه نگاه بر روی جلد، بایستی دست خمینی را تداعی کند. دستی که وقتی برای مردم تکان میداد، رندان می گفتند میگوید خاک بر سرتان که من را رهبر کردید.

این روش نکوهیدن خود و سرکوفت زدن به مخاطب، عادتی از اشخاصی با فروتنی دروغین، درست نظیر آن اعترافی است که خامنه ­ای بعد مرگ خمینی و در مجلس برگماریش بعنوان رهبر ادا کرده است. چنان که گفت،" وای بر ملتی که من رهبرش شوم. در من چنین لیاقتی نیست".

منتها همین آدم با سفید رویی تمام بیش از سه دهه نقش شخص اول مملکت را بازی کرده، بر منبر فرمانفرمایی خود لمیده و به احد و دیاری پاسخگو نبوده است. حتا دریغ از یک مصاحبه با رسانه ­های زیر مهمیز خود.

بجز اشاره علنی و ضمنی یادشده در طرح جلد ،اما، کمی دقت میگوید که آن انگشتر در دست هم منطبق با اصل بنظر نمیآمد. میبینید که میخواهیم مو را از ماست بکشیم.

در هر حالت دومین اشکال روی جلد، پس از دست و انگشترش، گزینش اسم مستعار توسط نویسنده است. رویکردی که میتواند داستان و دلایل مختلف خودش را داشته باشد.

در واقع استفاده از اسم مستعار به فرا متنی Metatext تعلق دارد که پس از مشروطه بر مکتوبات ما نقش بست. علت عمده ­اش حفظ جان و ترس از سرکوب استبداد بوده است. اما گاهی نیز علتهای جانبی ولی مبتنی بر فرصت طلبی و منفعت جویی شخصی پیدا کرده است. بطور مشخص در مورد کتاب حاضر، میتوان به گمانه زنی زیر مجال سخن داد.



این که نویسنده از آن اساتید مقیم خارج است که گاهی سفری به ایران دارد. از این رو ملاحظه کرده که اسم اصلی خود را رو نکند. بویژه که در ص ۶۱ کتاب از گپ و گفت با "یکی از دیپلماتهای رژیم ولایی شیعی که خود انسانی شریف و درستکار و به شخصه رواداری است"، میگوید.

در این چهل سال از این نمونه­ های فرصت طلبی و منفعت شخصی جُستن چندین نفری را سراغ دارم. حتا در میان دوستان و رفقای سابق. کسانی که زمانی با کبکبه و دبدبه فراوان در پی ارتقاء سطح تئوری و نظریه پردازی رهایی بخش و انسانگرایانه بودند. آنانی که میخواستند توان جبهۀ چپگرایان و اپوزیسیون را افزایش دهند و با کنکاش و طرح نظم نوینی شق القمر کنند.

لیکن سرانجام با آقازاده بودن و استفاده از رانت فامیلی روحانیت، به ارتباط گیری با کارداران فرهنگی سفارت رژیم در امریکا تن داده و سر از کنگره جبهۀ مشارکت درآورده و با سخنرانی خود آن را افتتاح کردند. یا این که رفتند به قم و زیارت حضرت معصومه و در حیاط حرم عکس یادگاری گرفتند و در فیسبوک خود گذاشتند.

نور علاء نور بودن این جماعت به دور از هر گونه ملاحظه وجدانی، وقت بازگشت به امریکا است که یکراست میروند سر شغل آکادمیک خود؛ آنهم البته با حفظ موضع علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امریکا.

از میان این جماعت، برای آن که صراحت شهروندانه و پرنسیپ سخن رسا را رعایت کنیم، به دو نام اشاره دهیم که یکی علی است و دیگری امید و هر دو عنوان دکتری دارند.

بهرحالت همین نوع ارتباطات است که آدمی را "آفتاب پرست" و کجدار و مریز میکند. گرچه بعد ایرادات عافیت طلبی یکجایی سر باز میکند و رسوا ساز میگردد.

در مورد سپنتا خسروی، با شک و تردید میگویم که نشانه عافیت طلبی (و نیز علت با اسم مستعار نوشتن) میتواند در نکته زیر باشد. وقتی که وی تیغ تیز حمله خود را مدام متوجه اصلاح طلبان حکومتی میکند و در یکی و دو جا تلویحا اصولگرایان را بر آنان ترجیح میدهد.

در اینجا خوانش اثر برای مخاطبی چون من مسئله ساز میشود. چراکه تناقضی آزار دهنده را در سخن نویسنده حس میکنم. از یکسو در آغاز میگوید برآمد جُنبش آبان ۹۸ باعث انگیزه نگارش این اثر و شرح واقعه محنت شده، آنهم جُنبشی که شعارش "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا" بوده، و از سوی دیگر حمله به اصولگرایان و افشایشان را از یاد میبرد.

از این عدم رعایت نزاکت سیاسی گذشته، چند نکته میان سطری از متن بر میآید که قابل ذکر است. نخست این که نویسنده بخاطر ارجاعات و منابع نظریش در دنیای انگلوساکسنی خانه دارد. نکته دوم تعمدی است که او در جا انداختن یکسری واژههای جدید به جای مفاهیم جا افتاده دارد. مثل "بر نتافتن" به جای نافرمانی و یا رژیم "ربانی سالاری" به جای رژیم فقاهتی و یا "سر رشته داری" به جای کشور داری.

نکتۀ بعدی که مخاطب را به کنجکاوی میکشاند، وجود مفهوم "محنت" در عنوان اثر است.

محنت، همچون اسم جمع "محن"، که باید ماجرایش روایت شود البته به ملت و به مخاطب و خواننده برمیگردد. نه به علت اصلی و موضوع که بررسی حاکمیت استبدادی و قانونش است.

در اینجا نوعی تعویض گمراه کنندۀ چشم انداز صورت گرفته است. زیرا الزام نامگذاری آن رژیم پسا انقلابی که بصورت هیولایی بر سینه کشور نشسته رعایت نشده است. چون اگر هدف ارزیابی هستی شناسانۀ حاکمان و هوا و هوسشان در میان باشد، صفتهایی نظیر نکبت و فلاکت کاندیدای نخست گزینش خواهند بود. ماجرای فروشدن جهان ایرانی بخاطر خودپسندی روحانیت شیعه را ما میتوانیم فقط با نکبت و ذلت توضیح دهیم.

اکنون به سنجش نوشته میرسیم و به ایراد و اشکالات عمده اشاره میکنیم. اینها نخست به متُد و روش پژوهش وی مربوط میشود. سپس بدین نکته ارتباط دارد که نویسنده اعتنای لازم را به سوژه یا فاعل شناسا در تبعید و آنهمه دستاوردهایش نکرده است. نویسنده وقتی دارد از رابطه سوژهها و رژیم حاکم حرف میزند، بیشتر بر سوژههای اسیر بندگی و تباهی و محروم تکیه میکند. گویی وی متوجه نیست. این که از همان ساعت نخست تثبیت رژیم، دگراندیشانی بودند که با سیاهکارهای حاکمان همراه و همنوا نشدند و معترض گشتند.
آن تقسیم چهار گانه وی در مورد سوژهها را درست و دقیق نمیبینم. سه دسته اول که اسیر بندگی و فساد و محرومیت هستند سوژه قبراق و چالاک و خود رای محسوب نمیشوند که در کنار دگراندیش تبعیدی بعنوان کنشمند خودبنیاد قرار گیرند.

در همان واکنشهای اولیه و یادداشت کوتاه فیسبوکی قبلا نوشتم که باقر پرهام و شاهرخ مسکوب در مورد قانون اساسی و حق و قانون اسلامی بحثهای آموزنده و جالبی داشته­اند.

حرف پرهام در مقالات و جدلهایش و از جمله در سخنرانی ماه اوت ۲۰۱۲ در کنگره حزب مشروطه ادا شده است. مسکوب نیز با اسم مستعار م. کوهیار کتابی با نام "بررسی عقلانی حق، قانون و عدالت در اسلام" در خارج انتشار داده که نسخه پ د اف آن در اینترنت موجود است.

به تاسف نویسنده (سپنتا خسروی) اشاره‌­ای به پیشینه این بحثها در میان ایرانیان مقیم خارج کشور ندارد. بنظرم این عمده­ترین اشکال متدولوژیک کتاب سپنتا خسروی است که خواننده را با پیشینه بحث آشنا نمیسازد. گویی سپهر همگانی پیش از ما وجود نداشته و ما به شکل فردی و مجزا صاحب حقیقت هستیم.

همچنین به اشکال و ایراد بالا این نکته را افزوده­ام که ارجاع ندادن به پیشقراولان این بحث در تبعید، یک اثر مهم از اصغر شیرازی با نام "نظام حکومتی و ..." را نیز از قلم انداخته است.
اثری که چند سال پیش توسط انتشارات نشریه چشم انداز ناصر پاکدامن و همکارانش انتشار یافته است. جالب است بدانیم که اثر شیرازی نخست به آلمانی و انگلیسی انتشار یافته و در چاپهای بعدی به فارسی افزوده و تصحیحاتی به خود دیده است. توجه و نگاه بدین کتاب برای کسی دنبال خوانش انتقادی قانون اساسی رژیم اسلامی میگردد کارگشا خواهد بود که در اینترنت نیز در دسترس است.

در هر حالت بخشی از عمر اینتلیجنسیای ایرانی در این چهار دهۀ اخیر صرف نامگذاری نظام حاکم و تشکیل گفتمان عمومی روشنفکران مستقل و بر قدرت شده است. با این هدف که حکومت تازه تاسیس شده در فردای بهمن پنجاه و هفت را چه بنامیم که با گوهر و ظاهرش منطبق باشد.

هر بررسی که این تلاش همگانی دگراندیشان را در نظر نگیرد و فقط بخواهد به "کشف ارشمیدسی" خود نویسنده­اش برسد به گمراهه رفته است. زیرا سکه زدن اختراع اثر و پدیده شناسی به نام شخص خود نه تنها اعتبار و دوامی ندارد بلکه به زحمت دیگران میافزاید که این ایراد روشی بحث را آشکار میکنند.

بنظرم در پایان این یادداشت و در کنار تلاشهای نظری اصغر شیرازی که نقدش بر روند شکلگیری قانون اساسی جیم الف را در قبل یادآور شدیم، همچنین بایستی به کوششهای مهرداد وهابی برای توضیح "حاکمیت ویرانگر" از منظر اقتصادسیاسی اشاره داد که دریچه ای میگشاید و از میزان ابهامات میکاهد.

باشد روزی که این سنجشگریها پیرامون رژیمی مضر و خطرناک همچنین از منظر فرهنگی نیز مورد توجه و نقد قرار گیرد و ادبیات تولید شده این چهار دهه پرتوی دیگر بر آن بتاباند.

نقل از : آوای تبعید شماره ۱۷



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد