logo





زنان آرزم (آورد رهایی زنان و مردان)

سرگذشت: خشونت خانگی در پناه قانون

چهار شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱۶ دسامبر ۲۰۲۰

بیش از چهل سال است که پاهای زنانِ گوشه‌ای از جغرافیای کره زمین را با زنجیر شرع اسلامی بسته‌اند و سر زنجیر را به دست قانون سپرده‌اند. قانونی که به شدت حامی مردسالاری است، تا زن نتواند پرواز کردن بیاموزد، نتواند از قفس بگریزد، قفسی که درهایش با کلیدی باز می‌شود که یا در دست پدر است، یا دست شوهر و یا هر نرینه‌ دیگری که قانون برایش انتخاب می‌کند!

بیش از چهل سال است که در جمهوری اسلامی ایران هر زنی برای گرفتن پاسپورت برای سفر حتما باید رضایت شوهر را کسب کرده و اجازه نامه رسمی از طرف او داشته باشد. و اگر مرد به‌ هر دلیلی نخواهد اجازه رسمی بدهد برای زن پاسپورتی صادر نمی‌شود. تازه اگر هم صادر شد باز هیچ تضمینی برای امکان خروج او نیست، شوهر هرگاه بخواهد می‌تواند از خروج زن از مرزها جلوگیری کند.

همین چند سال پیش بود که یک قهرمان ورزشی به دلیل اینکه شوهرش نمی‌خواست او از ایران خارج شود در آرزوهای کودکی و جوانیش خفه شد. شکی نیست که مرد تمام حقارت‌ها وکاستی‌های شخصیتی خود را این‌گونه به نمایش می‌گذارد تا ثابت کند مرد است و می‌تواند و این حق را دارد که زن را به عزای آرزوی بزرگش بنشاند!

بیش از چهل سال است که با حکم شرع، بسیاری از زنان حریم خصوصی‌شان را با زنانی دیگر شریک شده‌اند بدون آن‌که هیچ حق اعتراض قانونی داشته باشند، چرا که شرع این‌گونه می‌خواهد و قانون همان شرع است!

آنچه می‌خوانید داستان نیست، تراژدی یک زندگی ۴۵ ساله است، حکایت بر باد رفتن زندگی زنی که در مرز۶۷ سالگی با دو چمدان در گوشه‌ای از سالن فرودگاه با نگرانی منتظر اعلام شماره‌ی پرواز است. مهم نیست این زن از کدام طبقه‌ی اجتماعی است فقط به صرف اینکه زن است باید در انقیاد مرد باشد.

لحظات انتظار را با مرور سال‌های رفته تحمل می‌کند: زمانی دختر جوانی بود از خانواده‌ای فرهنگی، می‌خواست وقتی لیسانس گرفت ادامه تحصیل دهد ولی «او» سر راهش سبز شد. همانی که چندی بعد شوهرش شد. وقتی ازدواج کردند «او» دوران سربازی را می‌گذراند و خودش کارمند کتابخانه دانشگاه بود. بنابراین گذران زندگی با حقوق خودش بود. بچه اول که به‌دنیا آمد توی خانه نشست تا بچه‌داری کند. به فاصله چهار سال بچه دوم هم به‌دنیا آمد. سرشار از جوانی و شوق داشتنِ دو بچه سالم و شوهر فعال کم‌کم از دنیای بیرون فاصله گرفت، تبدیل شد به زن خانه، مثل خیلی از زنان تحصیلکرده! راضی بود به زندگی نسبتا مرفهی که فراهم شده بود و تنها ارتباطش با جامعه بردن بچه‌ها به مدرسه بود و کلاس‌های مختلف. بقیه اوقاتش در خانه مشغول بود: پختن غذا و سرویس دادن به شوهر و بچه‌ها در حد یک هتل ۵ ستاره و در پایان تحویل دادن دو پسر موفق در برترین دانشگاه‌های دنیا. . و او در نقش مادر و مادربزرگ همانجا هم همان کارهایی را انجام می‌داد که در تمام سال‌های گذشته انجام داده بود.

دوسال پیش بود که در کمال ناباوری فهمید زن دیگری وارد زندگیش شده. زنی که همسن پسرش است، با آنکه به تازگی عمل سختی را پشت سر گذاشته بود به ایران بازگشت. از همان بدو ورود با پرخاش شوهر روبرو شد که چرا بی خبر آمده!؟ او آمده بود تا خاطرات گذشته را در خانه‌ای جستجو کند که هنوز صدای بچه‌ها در همه جایش می‌پیچید، ولی زندانی دیوارهایی شد که بنا بود آرامش دهنده‌ی سال‌های پیری‌اش باشد. حالا روزها و شب‌های بلند زمستان را در تنهایی و افکار مالیخولیایی سر می‌کرد. آن دو «عاشق و معشوق» از آن خانه رفته بودند و هر چند روز ‌یک‌بار مرد می‌آمد، لباس‌های چرکش را می‌آورد و استراحتی به‌خودش می‌داد و دوباره می‌رفت. وقتی او اعتراض می‌کرد پاسخ می‌داد: «هیچ اشکالی به من وارد نیست توی جمهوری اسلامی زندگی می‌کنم و می‌تونم زن‌های دیگری هم داشته باشد باشم، تو هم هیچ کاری نمی‌تونی بکنی چون کار خلافی نمی‌کنم!»

و این نه جواب یک مرد عامی یا مذهبی، بلکه جواب مردی بود که سال‌ها در خارج زندگی کرده، درس خوانده و حالا در جمهوری اسلامی جبران مافات می‌کند. در تمام مدت یک سال گذشته مدام تکرار کرده: «اینجا جمهوری اسلامی است و من میتونم مطابق قوانین اینجا زندگی کنم، هیچکس هم نمی‌تونه ایرادی بمن بگیره!» یا با تحقیر می‌گوید: «یا همین‌جا می‌مونی و از امکاناتی که داری نگهداری و مواظبت می‌کنی یا به شرطی اجازه نامه خروج را امضا می‌کنم که رسما رضایت بدی او را عقد کنم، گرچه من هیچ مشکلی در این رابطه ندارم، ما دو سال توی همون تختخوابی می‌خوابیدیم که تمام سال‌های گذشته با تو خوابیدم، ولی او به‌خاطر خانواده‌اش رضایت تورو میخواد!»

پلیس اداره گذرنامه هم حرف اورا تایید کرد، نمی‌دانست چه باید بکند. درست ۲۰ روز دیگر اعتبار گذرنامه‌اش تمام می‌شد و مرد مصمم بود که اجازه‌نامه را ندهد و بعد از آن هرگز نمی‌توانست از ایران خارج شود؛ نمی‌توانست پیش پسران و نوه‌ا‌ش باشد و تا آخر عمری که زیاد هم دور نیست بایستی زندانی چهاردیواری خانه‌ای باشد که تمام جوانی‌اش را نابخردانه برای آن صرف کرده بود بدون آنکه کسی بداند چه بر او می‌گذرد.

فقط یک ریسک می‌توانست بکند: بلیط بخرد و با پاس خارجی در واقع فرار کند. جالب اینکه هیچ کجا نه پلیس گذرنامه، نه خطوط هوایی نمی‌دانستند که می‌تواند با نشان دادن پاسِ کشور مقصد پرواز کند. درواقع هیچ اطلاع درستی نداشتند تا راهنمایی‌اش کنند. بالاخره یک ریسک بود و آن‌را به جان خرید، آخرین شانسش بود. بلیط خرید، چمدان‌ها را چند روز زودتر به خانه‌ی دوستی فرستاد و از ترس تعقیب توسط مرد ۸ ساعت زودتر خود را به فرودگاه رساند. ترس عجیبی همه وجودش را فرا گرفته: «اگه دنبالم کرده باشه چی؟ نکنه پاس دوم را قبول نکنند؟ نکنه در آخرین گیت بگن ممنوع الخروج هستی!».... هزار اما و اگر قلبش را به تپش انداخته، پاهایش قدرت حرکت ندارد، چه به روز او آمده با قوانین قرون وسطایی که این‌بار اتفاقا در دستان مردی است که در آمریکا درس خوانده و زندگی کرده ولی در ۷۰ سالگی می‌خواهد از تمام امتیازات شرعی برای رسیدن به لذت جنسی استفاده کند. همان احکام شرعی که به جای قانون نشسته، مرد را در پناه می‌گیرد و تمناهای جنسی و غیرجنسی‌ «او» را برآورده می‌کند.

حالا می‌فهمد که در جمهوری اسلامی ازدواج یعنی به مالکیت در آمدن زن، مردی که با ثبت مهریه‌ای، که فرقی نمی‌کند چه مقدار باشد، در واقع هروقت بخواهد می‌تواند زن را به برده‌گی بکشد، نه تنها مالک جان و مال خود زن است که مالک حاصل ازدواج، یعنی فرزندان مشترکشان نیز است!

زنان آرزم (آورد رهایی زنان و مردان)
٢٥ آذرماه ١٣٩٩


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد