|
آینده دموکراسی و سکولاریسم در ایران نمیتواند بر پایه بحثهای ابتدایی و کلاسیک استوار شود. البته «جدایی دین از حکومت» اصل آغازین و بنیادین است ولی میباید این مبحث را در دقایق و جزییاتش به گفت و گویی عمومی در میان اندیشمندان ایرانی ـ اعم از دینی یا غیر دینی ـ تبدیل کرد. که از این بابت، هنوز ما در ابتدای راهیم. | |
دکتر اسماعیل نوریعلا در نوشتهای با عنوان «نسبت میانهروی با قاطعیت» («ایرانیان»، شماره ۴۳۷، جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸ ـ به نقل از پایگاه اینترنتی «سکولاریسم نو») به نقد دیدگاههای من در مقالهای با عنوان «امروز سبز، فردا رنگینکمان» («ایرانیان»، شماره ۴۳۵، جمعه ۲۶ تیرماه ۱۳۸۸) پرداخته است.
من در لابلای مقاله «امروز سبز، فردا رنگینکمان» که در مورد امروز و فردای جنبش اعتراضی مردم ایران بود، بهطور ضمنی و به اختصار، انتقاد خود را به یکی از دیدگاههای افراطی کنونی طرح کرده و نوشته بودم: «امروز، در شرایطی که ضروریات جنبش اعتراضی مدنی، که در ذات خود حقمدار و آزادیخواهانه است، همراهی و هماهنگی جامعه سیاسی برونمرزی را طلب میکند، برخی از روزنامهنگاران و روشنفکران سیاسی با برجسته کردن دعوای حیدری ـ نعمتی «ما درست میگفتیم و دیگران غلط!» با الفاظی تند، به خودنمایی پرداختهاند.»
واقعیت این است که هنگام نگارش آن مطلب نمونههای بسیاری از طیفهای گوناگون انقلابی و همچنین برخی از هموندان خود در «اتحاد جمهوریخواهان» را که از منظری «اصلاحطلبانه» (از نوع حکومتی آن) چنین برخوردی را دنبال میکنند مد نظر داشتم و، اتفاقا، در این خصوص، دیدگاههای دکتر نوریعلا را مشمول این بحث نمیدانستم. زیرا او هم، پیشتر، در مقالهای با عنوان «آینده اصلاحطلبان و نقش مهندس موسوی» («ایرانیان»، شماره ۴۳۳، جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸ ـ به نقل از پایگاه اینترنتی «سکولاریسم نو») به روشنی نشان داده بود که هیچ یک از دو گرایش موافق شرکت و موافق تحریم انتخابات «دست دولت پادگانی و ولی فقیه را نخوانده بودند.» این نگارنده هم در نوشتهام، متشابها، به بیارتباطی تحلیل این دو گرایش در جریان انتخابات با برآمدن جنبش اعتراضی اشاره کردم. بنا بر این، نقد من نمیتوانست متوجه آقای نوریعلا باشد. تنها اشاره ضمنی من به ایشان در بکارگیری عبارت «رویکردهای انقلابیمآب سکولار (یا به زعمی «سکولاریسم بنیادگرایانه») بود و بس. عبارات پیش از آن، همچون «گفتار قاطعانه»، «ذاتگرایی»، «قالب سازی ایدئولوژیک» بیشتر متوجه سلطنتطلبان اقتدارگرا و چپهای انقلابی بود، زیرا هر دو (البته از دو نقطه عزیمت کاملا متفاوت) استعداد عجیبی در ارایه «تحلیل»های ایدئولوژیک و ذاتگرایانه از سیر وقایع ایران دارند.
اگرچه این مبحث متوجه نظرات آقای نوریعلا نمیباشد، با این حال، برای خوانندگانی که مایل به باز شدن این مفاهیم هستند، با طرح یکی دو مثال این بخش را خاتمه میدهم. هر دوی این گرایشهای سیاسی، با سیر جاری وقایع تا آن جایی احساس نزدیکی میکنند که در تایید و همسویی با نظرات از پیش به اثبات رسیده آنها در مورد جهتگیری تاریخ باشد! برای یک دسته، جبر تاریخ در جهت شکل گرفتن جامعه آرمانی سوسیالیستی، به رهبری کارگران و زحمتکشان؛ و برای گروهی دیگر، گذر از جمهوری اسلامی در جهت احیای نظام سلطنتی. با این وجود، در سالهای اخیر شماری از فعالان هر دو طیف مذکور از چنین نگاههای «ایدئولوژیک» فاصله گرفته و به مسایل و وقایع در چهارچوب و معنی واقعیشان مینگرند. در مورد «ذاتگرایی» نیز مراد من این است که ذاتگرایان، صرفنظر از رفتار واقعی برخی از سیاستمداران و جناحهای حکومتی (در فاصله گرفتن از نظام و سیاستهای مسلط بر آن) همه را یکسان و مشابه یکدیگر ارزیابی میکنند. چنین به نظر میرسد که همه انسانها، از جمله سیاستمداران، از نظر ذاتگرایان دارای «ذاتی» غیر قابل تغییرند و پیشینه آنها همواره با آنها همراه است؛ حتی اگر رفتار واقعی آنها هم، ولو برای دورهای طولانی، تحول پیدا کند، باز هم از نظر آنان این تحول نمیتواند واقعیت داشته باشد! این رویکرد ذاتگرایانه با داشتن میزانی از شک و تردید و احتساب احتمالات در سیاستورزی متفاوت است. این آخری، دستکم، احتمال تغییر در افراد و جناحها را ممکن میداند. در حالی که به نظر ذاتگرایان افرادی نظیر عبدالکریم سروش و اکبر گنجی و محسن سازگارای امروز را تنها و تنها باید در رابطه با گذشته آنها که در خدمت جمهوری اسلامی بودهاند سنجید.
بگذریم. هدف من از نوشتن این مقاله نیز همانی است که دکتر نوریعلا در نظر دارد: «شرکت کردن در بحث گستردهای که میان مخالفان این حکومت برای یافتن راهکارهای» گذار از نظام موجود و نیل به دموکراسی سکولار، در جریان است.
نقد من به نظرات آقای نوریعلا قبل از آن که متوجه دیدگاههای عام ایشان نسبت به «سکولاریسم» باشد، نقدی است بر نتیجهگیریها و استنتاجات سیاسی ایشان در مورد سیاستورزی.
سکولاریسم و سیاستورزی در ایران
دکتر نوریعلا در تعریف نشریه اینترنتی خود به نام «سکولاریسم نو»، از آن به عنوان ابزاری «برای اشاعه سکولاریسم به عنوان نخستین گام به سوی آزادی و دموکراسی» نام میبرد. همین پیش فرض که سکولاریسم الزاما «نخستین گام» به سوی آزادی و دموکراسی در ایران است، مورد مناقشه است. آیا برای رشد مناسبات دموکراتیک در ایران، ابتدا باید آگاهیهای سکولار گسترش یابد؟ چرا چنین فرض شده؟ چگونه میتوان این دو فرایند را در ایران دو دهه اخیر از هم تفکیک کرد؟ در میان اصلاحطلبان حکومتی، حداقل، مباحث دموکراسیخواهی به مراتب بیشتر از مباحث مربوط به سکولاریسم مطرح بوده است. حتی امروز، دستهای از آنها که ظاهرا غایت دموکراسی را برای ایران پذیرفتهاند، همچنان بر یک حکومت دینی (جمهوری اسلامی دموکراتیک) پای میفشارند!
وانگهی، مگر در ایران قبل از انقلاب، و یا در اکثر کشورهای پیرامونی اشاعه سکولاریسم سبب رشد دموکراسی شده است؟ آیا اشاعه سکولاریسم در ترکیه آتاتورک تا مدتهای طولانی به نظام دموکراتیک انجامید؟
چنین مقدمهسازی برای سکولاریسم (به عنوان پیششرط دموکراسی)، طبعا در دیدگاههای سیاسی آقای نوریعلا تاثیرات خود را بر جای میگذارد. طبیعی است که ایشان در مقاله بعدی خود با عنوان «حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!» («ایرانیان»، همین شماره، جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸ ـ نقل از پایگاه اینترنتی «سکولاریسم نو») اعلام میدارند که «خطرناکترین اشتباه سکولارها آن است که بخواهند با یک جبهه مذهبی مخالف «حاکمان مذهبی وقت» به وحدت عمل برسند...» پس، به زعم آقای نوریعلا، حتی «وحدت عمل» هم با امثال میرحسین موسوی و اکبر گنجی جایز نیست!
تا آنجا که من مطلعم حتی بسیاری از رادیکالترین مخالفان جمهوری اسلامی بر این باورند که «وحدت عمل» آری، «وحدت کلمه» خیر! ولی، ظاهرا بهنظر آقای نوریعلا همین که هنوز یک فرد سکولار (در رابطه با نوع حکومت) نشده این خود مانع از هرگونه همکاری، همسویی و «وحدت عمل» با اوست. این استدلال حتی با استدلال بسیار منطقی ایشان در یکی از مقالات هفتههای قبل خودشان («آینده اصلاحطلبان و نقش مهندس موسوی»)، در مورد میرحسین موسوی در تضاد فاحش قرار دارد. آقای نوریعلا در آن مقاله مینویسد: «از نظر من این یک فرصت بزرگ برای آدمی به نام میرحسین موسوی است که بین رهسپاری به زبالهدانی تاریخ و همردیف شدن با گاندی و ماندلا یکی را انتخاب کند.»
چرخشی به این درجه از وسعت در عرض فقط چهار هفته برای من شگفتانگیز است!
من، با هر دو این نظرها مخالفم زیرا در عین حال که مدافع «وحدت عمل» با «جنبش سبز» هستم (مادامی که رهبری کنونی آن بر مواضع اعلام شده خود در مورد ابطال نتیجه انتخابات و عدم به رسمیت شناختن محمود احمدینژاد و مصالحه نکردن بر سر آنها بایستد) هیچگاه ظرفیتی در حد ماندلا و گاندی سکولار برای موسوی قایل نیستم.
یک چنین تغییر نظر ناگهانی آقای نوریعلا را در مورد دیگری نیز میتوان شاهد بود. ایشان در نقدشان نسبت به مقاله من عبارت «سکولاریسم بنیادگرایانه» را نوعی «جعل» از سوی زبانآورانی دانستهاند که «قادرند هر چیزی را به هر چیزی بچسبانند»؛ و پیشبینی کردهاند که «به زودی ماهیت جعلی برچسبهایی از این قبیل روشن و آشکار» خواهد شد. ولی ایشان بلافاصله چند روز پس از آن، در مقاله «حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار» تلویحا میپذیرد که دیدگاههای سکولاریستی «مخالف و یا متضاد با مذاهب» نوعی «دیکتاتوری سکولاریستی» است که برخی نیز آن را «سکولاریسم بنیادگرا» خطاب میکنند! البته این موضعگیری ایشان درست است. عبارت «سکولاریسم بینادگرایانه» از سوی برخی اندیشمندان سکولار و جامعهشناسان دینی باب شده است؛ از جمله جان اسپوزیتو (Esposito) در توصیف این مفهوم، از تجربه اخیر کشورهایی نظیر ترکیه، فرانسه و تونس نام میبرد و میگوید «جایی که سکولاریسم تنها به معنی جدایی دین و سیاست نیست، بلکه... به معنی باوری ضد دینی و ضد روحانیت است.»
باید اذعان کنم که من در برخی از استنتاجات سیاسی آقای نوریعلا در مورد «جنبش سبز» و یا شرکت در اعتصاب غذای نیویورک، گرایشهایی ذاتگرایانه نسبت به افراد دینی میبینم. همین گرایشهای تند و افراطی نسبت به دینباوران را برخی «بنیادگرایی سکولار» و برخی نیز «سکولاریسم ستیزنده» میدانند.
یکی از مشکلاتی که من در نقد دیدگاههای آقای نوریعلا دارم مشخص نبودن جایگاه ایشان است. و معلوم نیست که آیا من باید صرفا در حوزه «روشنفکری» با ایشان به بحث بنشینم یا در حوزه سیاسی؟ اگر بخواهیم صرفا با عقاید «صد در صدی» ایشان در حوزه روشنفکری برخورد کنیم، آن وقت درگیری مدام و هفتگی ایشان با جزییترین سطح وقایع سیاسی در ایران و خارج را نمیتوانم توجیه کنم! از سوی دیگر، اگر قرار است ایشان حتی در حوزه تاکتیک و استراتژی سیاسی و در مورد آکسیونهای اعتصاب غذا نیز اظهار نظر کند، در آن صورت چگونه میتواند از تعاریف «صد در صدی» و ناب روشنفکرانه از سکولاریسم و دموکراسی بهره گیرد؟! آقای نوریعلا لابد به خوبی آگاه است که کارکرد روشنفکری محدودیت را بر نمیتابد. ایشان حق دارد که در این حوزه تمامی معیارهای خود را در وجه کامل، ناب و صد در صدی بکار گیرد، ولی آیا میتوان همین معیارها را به حیطه سیاستورزی هم گسترش داد؟ مسلما خیر. ایشان خود نیز این را پذیرفته است.
اما، انتقادهای آقای نوریعلا به اسلامگرایان اصلاحطلب در حدی است که هیچگونه همکاری (ولو وحدت عمل) را نیز برنمیتابد، زیرا هیچیک از آنها را «سکولار» تشخیص نمیدهد. برای آن که این بحث از نقد و مچگیری صرف خارج شده و به نتایج ملموسی بیانجامد، پاسخ ایشان به پرسشهای زیر را رهگشا میدانم:
۱ ـ در شرایط امروز ایران، آیا هیچ نیرو یا تشکل سیاسی سکولار ـ دموکراتیک نزدیک با معیارهای خود میشناسید؟
۲ ـ آیا در اردوگاه اسلامگرایان جریان یا جریانهایی را سراغ دارید که نزدیکیشان با ارزشهای سکولار و دموکراسیخواهی امکان همکاری با آنها را توجیه نماید؟
۳ ـ آیا برای گذار به نظام دموکراتیک در ایران طیف سکولار ـ دموکراتیک را به اندازه کافی نیرومند میبینید تا بتوانند رهبری جنبش اعتراضی را در دست گیرند؟
۴ ـ آیا میتوان با حذف اسلامگرایان از ائتلافهای سیاسی دولت کنونی را به زیر کشید؟
۵ ـ چگونه و بر مبنای چه شواهدی و در چه شرایطی از همکاری میان سکولار ـ دموکراتها و اسلامگرایان دموکرات حمایت میکنید؟
چه میتوان کرد؟
از آنجا که مطمئن نیستم آقای نوریعلا با مواضع و دیدگاههای من درباره تحولات دموکراتیک در ایران آشنایی دقیق داشته باشد، به اختصار چند مورد از آنها را تشریح میکنم:
سالهاست که من بر نقش جنبشهای اجتماعی و نیروهای مدنی در تحولات دموکراتیک تاکید کردهام. برخلاف تصور آقای نوریعلا، من و بسیاری از یاران ما در فراکسیون «آزادی، عدالت و توسعه» در درون «اتحاد جمهوریخواهان» اعتقادی به اصلاحات حکومتی به عنوان راهبردی موثر برای دگرگونیهای سیاسی در ایران نداشتهایم و بر راهبرد «محاصره مدنی» جمهوری اسلامی تاکید کردهایم.
آیا آنچه که امروز آغاز شده است، در ادامه خود، نویدبخش همین «محاصره مدنی» نیست؛ محاصرهای که سرانجام برگزاری انتخابات آزاد با نظارت نهادهای مستقل داخلی و بینالمللی را راه حل برون رفت از بنبست جمهوری اسلامی میداند؟
ارتباط مجموعه جبهه سکولار ـ دموکراتهای ایران با اسلامیگرایان اصلاحطلب نیز بدون حساب و کتاب نیست و نباید هم باشد. البته من بر این باورم که در مورد مقاومت در برابر دیکتاتوری کنونی، میتوان با آنها و یا دیگر نیروهای سکولار (غیر باورمند به الویت دموکراسی) اتحاد عمل و همکاریهای موردی داشت (تا آنجا که از طرح مواضعی که در تضاد با دیدگاههای سکولار ـ دموکراتها باشد اجتناب کنند).
افزون بر آن، بخشهایی از اصلاحگران اسلامی نیز خود را جمهوریخواه، دموکرات و سکولار میدانند (در عین باورمندی به ارزشهای دینی خود). افرادی نظیر عبدالکریم سروش، محسن سازگارا، اکبر گنجی، فاطمه حقیقتجو و علی افشاری از این زمرهاند. باید در جریان آکسیونها و همکاریهای موردی، دو طرف با دیدگاههای یکدیگر در عمل آشنا شوند و امکان همکاریهای درازمدت و راهبردی را بسنجند.
من با آقای نوریعلا موافقم که بر سر اساس جمهوری، دموکراسی و جدایی دین از حکومت نمیتوان مصالحه کرد. ولی خطای دیگر این است که خوشخیالانه تصور کنیم این مباحث را میتوان با یک تعریف ساده در روی کاغذ، و ایستادگی بر سر آن «اصول»، تمام شده دانست. به عنوان مثال، تجربه کشورهای فرانسه و ترکیه در مقایسه با آمریکا و انگلیس گویای دو طرز تلقی از مفهوم «سکولار» است. مسلما مورد ایران هم دارای ویژگیهای خاص خود میباشد.
آینده دموکراسی و سکولاریسم در ایران نمیتواند بر پایه بحثهای ابتدایی و کلاسیک استوار شود. البته «جدایی دین از حکومت» اصل آغازین و بنیادین است ولی میباید این مبحث را در دقایق و جزییاتش به گفت و گویی عمومی در میان اندیشمندان ایرانی ـ اعم از دینی یا غیر دینی ـ تبدیل کرد. که از این بابت، هنوز ما در ابتدای راهیم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد