شاید
برای اسماعیل خوئی
شاید
آخرین بازمانده ی
این خانه ی ویرانم
اما
نشانده ام
پرده ای از پولاد
بر دریچه ی سُرخِ قلبم
که
چاقویِ جهلتان را
نصیبی نیست
بر
رگهایِ عصیانش
شاید
آخرین فریاد یک عصیانم
اما
خاموش نمی کند
هیچ خاکستری
آتش بیدادش را
شاید
آخرین نشانِ دیروزِ تاریخم
که
بُردید به یغما
و
زدید آتش بر دیارش
اما
به یقین
نخستین وُ آخرین
وعده ی جهانم
که
می زنم به جانتان آتشی
که
نروید دیگر بر خاکم
زهر آلود جوانه ی مرگی
از جنسِ شما
16/11/2020
این شعر را با صدای شاعر بشنوید
الله
هیچکس
به اندازه ی خدا
تنها نبود
هم چون خدا
هیچکس
در هیچ سیاه چاله ای
از پلیدی وُ رنج
اسیر
در زنجره هایِ زجر نبود
و
هیج کس
اما
جز او
در مانده تر
عشق وُ خنده ای را
از دیگر خدائی
منتظر نبوده،
بهترین نشانش عدل
و
نگاهش مهر
اما
الله
دشمن جانش بود
خدا
تنهاترین فریادی
که
زهر خند دروغِ الله
شادیِ آوازش را ربود
18/11/2020
این شعر را با صدای شاعر بشنوید