logo





مدرسه محل

شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ - ۱۶ ژانويه ۲۰۲۱

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
بعدازساعت نه است. وارد مدرسه میشوند.محوطه ی مدرسه خلوت شده، بچه هاتوکلاس هایند. بچه میگوید:ا
« دفتر مدیران روبه رو، ته مدرسه ست.ا »
محوطه ی مدرسه را میگذراند، رودرتلنگرملایمی میزند. صدای بلندمدیرازداخل می گوید:
« بفرمائین. »
داخل میشوند. دفترمدیردرهم ریخته است، مدیرپشت میزی درازوپوشیده ازکاغذودفترچه های رنگارنگ، پوشه وکلاسوروکازیه است.
نزدیک درورودی می ایستند. مدیرتوگودی صندلی فرورفته، سیگاربین لبهای کبودش دارد، کلاسوری راورق میزند، روبه روودوراطرافش رایک لایه دودسیگاردرخودگرفته. دودسیگار، سبیل های پرپشتش راقهوه ای کرده. سروشانه ی خودراتکان میدهد، تک سرفه ای می کند، خودرا ازگودصندلی بالامی کشدوراست ریست وسربلندمی کند. مدتی وجنات مردوپسربچه ی ده دوازده ساله راوارسی می کند، می گوید:
« بفرمائیدروصندلی بنشینید. »
مردوپسربچه طرف میزکه بیشترمیزجلسه وکنفرانس است نه میزیک نفره مدیر، راه می افتند. مدیرنهیب میزند:
« تونه بچه،همونجاکناردر، پشت به دیواروایستا. آقا،شمابفرمائید، روصندلی روبه روم بنشینید.»
روصندلی می نشنیدومی گوید « می بخشید، مثل این که مخل اوقات ارزشمندتون شدم. »ا
مدیرپک پرنفسی به سیگاراشنوویژه ش میزند، چیزی نمی گوید، دوباره می پردازدبه وارسی وجنات مرد. سرآخرمی گوید:
« گوشم باشماست، فرمایش بفرمائید. »
« غرض ازمزاحمت، این بودکه خواهش کنم ازسرتقصیرشیطنت های این پسرچه بگذرید، اجازه بفرمائید برودسرکلاس، امتحانات نزدیک است ونگذاریدازدرس ومشق وکتاب عقب بماند. میگوید گفته ایدتابزرگترت نیاد، اجازه رفتن سرکلاس بهش نمی دهید. خیلی معذرت میخواهم، من وشماهم روزگاری پسربچه بودیم، شیطنت ازخاصیت های پسربچه هاست، متخصص هامیگویند اگرپسربچه شیطنت نکندوپرتحرک نباشد، مریض است وبایدببرندش پیش دکترومعالجه شود. جناب مدیربزرگواری کنندواجازه بفرمایندبرودسرکلاسش. »ا
مدیرپک پردود دیگری به سیگارمیزندومیرودتوفکر، مدتی باذهنیات خودکلنجارمیرود، سرآخرمیگوید:
« شمابااین شاگردچه نسبتی داری؟ »
« پدرش هستم، جناب مدیر. »
مدیریکه می خورد، خیره نگاهش میکند، دوباره تمام سرووضع وسراپای لباسش راازنظر میگذراند. رومیکندبه پسربچه وتشرمیزند:ا
« بچه! بروبیرون، تومحوطه باش، تاصدات نکرده م، همونجابمون، میام بیرون وازدرسرک می کشم، اگه نزدیک درباشی وگوش وایستی، پدرتودرمیارم وازمدرسه میندازمت بیرون، حالیت شد؟ بروبیرون! »
مدیردوباره توگودی صندلیش فرومیرود، چندپک به سیگارمیزند. ته سیگارراتوزیرسیگار پرته سیگار، فشارمیدهدو له میکند. دندان کروچه میکند، بااوقات تلخی واخم می گوید:ا
« شمابااین شاگردچه نسبتی داری؟ »
« پدرش هستم، جناب مدیر. »
مدیرازکوره درمیرود، اختیارخودراازدست میدهد،میگوید« آقای محترم، چرابه من اهانت میکنی؟»
« چه اهانتی؟ من که اسائه ی ادب نکردم، جناب مدیر. »
« همین گفتن اسائه ی ادب نکردم، اهانت نیست، آقای محترم؟ »
« بایدچه می گفتم که اسائه ی ادب نباشد، جناب مدیر؟ »
« آقای محترم، شمامدیراین مدرسه راابله ساده لوح فرض کردی؟ »
« دورازجناب شما، جناب مدیر، مدیرواهالی فرهنگ، تمام عمرموردعزت واحترام این حقیربوده اندوهمچنان هستند، جناب مدیرمحترم. »
« شماخیال میکنی من این موهاراتوآسیاب سفیدکرده م، آقای محترم؟ »
« سردرنمی آورم، جناب مدیرمحترم. کمی بیشترتوضیح بفرمائید. »
« آقای محترم، شمابااین کت شلواراطوزده، پیرهن یقه آهاری وکراوات وموهاوصورت سه تیغه کرده وادکلن زده، کجات به پدراین شاگردخلافکارمیخورد؟ اینجاست که میگویم به من ویک عمرتجربه وزحماتم اهانت میکنی. اگرشماپدراین شاگردبودی، این شاگرداینی نبود که الان هست. شاگردسربه راه وپابه راهی بود، مثل همه ی شاگردهای دیگر. »
« بایکدنیامعذرت، شمادرست می فرمائی جناب مدیر، من هم محلی خانواده ش هستم، مادرش امروزتلفن کرد، باخواهش والتماس، گفت بچه م راتومدرسه راه نمیدهند. پدرش افتاده توزندان. دستم به دامنت، به دادم برس، بروپیش مدیرمدرسه ش، خواهش تمناکن ازسرتقصیرش بگذره واجازه دهدبرودسرکلاس، نزدیکیهای امتحانات است، قول میدهددیگردست ازپاخطانکند. ازاداره مرخصی گرفتم وخدمت رسیدم تاخدمتی به این پسربچه ی بیگناه بکنم. بهرحال، این بارمن ریش گرومیگذارم، خواهش میکنم ببخشیدش، شخصاازش قول وتعهدمیگیرم دیگردست ازپاخطانکندورفتارش باب میل شماباشد. »
‌«به این خاطرکه حقیقت راگفتید،این مرتبه وبرای آخرین بار،گذشت میکنم ومیگذارم برود سرکلاس. »
مدیربلند می شود، تاکناردرتلوتلومیخورد، دررابازمیکندودادمیزند:
« اوهوی بچه!بروسرکلاست، بگومدیرمنوفرستاده. آخرین باره، خوب حواستوجمع کن. »
مدیردوباره توگودی صندلیش فرومیرود، یک سیگاراشنوویژه دیگرآتش میزند، پکهای دنباله دارمیزندومی گوید:
«‌این شاگردتخس بیچاره م کرده، هرشیوه ای زده م، ازپسش برنیامده م. مانده م مات ومتحیر، واقعادرمانده شده م ونمیدانم چکارش کنم. بارهاتصمیم گرفته م پرونده ش رابگذارم زیربغلش وراهیش کنم بروددنبال کارش، ازپس این وجدان بدکردارم برنمی آیم. برام ازروزروشن تراست، اگربندازمش بیرون، می شودحرفه ی دایمش. »
« معذرت میخواهم، جناب مدیر، می شودحرفه ی دایمش، بعنی چه؟ »
« خواهش میکنم پیش خودمان بماند، تنهامن بدانم وشما، بیشتروالدین شاگردهاپیشم آمده و شکایت کرده اندکه قالپاق ماشین هاشان رااین شاگرددزدیده...»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد