logo





نگاهی به :
یاد مانده ها از برباد رفته ها

بخش اول

سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۹ - ۲۲ دسامبر ۲۰۲۰

رضا اغنمی

new/reza-aghnami1.jpg
یاد مانده ها از برباد رفته ها
خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی
انتشارات مهر- کلن – 1382- 509 صفحه

در نخستین برگ کتاب نویسنده خود را معرفی کرده است:

«حقوقدان، سناتورانتخابی مردم آذربایجان، عضو کمیته مرکزی و قائم مقام حزب مردم، عضو دفتر سیاسی و قائم مقام حزب رستاخیر»

کتاب شامل 29بخش و دربرگیرندۀ «پیشینه خانوادگی تا درنهانخانه و دربدری» است . وهمانطوریکه از شرح فصول پیداست خاطرات خصوصی ورویدادهای سیاسی با تکیه به فعالیت های سیاسی- اجتماعی و تجربه های شخصی دراحزاب رسمی و رفتار و اخلاق مسئولان و بلندپایگان رژیم گذشته را توضیح میدهد.

برگ های نخست کتاب نگاهی به تبریز، زمانۀ به قدرت رسیدن رضاشاه،شروع اصلاحات، مواضع خانوادگی نویسنده، دبستان شمس، شکل گیری فکری او در نوجوانی وآشنائی خواننده با فرازو فرود روایت های کتاب است که موسوی، خواننده را به قلب حوادث آنسال ها میکشاند.

نویسنده، بااشاره به حوادث تبریز به زمان شروع اصلاحات، درباره اجرای قانون "سجل احوال وسربازگیری وعمران وآبادی و ... ..." شمه ای از مقاومت آخوندها و تحریک عوام ونقش ملایان را شرح میدهد. مینویسد:

«روحانیون با کارهائی به مانند توسعه کوچه ها و خیابان ها سخت مخالف بودند وهر روز برای این امر مستمسکی میتراشیدند. حانه فلان یتیم را که تنها دارائی او بود و آن را از پدر به میراث برده بود خراب کردند یا فلان مسجد را که در گذشته معجزه هم درآن دیده شده بود خراب کردند و میخواهند درآنجا مدرسه بسازند آنهم مدرسه زنانه!» ص 40

درصفحه بعد ازدومجتهد به نام انگجی و مجتهدی نام میبرد که اولی نمونه ای ازبد نام ترین ملاهای جاه طلب وفاسد شهرو دومی، . به روایتی مالک هفتاد وچند آبادی وازمحتکران اصلی غلات درسالهای قحطی آذربایجان بود.کسروی بارها، با لحنی گزنده به سیاهکاریها و تجاوزهای علنی همین مجتهد ها درتاریخ مشروطیت و دیگرآثارش اشاره کرده است.

موسوی با اشاره به اصلاحات وعمران و آبادی شهر تبریز در زمان رضاشاه، و شرح حال آن دوران «گورستانی که تبدیل به گلستان شد»، خاطرات کودکی را در من زنده کرد. در همین صفحات از دستفروش رندی یاد میکند که رفتارو زبانش، بخشی از ادبیات عامیانه، دردوران استبداد مذهبی و سیاسی را به خواننده القاء میکند. من این دستفروش را اول بار دربازار شیشه گرخانه دیدم . فردای روزی که ازمدرسه کمال بعد ازکتک خوردن ازمعلم و فرارازمدرسه با سرو صورت خونالود، بعلت ندانستن زبان فارسی فرارکرده بودم وباعده ای ازهمسالان همدرد به دنبال مکتب میگشتیم. این دستفروش قهوه ای رنگ با اندام استخوانی که تله موش و رساله میفروخت باریش چندروزه درآن شلوغی، لحظاتی موجب سرگرمی ما شد. مفهوم حرفهایش درآن روزها برایم مشکل بود بهتراست سروده های مقطع او را از زبان نویسنده کتاب بیاورم که به درستی نشان اززایش نو، وتحول زمانه ای درحال نا همگونیها وروایتی تازه ازدرهم بودن«خرافات و روشنگری» داشت.

«تله دی، تولامادی، حاج میرزا ابوالحسن آقانین رساله دی»
یعنی اینکه من دارم تله است. آتش گردون[فریب دادن] است. رساله حاج میرزاابوالحسن آقا است.» ص 46

اضا فه کنم که درزبان آذری فعل: "تولاماق" به معنای فریب دادن هم میباشد که بین عامه مردم درگفتگوهای روزانه رایج است.

هوشِ بیداری، نهیبِ درک زمانه جهت خودشناسی و مهم تر، ذوق و سلیقه در به کارگیری فرهنگ سیاسی در فضای سالوس و اختناق وانتخاب ابزاری به مانند "تله موش" و "آتش گردون" و "رساله مجتهد" و کنارهم چیدن آنها با توجه به مفهوم مختلف تله و آتش گردان که هریک نماینده و پیام ویژه ای را به شنونده القاء میکند، درواقع خوب که بنگری جهل وعقب ماندگی مردم را درکوچه وبازار گوشزد کردن است آن هم به زمانه ای که استبداد مذهبی - سیاسی مردم سراسر کشور را در خواب غفلت فرو برده است.

موسوی این را از قول دائی اش چنین نقل میکند:

«گفت: تله وسیله به دام انداختن است.(توغلاما) علاوه برآتش گردون به معنی گول زدن هم است پس به ظاهررساله می فروشد وآتش گردون و تله موش ولی در واقع میگوید: رساله دامی برای گول زدن و آتش افروختن است بنا براین با این آهنگ موزون که تکرار میکند درواقع هم کاسبی میکند و هم روشنگری.»

نویسنده، درباره کودتای رضاخان که با کمک آلمانیها قراربود انجام بگیرد نوشته است:

«لیتن روز 21 اکتبر 1918 با دستگاه بیسیم و دوازده افسر جنگی و مقادیری تفنگ و نارنجک و مواد منفجره و با 593 صندوق وجه نقد که شامل چهارمیلیون قران و 4780 لیره طلا بود ازبرلین به سوی ایران حرکت میکند. روز 4 نوامبر که این هیآت و مهمات آنها به بخارست پایتخت رومانی میرسد. لتین درآن شهر تلگرافی از وزارت خارجه آلمان دریافت میکند مبنی براینکه به علت استعفای ویلهلم وتغییر دولت برنامه کمک به کودتای رضاخان لغو شده است. ... » ص 67

لتین، کنسول آلمان درتبریز بود و کتابی با عنوان "خاطرات لتین" نوشته که درآن به کودتا اشاره ای نشده. وی درسال 1918به کنسولگری آمریکا درتبریز پناهنده شد و پس از ورود آنان به جنگ ازطریق کردستان، بغداد و استانبول، درروزهای آخرجنگ به آلمان برگشت. وزارت خارجه یک محموله خزانه داری را به او میسپارد که ازدسترس قوای دشمن دورکند.آن محموله قطاربا آن مآموران مسلح، به گمانم همان است که دراین کتاب روایت دیگری به خود گرفته. به نظرنویسنده،

طرح کودتا با کمک آلمانی ها دوسال قبل ازکودتای 1299بوده. روایت فوق این سئوال را پیش میکشد که: انگلیس با آن همه نفوذی که درسطح جامعه داشته از درباروکابینه گرفته تا اصحاب مسجد وبازار،چگونه میتوان پذیرفت که از طرح کودتای آلمانی توسط رضاخان بی خبرمانده؟ آن هم درست به زمانی که نا آرامی های روسیه و اوج انقلاب درآن کشورو حضور"قشون دینکن" با ناوگان قوی در انزلی با فرماندهان روس های سفید فراری که مخالف انقلاب روسیه بودند.

یحیا دولت آبادی مینویسد:

« قشون دینکن که جنوب روسیه را احاطه کرده و کشتیهای جنگی او دربحر خزر حائزاهیمیت شده است این قشون بالاخره درمقابل قشون سرخ تاب نیاورده فراری میشود ... کشتیهای او ازبندرهای دیگر بحرخزر فرار کرده به انزلی ایران پناهنده میشود ... قشون انگلیس ناگهان خودرا درانزلی برابربمباردمان کشتیهای بلشویکی دیده بدون هیچ مقاومت عقب مینشیند و کشتیهای جنگی دینکن با هرچه در بردارند به دست بلشویکها میفتد...» صص9 - 138 .اتنشارات عطارچاپ چهارم 1362- تهران.

ملک الشعرای بهارنیز درجلد اول تاریخ احزاب سیاسی درص 45 با شرح بیشتری به این موضوع پرداخته است.

درچنین شرایط حساس جنگی درمنطقه که روس وانگلیس سراسرشمال کشور را اشغال کرده وحوادث جاری اعم از نظامی – سیاسی کشوررا به ویژه انگلیسی ها زیرنظرداشتند، صحت روایت نویسنده با چه معیارهائی قابل توجیه است؟

در زیرنویس صفحه 73 ، نویسنده به موضوعی اشاره کرده که سالهاست مورد اعتراض آذربایجانیان است. و ایشان، البته با چندین دهه تآخیرآن را مطرح میکنند که بارجای شکرش باقیست. اینکه دربرگرداندن اسامی محلی آذربایجان به فارسی، اصرار درفارس بودن سراسرآذربایجان یک سیاست تحمیلی ازسوی قدرت غالب بوده که گذشته از شهر و ده و حتا تغییرزبان مردم منطقه سرمایه گذاری میشد و میشود؛ نباید تردید کرد؛ با این تفاوت که اختلاف نظرشان سلیقه ای و سطحی ست. منظورشان اینست که به زبان مردم محل نباشد هرچه شد به هرمعنی ومفهوم مهم نیست. بعنوان مثال : درزمان فارسی کردن اسامی محله های تبریز، میدان "قورد" (گرگ) که بنا به اسناد وروایت ها، محل نمایش گرگ ها بوده و تا به امروزنیز در محلۀ خیابان تبریز، به این نام شهرت دارد مسئولان ترجمه آنقدرازمرحله پرت بودند که "گرگ" را به "قطب" ترجمه کرده اند! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟

ایراد نویسنده به ترجمه نام های محلی درست است، اما ایشان هم درمفهوم غائی دچار اشتباه شده و نوشته اند.

«کلمه قره درترکی آذری، هم سیاه و هم بزرگ معنی میدهد. مانند قره کلیسا، قره آغاج، قره خان ومانند اینها که به معنی بزرگ کلیسا،بزرگ درخت، و بزرگ خان است . درمورد قره چمن چون منطقه ای سرسبز و چمن زار است، آن را قره چمن یعنی "بزرگ چمن" نامیده اند ولی کسانی که میخواستند نام هارا از جمله نام آنجا را به فارسی برگردانند، کلمه "قره" را دراین مورد سیاه ترجمه کرده اند. و قره چمن را "سیاه چمن" گفته اند که بنطرم با اساس تسمیه این محل به قره چمن سازگارنیست و بهتر آن بود که اگر ترجمه ضرورت داشت، قره چمن را "بزرگ چمن یا چمن بزرگ می گفتند.»
جائی ندیدم و نشنیدم که " قره" به معنی "بزرگ" باشد. شاید هست و من خبر ندارم. تا آنجا که شنیده ام قره، به معنی سیاه است. مثال هائی هم که ذکر کرده اند، وجه تسمیه رنگ هارا توضیح میدهد نه بزرگی آنها را.

جاداشت که نویسنده درزمان تصدی امور، این اشکالات را به مسئولان خطاکار گوشزد میکردند و نتیجه میگرفتند.

به قول شهریار: « آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»

با این حال نباید بی انصافی کرد، دوران بلوغ فکری نویسنده، مقارن با چیرگی آرمان های هیتلرستائی وترویج افکارناسیونالیستی ِبود. تبریز آن سال ها، درمحافل خصوصی حتا درقهوه خانه هابحث برسر فتوحات هیتلر دور میزد. شوخی و جدی هرکسی که بهم میرسیدند، اولین پرسش این بود" ازهیتلر چه خبر؟" و چه طنزهای آلمانی وهیتلری که برسرزبان هانبود؟.

طبیعی ست که احساسات و ذوق جوانی فعال، درحال جوانه زدن که دنبال تحولات تازه میگشت هماهمگ بافضای محیط باشد. بعدها، درآشنائی با مکتب های سیاسی ازضعف خود پرده برمیدارد که نمونه ای از صداقت نویسنده است.

« لیسانسیه حقوق بودم، قاضی بودم، ولی فاشیسم را یک مکتب انسانی ودر خدمت بشر میداستم.» ص 77

چیرگی افکار هیتلرپرستی، درآن سالها،که متآسفانه با اندیشه های ناسیونالیستی رضاشاه هماهنگ بود که باعث انحراف فکری مردم ازدرک واقعیت ها شد. نمونه اش درهمین کتاب به کرات به چشم میخورد از درون چنان هیولای غالب، حزب فاشیستی "سومکا" پا گرفت که درراه ستایش وطن ووطن پرستی قرآن و کتب اسلامی را آتش زدند. حافظ سوزانی پژوهشگری مانند کسروی را نیز در گسترش و نفود همین گونه تبلیغات باید بررسی کرد.

نویسنده، که درتبریزدرخانواده روحانی دانش آموزدوره متوسطه بوده، «یک نهاد خانوادگی به نام "کانون دانش پژوه" تشکیل داده » به شدت ترویج زبان فارسی را دنبال میکند. دربخش دوم کتاب مینویسد که :

« اما برنامه اصلی رواج دادن زبان فارسی بود. اعضای کانون موظف شدند در هرکجا باشند چه درخانه، چه درمهمانی، چه درخیابان و چه درگردش و مسافرت به فارسی حرف بزنند. دراین جهت نیز پیشرفت شایانی بود و فارسی حرف زدن چنان رواج گرفت که کم کم از پدران و مادرانی که سواد مختصری فارسی داشتند، با ما که پیشروان کانون دانش پژوه بودیم فارسی صحبت میکردند بازرسانی از اعضای کانون موظف بودند، میزان پیشرفت هارا بسنجند و اگر اشتباهی یا غفلتی را دیدند، به کانون گزارش کنند و چنین هم شد.» ص 35
به ابن مسئله باز برمیگردیم.

نویسنده در 23 سالگی به دادستانی مراغه منصوب میشود. وزیر دادگستری علی اصغر حکمت است. شوروی ها سراسر آذربایجان را زیرچکمه های سربازان خود دراشغال دارند. حزب توده درمنطقه به شدت فعالیت میکند.

موسوی درشرح این مآموریت با آشنائی با خانواده ها و سرشناسان محل، وحضور بستگانی چند (قبلا خدمت سربازی را درمراغه گذرانده است) خاطراتش را نقل میکند. و درضمن اربرخوردحونین دو ایل کرد در منطقه میاندوآب روایت جالبی شرح داده و نتیجه میگیرد که:
«من ازاینکه سنتهای محلی بدانگونه برای دوطرف متخاصم محترم بود و رعایت میشد و ازاینکه در هنگامه جنگ و دشمنی .... سوارکاران یک طرف آن چنان اعتماد میکردند که هنگام ورود اسب ها و سلاح ها و آخرین فشنگ هایشان را هم تحویل میدادند غرق حیرت بودم و هنوز از وابستگی شدید آنها به آداب ایلی شان در حیرت ستایش آمیز هستم.» 90 - 89

این بخش ازسخنان موسوی بدان جهت قابل تآمل است که آداب ورسوم و احترام نهادی شده اقوام و دیگرملیت های ایرانی را برای هموطنان توضیح میدهد.

نویسنده ازتجربه های شخصی خود درآشنائی باحزب توده وشرکت درنشست های آن حزب، آشنائی با سران حزب درتهران و شناحتی که از پیشه وری و حکومت یک ساله او داشته گفتنی های جالبی دارد که قابل توجه است.

« ... الموتی دبیر اول حزب بود. اوپشت تریبون رفت وضمن گزارش از کارهای حزب گفت: اینک که چند سال کوتاهی از تآسیس حزب میگذرد ما سه نفر وزیردر دولت داریم، بیگمان سال دیگر در چنین روزی دولت ازآن ما خواهد بود. ... متوجه شدم که رنگ پوست قوام سخت به کبودی گرائید ... به تکان خوردن افتاد... » ص 114

موسوی درصفحه بعد اشاره ای بجا دارد به قتل محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروزوحسام لنکرانی که باموافقت رهبران حزب توده انجام گرفت. از ننگین ترین کارهای حزب توده درآن دوران بود .
دراینکه حزب توده مرتکب ده ها اشتباه شده نباید تردید داشت. اما جهل و غفلت و همه عقب ماندگی های هزارساله را به گردن حزب توده انداختن کار منصفانه ای نیست.

اما درباره حوادث آذربایجان و تشکیل حکومت فرقه دموکرات، مسئله را باید درست مطرح کرد. راستش درباره آن یکسال سخن بسیار رفته ولی هنوزاصل ماجرا برای عموم مردم روشن نشده است. نارضائیها و بیعدالتی ها تحقیرو توهین حکام مرکزی، و عدم پاسخگوئی به مطالبات قانونی بزرگترین عامل رشد افکاری بود که به حکومت فرقه دموکرات منجرشد.

مگرقانون اساسی مشروطیت، انجمن های ایالتی و ولایتی را تصویب نکرده بود؟ مگرطبق همان قانون، قرارنبود که امورداخلی هراستان با توجه به اوضاع اقلیمی مردم، به دست اهل محل و برگزیدگان شان اداره شود؟ نویسنده درسراسر کتاب به این موارد کوچکترین اشاره ای نمیکند. از بی قانونی و عدم اجرای قانون کلمه ای برزبان نمیآورد. ملکۀ ذهنش شده زبان مادری میلیون ها آذربایجانی را برگرداند به فارسی . اگراین ایدۀ به ظاهرعامیانۀ نویسنده شکافته شود، هیولای فاشیست از آن روی سکه قد میکشد وکشوررا متلاشی میکند. یک لحظه چشم هایم را می بندم ودرعالم خیال فرض میکنم که آرزوی این حقوقدان تبریزی به مرحلّۀ عمل رسیده. بعد از آذربایجان نوبت به کردستان میرسد. داستان دردآلود ترکها با کردها و آن وجه تسمیۀ ننگین و تحقیرآمیز (داغ ترکی) . بعد ، بلوچها وعربها وارامنه و ... ویرانگری کشور با مرزهای تازه! اگراین ها ابزار چیرگی فاشیست نیست پس چیست؟
گذشته ازآن مگر دربخش های دیگرکشور که فارسی زبان هستند فقر فرهنگی، درد ومصیبت و فلاکتِ استبداد نیست که چنین فکربزک کردۀ عامیانه را توصیه میکنید؟

در آن سال های نوسازی کشور، جامعۀ ملتهب، نیاز به تمرین ویادگیریِ شرایط آزادی داشت. احترام به قانون و گسستن زنجیرهای کهن عقیدتی داشت که چون پتیاره ای بدخیم درذهنش لانه کرده وتا به امروزسرسنگین نشسته و حکمفرماست.

این درست است که اصلاحات رضاشاه ایران را تکان داد. سیمای جامعه را با جامه ای نو آراست. افق های تازه و روشنی در چشم اندازمردم گشود. نوآوری هایش پایه های ارتجاع را لرزاند. اما ذهنیت ها همانگونه تک بٌعدی ماند. ریا و دوروئی و نیرنگبازی های نخبگان ، مرده ریگ باستانی، چند صباحی سازش یا تقیه و تغییر جهت با وزش بادی و از سر گرفتن تکرار. این تکرار، قرنهاست که دراین سرزمین باستانی مردم را بیمار کرده است. تکرار، عادت شده است. ذهن اجتماعی ما درهردوره درحلقه ای به زنجیر افتاده است. بررسی هر دوره ازاین گرفتاریها گرچه نامیسر نیست، اما کار آسانی هم نیست و مشکل تراینکه ارتباطی بین این واحدهای زنجیره ای وجود دارد که شناختن آن الزامی ست، شکافتنش اگر چه صحت خیلی ازنظریه ها و باورهای تاریخی را سست میکند، لطمه میزند و بی محتوائی آنها را ثابت میکند؛ اما استمرار و حضورش برای ادامۀ جهل وغفلتِ نهادی شده وخوابرفتگیِ جامعه بک ضرورت اجتماعیست. جدال تجدد و سنت از آنجا آغازشد که : تجددخواهان با احترام حقوق فردی انسان را پیش کشیدند و فحایع کلیسا را آفتابی کردند. ازغفلت هائی که قرنها برجوامع بشری چیره شده بود پرده برداشتند. دراروپا مردم به خود آمدند. اما، ما تا به امروز درانتظار آن اسب سوار

با چشمان اشگبار به تکدی نشسته ایم.

غفلت زدگان درمحاق جهل، هیچ نمیگویند، چون وچرا ندارد، طراح زندان اند زندانی جهل؛ زندانی که به دست خود ساخته اند و این؛ سرنوشت ماست.

تحلیل اجتماعی نویسنده دراین باره واقعا دردآور است. موسوی با عینک طبقۀ خود به تماشای مردم نشسته. آن وقت که درنوجوانی با تآسیس«کانون دانش پژوه» وبه قول خودشان « وضع زندگی مردم آذربایجان، جهل وبیسوادی، بخصوص ندانستن زبان فارسی و محرومیت های حاصل ازاین بیگانگی نسبت به زبان رسمی کشور و مانند آنها مطرح میشد. ... » ص33، خانواده های زیادی بودند که بچه های فارسی ندانشان درنخستین روزهای شروع به تحصیل، درمدارس شهر زیر جریمه وتوهین و تحقیرمعلم ها، با دلی پرازنفرت اززبان فارسی ازخیرتحصیل میگذشتند. نمونه این تنفروبیزاری درحوادث بعد ازشهریور 20 به صورت فاجعه ای خونین سر برافراشت. وقایع تاریخی آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری، اگرچه بخشی با حمایت شوروی بود، با این حال پشتیبانی مردم بومی درآن خیزش را نمیتوان منکرشد. آبشخورحمایت ازآن حکومت، دسترسی ووصول مطالبات قانونی و نیازهای مردم بومی بود که درحکومت یک سالۀ فرقه دموکرات به اجرا درآمد. مدارس ابتدائی آزاد شد. مردم عادی ودهقان آذربایجانی بدون حضورمترجم مشکلات خود را با ضابط قانون درمیان گذاشت. البته اینها دلیل نمیشود که منکر کاستی ها و اشکالات آن حکومت یک ساله شد. ولی به گواهی اسناد و مدارک در آن یک سال کارهای بنیادی زیادی صورت گرفت: آزادی زبان، تآسیس دانشگاه، رادیو،آزادی زنان و تشکیل پلیس زنان را میتوان به اجمال نام برد. دولت مرکزی همه را نابود کرد به جزرادیو، ودانشگاه که بعد ازچند سال توسعه پیدا کردند.

ایکاش، نویسنده کمی دورتر ازاطراف خود را هم میدید، لایه های گوناگون جامعه را میگشت، با دردها و کمبودها بیشترآشنا میشد؛ درآن فضا ورفاه روحانی مشکل است فقرِ اجتماعی را دیدن و تمیز دادن. کمبود اجتماعی و مطالبۀ مردم رسمی شدن زبان فارسی نبود. مگرزبان رسمی دردوران قاجارفارسی نبود؟ درکدام یک از مکاتبات رسمی وغیررسمی سراسر دوران قاجار یا بقول تاریخنگاران دولتی «ترکمانان» ، یک مکتوب ترکی سراغ دارید؟ گرفتاری از زمانی آغاز شد که زبان بومی مردم درمدارس و دوایر دولتی ممنوع شد. فرق است بین رسمی کردن یک زبان درسراسر کشور و ممنوع کردن زبان مردم درکشوری با اقوام و زبان ها و فرهنگ های گوناگون با قدمت تاریخی - آنهم مردمی که در سراسر تاریخ با همه اختلاف های زبانی و فرهنگی بامردم کشوردرارتباطی عاطفی بوده بدون کمترین اختلاف – به بند کشیدن قانونی زبان مادری درزادگاه خود وسلب حقوق ازشهروندان. منع زبان های محلی تجاوز آشکاری بود که درآن سالها رخ داد و تا به امروزنیزادامه دارد. تربیت نویسنده در خانواده روحانی وآشنائی با زبان فارسی ازطفولیت استثناء بوده و نباید آن را به کل جامعه تعمیم داد.

خاطرۀ غم انگیزی دارم ازنخستین روز مدرسه که با پسربچه ای همسن و سال خودم که ظاهرش نشان میداد روستازاده است. کنارم نشسته بود چیزی پرسیدم. کلام دردهنم بود که معلم را دیدم با چوبدستی مرا زیررگبار گرفت و با سرو صورت خونالود ازمدرسه کمال فرار کردم. پس از چند روز با تنی چند از بچه های محل به مکتب شیخ محمدحسین دربازار شیشه گرخانه که نویسنده نیز به آن اشاره ای دارد رفتم. درآنجا بود که برای اولین باربا سعدی آشنا شدم. خلیفۀ ما درآن مکتب پسربزرگ حاج سید مرتضی خسروشاهی ازعلمای سرشناس تبریزبود وشش هفت سالی بزرگتر ازما. با جعفرسبحانی فرزند حاج محمد حسین که ازبا تقوا ترین علمای شهر و ازاساتید حکمت و منطق بود(آقای دکتر مجمدعلی موحد ازشاگردان ایشان بودند) - که امروز به نام آیت الله سبحانی ازمدرسین برجستۀ حوزۀ علمیه قم است، کنار هم نشستیم که کلمه ای فارسی بلد نبودیم. این توضیح را بدان جهت آوردم که امکانات انحصاری تعلیم و تربیت خانوادگی نویسنده ازاستثنائات بوده وتسری آن به کل جامعه اشتباه است . نویسنده باچنین دیدگاهِ ویژه به ارزیابی اجتماعی پرداخته، وخانوادۀ روحانی مرفه خود را به عنوان الگوی فرهنگ متعالی وضع آموزشی آذربایجانیان را توضیح داده است . خیلی ازبچه ها تا کلاس ششم ابتدائی فرق آموزگارودانش آموز رانمیدانستند. خودم جزوآنها بودم. آنچه درفرهنگ عامه رواج داشت معلم و شاگرد گفته میشد.

اینکه پیشگامان خیراندیش تجدد درقانون اساسی مشروطیت ومتمم آن با تصویبمواد90 تا 93 «درخصوص انجمن های ایالتی و ولایتی» با توجه به مصالح عامه مقدمات مشارکت مردم را دراداره کشور پیش بینی کرده اند، حکایتی از درایت و گشاده فکری و آینده نگری آن ها دارد. میدانستند در کشوری با اقوام چند گانه و فرهنگ و مذاهب گوناگون میباید هرمحل با حکام محلی و برگزیدگان همان قوم
اداره شود. تصویب آن مواد قانونی، راه را برای فدرالیسم باز گذاشته است. همچنان که درکنارآموزش زبانهای محلی، زبان رسمی را هم باید همگان بیاموزند که برای صیانت روح ایرانی وارتباط همگانی درسطح کشورالزامی ست.

تا به امروز که یکصد سالی ازآن روزگاران سپری شده، این قانون تصویب شده به اجرا درنیامده و مطالبّات ملی همانطورمعوق مانده است. بخشی ازعوارض خونین جنبش های منطقه ای، دربستراین بیعدالتی های فاحش قابل بررسی ست.

انباشت عقده در دل های اقوام، وقتی که در خانه پدری، بچه های معصوم را در مدارس، به جرم حرف زدن به زبان مادری جریمه کردند وبه فلک بستد، شکل گرفت. بذر نفرت و انتقام را در دل نورس بچه تحقیرشده کاشتند. اینها پیامدهای دیگری داشت که ازچشم های ظاهربین دولتمردان غایب بودند.

وقتی دراوایل کتاب بودم. فکرمیکردم که تآکید نویسنده برزبان درنوجوانی، درسال های بعد دراثرآشنانی با مردم وتجربه های زندگی پند آموزخواهد بود و رفتاری متعادل با اصول فرهنگی پیش خواهد گرفت. دربخشهای دیگرکتاب، ازاین خوش بینی بیجای خودم غمم گرفت. دیدم نه خیراین حقوقدان ونمایندۀ انتخابی مردم در مجلس شورایملی وسنا عشق عجیبی برای برگرداندن زبان آذربایجانیها دارند. در پیگیری مسئله ، درتهران، حزب مردم جلسه ای تشکیل داده و برای نیازهای مردم منطقه برنامه ریزی میکنند. ازآنجا که "فارسی ندانی" آذربایجانیها ازعلل عقب ماندگی مردم آن سامان است وگرایشهای مردم به رادیو تلویزیون های دو کشور همسایه مانند آذربایجان شوروی (آن زمان آذربایجان جزوشوروی بود) و ترکیه، به نظز نویستده، مثلا باعث تجزیۀ کشور خواهد بود: «با گوش دادن به تبلیغات کشورهای مجاور که متآسفانه طمع ارضی و سیاست خاصی نسبت به ما دارند، احیانا تحت تآثیرآنها قرار میگیرند. ... ... من گفتم آذربایجان دردی دارد که اگر واقعا بررسی و برای رفع آن همت شود، همه مشکلات آن رفع خواهد شد و آن درد آذربایجان مشکل درس نخوانده در مورد زبان فارسی است. ... توضیح دادم که اگردولت دراین سفربه جای کمک به شهرداری این ویا آن شهر، و یا راهسازی بین دو نقطه، به یک جهاد بزرگ برای یاد دادن زبان فارسی به مردم آذربایجان دست زنند، خیلی از مشکلات دیگر از جمله مشکلات مربوط به راه و برق و آبادسازی برطرف خواهد شد و ... » ص 63 – 364

جل الخالق ازاین آشفته حالی و پریشان گوئی! من که چند باراین مطلب رازیرو رو کردم واقعا رابطه برق و آب وراه وبیمارستان وسایر امکانات رفاهی مردم را با برگرداندن جبری زبان بومی مردم که یک عمل فاشیستی و درست همانست که عرب درحمله به ایران مرتکب شد ووارثانش تا به امروز حسرت به دل مانده اند که چرا نتوانستند زبان مردم ایران را به عربی برگردانندٍ. شما که اهل علم ودانش هستید بطورقطع ازنامه روادیان ها (والی عرب، خلیفه اسلامی درکردستان و آذربایجان) اطلاع دارید و من برای پرهیزازاطاله کلام ازنقل آن خودداری می کنم. میدانم که ازمفاد آن نامه ها اطلاع دارید.

من وقتی اسم جهاد را میشنوم یاد جهاد ملانراقی درتبریزو علمای اسلام میافتم که به زمان فتحعلیشاه ازعراق راه افتادند آمدند ایران برای بزرگنمائی آخوندی، بخش عظیم کشوررا دردوجنگ خانمانسوزبه روس ها واگذاشند. یا حکم جهادی که به فتوای آیت الله خمینی درجنگ ایران و عراق برعلیه صدام صادرشد و دیدیم که بعد ازآنهمه ویرانی جانی ومالی و خونریزیهای هشت ساله، وقتی جام زهررا سرکشید دولتمردان دو کشور همدیگر را بغل کردند و بوسیدند. دختر سردار سازندگی به میهمانی ویژۀ فرزند صدام به بغداد رفت، (همانکه وقتی «فرهاد بازفت» خبرنگارشجاع ابزرور را در بغداد کشتند و جنازه اش را به لندن پس فرستادند گفته بود "این مگس های ایرانی را باید پنجاه شصت بارکشت") واز تجارت آزاد دو کشور میلیاردها دلار سود بردند.

آیا جهاد بزرگ، اجرای مفاد قانون اساسی نبود؟ که ابزار توسعۀ فرهنگ مردم را گسترش میدادید ودرکنار فراگیری زبان مادری، زبان فارسی هم خواهی نخواهی توسعه پیدا میکرد. ودعای خیر نسل های آینده را ازآن خود میکردید.

کم کم دارم از مطلب دور می افتم.

آنچه که مایۀ حیرت است، راکد ماندن ذهن نویسنده دربارۀ شناخت نیاز موکلین و هم شهریان خود است. ایشان که درنوجوانی "کانون دانش پژوه" را برای فراگیر شدن زبان فارسی در تبریزتشکیل داده اند، سی سال بعد هم با همان باورهای خام نوجوانی، وقتیکه درمقام نمایندگی و فعالیت درحزب مردم، با همان ذهنیت حضور دارند و دولت رابرای فتوای "جهاد" ترغیب میکنند؛ آنهم با از سر گذراندن وقایع خونین آذربایجان وکردستان آنهمه سال های پرتنش تا کودتای 28 مرداد .

بااین نمونه بیعملی و درجا زدن افکاردولتمردان، میتوان مفهوم سکون و سکوت تاریخی و آن تکرارهای ادواری را که درگذشته ذکر کردم دریافت .
دنباله دارد.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد