حضور آینه بر سطح جابخاری
پارچ محافظ با یک ردیف لیوان پیاده
زلف سبز گیاهان،
در برکۀ سایه روشن،
نرسیده به سدّ پنجره
افتاده با حلقه های اشاره
در من نگاه کن
شانه زن مرغزار وضوحم را
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
در این زمانه
صراحی، رفیق بی غش، شیشۀ بی خلل، سفینۀ غزل
شانه رو
که مجسمۀ مفرغ نبوده، نیستم
سرسری منشان
پایۀ نشانم را، کف عریان رَف
تاب خوردن ِنُت های موسیقی در اتاق
برگ نوازیِ سرانگشتانی در باغچه
تردّد سخنانی
بین بند رخت
و اعتبار باد
مرا روایت کن
من دوست تو
داستان توام
دلبستۀ تو
حضور جلوه ی تو در اتاق
مشعل بادبان
در کشاکش زورق وقلب بی تاب لنگر گاه
دسته گلی به حوض آب باز می گردد
"و گل قاصد که در دریاچه های باد می راند
او مرا تکرار خواهد کرد"
من آینۀ تو، آینده ی توام
آشکارائیِ من باش
بشکاف
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد