logo





پزِشکِ بخشِ اِمِرجِنسی

بخشِ ششم

يکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۹ - ۲۰ دسامبر ۲۰۲۰

بهمن پارسا

...جیانی و سودابه خانم برای آنچه داشتند سالهای بسیار به سختی کار کرده و زحمت کشیده بودند. کاری با ساعات طولانی همه روزه و واقعن پرزحمت از هرجنبه که در نظر گرفته شود. نتیجه ی این سخت کوشی و سخت کاری عبارت بود از برخورداری از پس اندازی قابل ِ توّجه و اعتباری بسیار خوب. تقریبن پیش نمی آمد که جیانی وامی در خواست کند و به تصویب نرسد. پس از اینکه کار رستوران به سامان رسید و منبع قابل اعتماد و پایداری برای در آمد ایشان شد تصمیم گرفتند از خانه ی کوچک -Towhouse- واقع در محلّه ی نه چندان مناسب نقل ِ مکان کنند . آنها بدنبال خانه یی نوساز و بزرگتر بودند با امکانات بهتر و بیشتر و بالاخره آنچه را که دوست می داشتند در جایی بیرون شهر در منطقه یی کاملن نوساز دیدند و پسندیدند و مثل اکثریت قریب ِ به اتفاق مردم در این سرزمین با درخواست وامی دراز مدّت با بهره یی نسبتا مناسب خریداری کردند. این خانه و محلّه به خصوص برای جیانی و علایق و سلیقه ی او بهترین جای ممکن است ، در مجموعه یی قرار دارد که از آن به - Gated commiunity - یا محدوده ی مسکونی حفاظت شده یاد میشود. در دو جهت مختلف محدوده حفاظت شده دروازه هایی هست که نگهبانانی بطور شبانه روزی از آنها مراقبت میکنند . ورود به این مجموعه برای غیر ساکنین فقط با اطلاع قبلی و تایید صاحبخانه و یا نماینده وی ممکن است. اتومبیل های اهالی دارای بر چسب مخصوص است. و کلّ محوطه را نگهبانانی با اتومبیل های مخصوص گشت زنی میکنند. محیط سرسبز و درختان فراوان ، چمنهای مرغوب و خیابان بندی های مرتب به شکوه و جلال عمومی آن میافزاید. دو استخر در اندازه های قابل توّجه ، زمین گُلف پهناور، دو مرکز تجمع برای دیدار های عصرانه و شبانه و یا میهمانی های بزرگ از این مجموعه برای ساکنینش بهشتی ساخته. هروقت فرصتی پیش آمده جیانی اشاره داده که خانه اش مشرف به زمین گُلف است . وی نه این بازی را می شناسد و نه هرگز دستش به یکی از لوازم خاص این بازی خورده او هرگز داخل ِ در محوطه ی بازی نشده است.،
خانه ی پدر و مادر منیژه بزرگ است و مجلّل ، بزرگ به معنی حقیقی آن. دو گاراژ برای دو اتومبیل. محوطه ی پارکینگ ماشین رو- Driveway - ، با احتسابِ زیر زمین کاملن مجهز ، خانه یی است چهار طبقه با اتاقهای متعدد با ظاهری بس پر تجمّل. این گونه بنا های مسکونی در این جا مشهور است به - SINGLE FAMILY - . جیانی و همسرش زحمت کشیده بودند تا بتوانند در چنین خانه یی زندگی کنند و از این بابت بسی راضی بودند، و حکم ِ منطق نیز ظاهرا همین است!
جوّ حاکم بر زندگی عمومی و فرهنگ در آمریکا بنوعی شباهت دارد به بیماری مزمن. مثل ابتلاء به نوعی درد مفاصل که طی سالیان می آید و کهنه میشود و آزار می دهد . سن بالا میرود ، اعضاء و جوارح تغییر شکل می دهند، قد و قامت و سیمای ظاهر با سالها هر گاه به رنگی و شکلی در میاید ، دانسته ها و عقاید با گذشت روزگار رنگ به رنگ میشوند، امّا درد یا مرض مُزمن همانست که بوده و اگر بد تر نشده باشد ، بهتر نیز نگردیده . بیماری مُزمِن امکان دارد قابل کنترل باشد ولی معالجه پذیر نیست ، دارو دارد ولی درمان ندارد. این هنجار و یا فرهنگ اجتماعی محصول نوع پدید آمدن این کشور است در پهنه ی تاریخ. آنها که با کاروانهای دریایی باین سرزمینها ،جنوب یا شمال ، هجوم آوردند نه فلاسفه و دانشمندان و علما عصر خویش بودند - ارسطو به قصد کشف سزمینهای جدید به لشگر آن مقدونی نپیوست، و گزنفُن نیز همینطور- و نه اینکه از خاندانهای مثلا اشرافی و اصیل سرزمینهای اروپایی. گروه اوّل بطور کلّی در اموری از این قبیل استعدادی ندارند و دسته دوّم نیز راحت طلب تر از آنند که تن به زحمت چنین سفر ها و ماجرا جویی هایی بدهند. ولی همین گروه دوم که کیسه هایی پر و پیمان دارند که تازه آنرا هم با غارت دیگران فراهم آورده اند همواره برای بیشتر داشتن نظر به منابع و سرزمینهای دیگر دارند و برای دست یافت به آنها مردم لاابالی و حریص و فرصت طلب و یا بیچارگان جوامع خود را به اجاره میگیرند. بخش ِ عمده ی این دیگران که اجیر میشوند اغلب ِ موارد به تغذیه یی نیز راضی میشوند چرا که کسانی که راه سفر های دریایی را با مقاصد خیالی و نا معلوم - درانیمورد خاصّ قصد هندوستان بوده - پیش میگرفته اند بیشتر مردمی بوده اند که بجرم و جنایتی در زندانهای مخوف در شکنجه و حبس بوده اند و یا در انتظار مرگ. این دسته مردم برای رهایی از غّل و زنجیر حاضر بوده اند دست به هرکاری بزنند. اینگونه بوده است که ماجراجویان زیاده خواهی مثل ، ماژلان ، یا آمریک وسپوس، یا کریستف کلمب - که مورد نظر همین فرد آخری است - با بهره گیری از پشتیبانی و ثروت ِ دارندگان ،که پادشاهان واشراف و نجبا و اعوان و انصار ایشان باشند از میان محکومین و مجرمین و چه بسا جانیان دسته ها و گروه ها و کارگرانی را بر میگزیده و بایشان وعده ی رسیدن به سرزمینهای تازه با نعماتِ فراوان میداده اند با این استدلال که ، شما مردم خواه ناخواه در زندانها با مرگ و مرض و خطر دست بگریبان هستید و چه بسا که کشته شوید، بجای این رنج و تعب با ما راهی دریا شوید تا در کشف زمینهای حاصلخیز و پر برکت بخت خود را بیازمایید! اگر رسیدیم و کشف کرده و به تصرف در اوردیم همه چیز از آن شماست و زندگی نوینی را در جایی تازه آغاز میکنید و از شر گذشته ی پلید رها شده اید، و بفرض که به هیچ کجا نرسیم ، طمعه ی آب و اقیانوس میشویم ، که این شکل بهتری است از آنکه دوباره به سرزمینی برگردید که حبس و زندان و شکنجه در انتظار شماست. مردمی از این قبیل آمده و آمریکا را کشف و تصرف کرده و مردم بومی را از دم تیغ گذرانده اند. این مردم بد فرهنگ بُخو بریده کمی بعد تر شده اند بنیانگذاران سرزمینی که از آن به "ینی دونیا" دنیای جدید، یاد میشود. فرهنگ این مردم چپاول و تهاجم در هر شرایط و به هرقیمت بوده با این باور که "این حقّ ماست" با هرچه پای سِفت تر شدن در این سرزمین فرهنگ ِ نوکیسه گان تبدیل شده به هنجار قابل ِ قبول زیست اجتماعی و این "نوکیسه گی" که محصول آن چنان هجومی است مانده و کهنه شده و حالتی مُزمن پیدا کرده. پیکر اجتماع رشد و نموّ و ترقّی های شگرف و بیرون از ابعاد معمول کرده ، در علم و تکنُلُژی و ثروت بیکران ظاهرا به مقام اوّلی دست یافته امّا ، بیماری نوکیسه گی ، در تن و جان ِ جامعه مانده و همراه بوده ، که نه تنها درمان پذیر نیست بلکه مُسری هم هست . همینکه کسی وارد این آب و خاک شد بی آنکه بداند مبتلا میشود و با این ابتلا خوگر شده و آنرا روش ِ کاملا طبیعی و منطقی ِ زندگی می پندارد و موافق الفبای آن میخواند و می نویسد ، و با آهنگ ساز آن اگر شد میرقصد و اگر نه میزند زیر آواز.
در اینجا جامعه عموما مبتلاست به "نوکیسه گی مُزمِن" ! این البتّه به آن معنا نیست که دارای تمامی آن مزایایی نباشد که مردم سراسر جهان از هرگوشه و به هرترتیب که باشد خواهان آمدن و زندگی کردن و رسیدن به انواع موفقیتهای قابل تصّور در این کشور نباشند. همگان آمده اند، کوشیده اند خود را ساخته اند و به ساختن کمک کرده اند و شاید بتوان گفت هیچ کشور ِ دیگری در جهان دست و دلبازی این سرزمین را ندارد. دقّت کنید صحبت از حکومت و دولت نیست صحبت از سیستم اداری و اتوکراسی نیست، سخن بر اینست که فرصت ها و امکانات ِ در دسترسِ همه ی مردم در مقام مقایسه آمریکا با هر کشور دیگر بسی پُر و پیمان تر و بسیار قابل وصول تر است ، و آزادی های فردی برابر هر آنچه بطور نسبی در هرجا که پای مقایسه باشد بخوبی فراهم است، ولی هنوز آن ویژگی فرهنگی یعنی "نوکیسه گی مُزمن " گرایش ِمسلّط این جامعه است و اغلب مردم جامعه با آن کنار آمده و مشغول زندگی هستند بی آنکه حضور چنین عنصری را ملاحظه کنند. مسلّمن هستند تعداد ِ بسیار اندکی از مردم که نسبت به این شیوه دریافتی دارند و نسبت به آن به دیده ی انتقاد مینگرند.
جیانی و همسرش سودابه خانم نیز بخشی از این جامعه بوده اند و با قواعد آن زندگی خود را سامان داده اند. خانه ی ایشان یکی از نمونه های خوب ِ نوکیسه گی مزمن است. منیژه در سالهای آخر دبیرستان و پس از ورود به دانشگاه ادارک بهتر و بیشتری نسبت به این وضع پیدا کرده بود و به نوعی از آن بیزاری می جست امّا در حدودی رفتار میکرد که به خصوص سبب رنجش ِ پدرش نشود که بسی شیفتگی به وضع خویش داشت. فرشهای ایرانی دست باف و گران قیمت در هر گوشه ی خانه با مناسبت و یا بی هیچ مناسبتی با دیگر اثاثه ایجاد نوعی خفقان میکرد. تابلو های تولید انبوه روی دیوار ها هیچ مناسبتی با یکدیگر نداشتند و هرگاه سودابه خانم در حراج فروشگاهی قابی از تصویر دریا، یا مرغی درقفس و یا کشتی در تلاطم امواج دیده بود خریده بود و جایی روی دیوار آویخته بود و ناگهان در گوشه یی چندین عکس قاب شده از خرابه های تخت جمشید به تابلویی از میدان عالی قاپو نگاه میکردند. تا آنجا که میشد همه جا اثری از گلهای مصنوعی عجیب و غریب و رنگارنگ در گُلدانهایی از هرشکل و بیشتر شبیه به صنایع دستی چین به چشم میخورد، اینها را سودابه خانم از فروشگاه های خاصِّ این تریینات و به موقع حراج خریداری کرده بود و البتّه گاه گاهی نیز برای تنوّع تعویض میکرد. در یک گوشه ی سالن بزرگ منزل که از وجود کثرت فرش ها به فروش فروشی شباهت پیدا کرده بود یک پیانوی سفید - که منیژه همیشه میگفت :این یکی دیگه حالموُ بِهَم میزنه!- قرار داشت، پیانویی با بدنه ی سفید و پایه هایی از جنس ِ پلاستیک فشرده که یاد آور مثلا کریستال بود. بر هیچ کجای بدنه ی آن اثر انگشت و یا غباری دیده نمی شد و این یعنی که همواره در تمیز ماندن آن دقّت کافی به عمل آمده. چه کسی انرا می نواخت و یا نواخته بود!؟ غیر نُه ماهی که منیژه به زور به کمک آموزگاری هفته یی دوبار آنرا بصدا در آورده بود، دیگر هیچ انگشتی تَنِ آن پیانو و کلاویه های سفید و سیاهش را به نوازشی لمس نکرده بود. قدری دور تر از پیانو روی چهار پایه یی ظریف و شکیل دَفی 53 سانتیمتری با طوق پهن و ساختمانی تر و تمیز که پوستِ غیر طبیعی داشت و نیم بیتی از مولانا به شیوه ی سیاه مشق در سطح آن دیده میشد (مطربا بهرِ خدا بر دَف بِزَن ضَرب ِ حزین) روی پایه یی خود نمایی میکرد! این مجموعه در چشمان ِ سودابه خانم شکوه و زیبایی را مجسّم میکرد. در میان همه ی چیزهای موجود در بخشی از سالن پذیرایی بزرگ آنجا که در یک کُمد تزییناتی که ظروفی تزیینی از هرقبیل فقط برای "دکُراسین" چیده شده بود در قابِ بلورین ِ مکعب شکلی یک بطری
کریستال اعلا که شبیه سیبی بود که ار بالا به پایین نصف شده باشد و جداره ی بیرونی آنرا برجستگی هایی مثل گچ بری آراسته بود دیده میشد، این بطری حاوی یکی از انواع گرانترین کنیاک بود که جیانی در هرمرتبه که پیش می آمد توضیح میداد ، کنیاکی است گرانقیمت. بسادگی میشد دریافت که آن بطری از روزیکه به این خانه راه یافته هرگز گلویی را تر نکرده و همواره مشغول چشم نوازی بوده است.
خیلی طول نکشید که سودابه خانم در را باز کرد و به دیدن دخترش و مردی که همراهش بود مثل همیشه در کمال متانت و وقار و بگرمی به هردو خوش آمد گفت . منیژه به مادرش ژُزِف را معرفی کرد( طبیعتا مکالمات به زبان انگلیسی بود) و مادرش بلافاصله بانگلیسی خود را معرفی کرد و گفت مرا سودی خطاب کنید ،منهم شما را جُزِف صدا خواهم کرد ، راحت باشید. منیژه فورا گفت ،مامان لطفن "ژزف" خواهش می کنم، ژُزف! و مادرش گفت حتمن اینکار را خواهم و ادامه ژزف گُل را به من بدهید ،و گفت که گلها بسیار زیبا هستند ، خیلی زیبا و وی از آنها بسیار خوشش آمده و آنها را به داخل سالن بزرگ پذیرایی رهنمود داد. منیژه پرسید ، پس پدرم کجاست که شنیده شده جیانی از روی پلّه ها در حال پایین آمدن بصدای بلند گفت، سلام سلام ، خوش آمدید…

ادامه دارد



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد