در انتخابات آمریکا نه تنها صف بندی روشنی از نیروهای سیاسی آن کشور شکل گرفت، بلکه همین صفبندی روشن در فضای سیاسی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی هم به نمایش درآمد. چون جبههی غیر متشکل راستگرایان مخالف حکومت ایران از پیش به این باور عمومی دست یافته بودند که "فشار حد اکثری" دولت ترامپ را برای براندازی جمهوری اسلامی امری مثبت بخوانند. اما این فشار حد اکثری هرگز نتوانست چیزی از سیاستهای نامردمی حکومت ایران در داخل کشور بکاهد. فشارها بدون کم و کاست لایههای فرودست جامعه را هدف گرفت تا بالاییها همچنان روزگارشان را در هنجارهایی از فساد درون حکومتی به سر آورند. در عین حال همین فشارهای حد اکثری بود که اتحادی نامردمی از ایران، چین و روسیه فراهم دید. بدون شک از این پس ایران در معادلات سیاسی بینالمللی به عنوان نوچهای برای چین و روسیه ظاهرخواهد شد. چنانکه دولتمردان جمهوری اسلامی آشکارا پذیرفتهاند که از این پس نقشی از کرهی شمالی را برای چانهزنیهای سیاسی چین با آمریکا به اجرا بگذارند.
ایران اکنون به این باور سیاسی دست یافته است که چنین سیاستی از بار فشار حد اکثری ترامپ و جمهوریخواهان امریکا خواهد کاست. اما چین و روسیه سیاستی را پی میگیرند که از مهرههای منطقهای خود بتوانند برای پس راندن جمهوریخواهان و یا دموکراتها از حریم سیاسی یا اقتصادی خویش استفاده به عمل آورند.
با این همه، ترامپ و رهبر جمهوری اسلامی ضمن رفتارهای سیاسی خود، دیدگاههای واحدی را به نمایش میگذارند. آنان هر دو ضمن نمایش لجاجتهای فردی و شخصی، هرگز به پیماننامههای بینالملل وفادار باقی نماندهاند. برای نمونه ترامپ از پیماننامهی پاریس خارج شد و همین رویکرد را رهبر جمهوری اسلامی هم در داخل کشور به اجرا گذاشت. چون علی خامنهای امضای دولت را پای این پیماننامه به باد انتقاد گرفت. تا آنجا که شورای نگهبان حکومت هم تأیید مصوبهی مجلس را در خصوص پیماننامهی پاریس، کنار گذاشت.
رهبر و ترامپ همچنین هر دو به اشتراک آموزههای زیست محیطی را به هیچ میانگارند. در نتیجه در ذهنشان استفادهی از انرژیهای نو و غیر فسیلی هرگز راه به جایی نمیبرد. این موضوع در حالی اتفاق میافتد که آمریکا و ایران از کشورهای مهمی هستند که در افزایش لایهی ازون نقش میآفرینند. چون هر دو کشور فقط به برنامههای لجام گسیختهی خود برای افزایش تولید میاندیشند. اما در این راه، تخریب طبیعت و محیط زیست انسانها را نادیده میگیرند..
ترامپ و رهبر جمهوری اسلامی در الگویی از هم، کودکانی به حساب میآیند که به بلوغ فکری دست نیافتهاند. حتا در جهان امروزی از رویکرد "اجتماعی شدن" جا ماندهاند. اینگونه است که همانند کودکان، تمامی جهان و مردمان آن را بخشی تفکیک ناپذیر از مایملک خویش میپندارند. آنان اقتدار فردی خود را جایگزینی برای قدرت جمعی شهروندان کشور یافتهاند تا در چنین فرآیندی تمکین از خود را برای دیگران امری واجب و لازم بشمارند.
چنین فرآیندی را حتا میتوان به گسترههایی از نژادپرستی نیز گسترش داد. چنانکه هر دو ضمن دروغپراکنیهای مداوم خود، از آموزههای ناصواب ناسیونالیستی یا باورهای مذهبی کور، به نفع سیاستهای نامردمی سود میبرند. در همین عرصه از سیاست است که پوپولیسم و عوامگرایی نیز به یاری هر دو میشتابد. چون رهبر ایران در سخنرانیهایش همان افرادی را دور خود گرد میآورد که ترامپ نیز در آمریکا ضمن اتکای به همین لایههای جامعه، سیاستهای مخرب خود را به پیش میبرد.
همچنین تشکلستیزی و عدم پایبندی به قانونهای مصوب بینالمللی و داخلی در ذهن سیاسی هر دو نقش میآفریند. جدای از این، در تبلیغات عوامفریبانهی هر دو، کنشگران اجتماعی دشمن نام میگیرند و طرد آنان را با حربههای تبلیغی کافر، سوسیالیست و کمونیست لازم میشمارند. در همین راه حتا آموزهایی منفی از مذهب را هم به حساب میآورند.
ترامپ به همان اندازه به انجیل و کلیسا پناه میبرد که علی خامنهای به مسجد و قرآن. در واقع آنان کلیسا و انجیل یا مسجد و قرآن را پناه خود گرفتهاند تا به اتکای آنها بتوانند از هنجارهای فردی خود توجیه به عمل آورند. بدون شک دین و سنت برای هر دو دستمایهای فراهم میبیند تا ضمن آنها، به رفتارهای خود بین گروههایی واپسگرا از عوام وجاهت ببخشند. آنان هر دو خلأ فکری و جهالت سیاسی خود را با پدیدههایی از این نوع پر میکنند.
بدون تردید رهبر جمهوری اسلامی به تمام معنا یک ترامپیست است. ولی ترامپیستی که در عرصهی بازی سیاسی، بر خلاف خواست و ارادهی ترامپ عمل میکند. رهبر و ترامپ از همان دست سیاستمدارانی هستند که علیرغم همسانی خود، با هم میجنگند. درنتیجه، تلاش میورزند ضمن حضور در میدانی از جنگ سیاسی به حریم شخصی و فردی خود وسعت ببخشند. صفآراییها درهر دو سوی این ماجرای سیاسی هم خیلی خیلی خودمانی است. چون خواست و ارادهی شهروندان دو کشور هرگز در جایی از این تنش خودمانی به حساب نمیآید. پیداست که هر دو به باوری سیاسی دست یافتهاند که مردم را هرگز نباید به پهنهی شطرنج سیاستمداران راه داد.
گفته شد که رهبر جمهوری اسلامی درالگویی از ترامپ، همانند سیاستمدارانی عمل میکند که هنوز هم دوران کودکی خود را به سر میآورند. ولی کودکانی از این نوع به دلیل کانایی خود، هرگز نخواهند توانست فرآیند "اجتماعی شدن" را از سر بگذرانند.
علی خامنهای برای جبران این کاستی و حقارت خود، به دستاندازی به کشورهای همسایه را امری مجاز میبیند. در همین راستا او سپاه قدس را راه انداخت و خود را از سرزمینهای همسایهی ایران به حدود مرزهای اسراییل رسانید. خامنهای در این مورد، بدون کم و کاست سیاستهای "امام راحل" خود را به پیش میبرد که میگفت: "اسراییل باید از صفحهی روزگار محو شود". اما در این راه نه فقط اسراییل از نقشهی کشورهای جهان محو نشد بلکه در آبهای جنوبی کشور، همسایهای برای ایران قرار گرفت.
خامنهای همچنین کشورهای عربی را از حریم خود تاراند و آنها از ترس خامنهای، یک به یک در دامن اسراییل جای گرفتند. عدم پایبندی خامنهای به سنتهای جهانی، کار را به آنجا کشانید که امریکا و بسیاری از کشورهای غربی و حتا خاور دور، حضورشان را در آبهای جنوبی خلیج فارس مغتنم شمردند. پدیدهای نامتعارف که حتا شاه نیز به آن گردن نمینهاد. خامنهای خودتحریمی را نیز برای شهروندان ایرانی به ارمغان آورد. چون هرگز نخواست و نتوانست به هیچ قانون و ضابطهای در جهان پایبند باقی بماند. ولی او تمامی این هزینههای جبران ناپذیر را به پای مردمی نوشت که در این راه، سرمایه و ثروت ملی ایشان جلوی چشمانشان به آتش کشیده شد.
چون صدها میلیارد از دلارهای نفتی کشور به ظاهر صرف ساخت نیروگاههای هستهای گردید تا در خفا اهداف پنهانی رهبر نظام را به اجرا بگذارند. آنوقت به بازی سیاسی برد- برد تن در دادند تا برجام پا بگیرد که بتوانند از تحریم سازمان ملل و کشورهای غربی رهایی بیابند. اما سرداران سپاهی رهبر با موشکپرانی خود دانسته و آگاهانه اصل برجام را نشانه گرفتند. چنانکه ترامپ هم فرصت را غنیمت شمرد و از نو غل و زنجیری از تحریم به پای اقتصاد و سیاست ایران تنید.
اکنون زمامداران ایران با پیروزی دموکراتها در آمریکا، لحظهشماری میکنند تا شاید امریکا از نو به توافق برجام گردن بگذارد و تحریمهای پیش آمده دو باره لغو گردند. خواب خوشی که هرگز به همین آسانی محقق نخواهد شد. سیاستمداران ایران باید در نظر داشته باشند که اجرای چنین سیاستی از نو بازی برد- برد را در پی خواهد داشت. آنان به حتم باید چیزی تضمین بگذارند تا بتوانند از دام تحریم آمریکا رهایی بیابند. برد یک طرفهی ایرانیها هرگز به کار دولت بایدن نخواهد آمد.
اگر چنین باشد رهبر جمهوری اسلامی دیگر نخواهد توانست ضمن موشک پراکنیهای بچگانهاش، اختگی روانی و حقارت سیاسی خود را در پهنهی جامعه جبران نماید. او به حتم باید عرصههایی از شطرنج سیاست را برای همیشه به امریکاییها واگذارد. در عین حال باید در نظر داشت که دموکراتهای آمریکایی همانهایی هستند که سنتهای تحریم را برای دولتمردان جمهوری اسلامی به ارمغان آوردند. بدون شک، آنان به همین آسانی به برچیدن بساط تحریم رضایت نخواهند داد. مگر آنکه رقیب را دو باره در قفسی تنگتر از برجام به بند بکشانند. آیا رهبر نظام در این راه، به ترفندهای عوامانهای همانند موشکپرانیهای پیشین دست نخواهد زد؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد