در میان مجموعۀ احساسات انسانی، ترس و شرم دو حس مختلف هستند. اولی گاهی ما را از خطر حفظ میکند. دومی مانع میشود که دیگری را به خطر اندازیم.
از این رو ترس را لازم داریم. وجود شرم هم ضروری است. بنابراین ترس و شرم بطور مجزا هم لازمند و هم ضروری.
اما وقتی ترس و شرم در رابطه و واکنش نسبت به هم قرار میگیرند، نتیجه ناگوار و پیامد ناجوری میتوانند تولید کنند. چنان که وقتی از بی شرمی یکی میترسیم، در خود به تولید نفرت میرسیم.
در فارسی میشود از "ترس"، فعل ساده ساخت و گفت: من میترسم، تو میترسی و غیره. اما از "شرم" فعل ساده نمیشود ساخت. چون من میشرمم یا تو میشرمی، راحت بر زبان نمیشیند و نامانوس است.
به همین دلیل با تقلید از دبیران زبان فعل "کردن" را کمکی بخدمت میگیریم تا بگوییم: من شرم میکنم، تو شرم میکنی و غیره.
البته در این رابطه بهترین جنبۀ صرف فعل ترکیبی بالا باید در مورد آن و آنانی مصرف شود که رانه و غریزۀ کنترل نشده تجاوز به حق و حریم دیگری را دارند.
به آنها، با وجه امری این فعل و بخاطر پیشگیری، بایستی گفت که شرم کن تا تجاوزگر تبهکار و مجرم نشوی! والا بخاطر ترس ما تولید نفرت خواهی کرد.
بهر حالت تا اینجا از ترس، شرم و نفرت در بازتاب کُلی و عمومیشان گفتیم که عنوان یادداشت حاضر را از منظر روحیه و رفتار آدمی تعریف و تنظیم میکرد.
همچنین در چارچوب رفتار عمومی نیز، خواهی نخواهی، با سه گوش یا مثلثی روبرو هستیم. وقتی بی شرمی دیگری و دیگران دیوارهای دفاعی ترس ما را فرومیریزد و فعل نفرت کردن را ظاهر میسازد. نفرتی که البته احساسی انسانی است و برای موجودیت خود نیاز به توجیه ندارد. نفرت، فقط در شکل حاد و بی علت معقول برای جامعه دردسرساز است. اما در روال طبیعی برای آن که بی شرمی دیگری و دیگران ما را ویران و نابود نکند، به نفرت کردن نیاز میرود. چرا که نفرت کردن نیز به مکانیزم دفاعی و راز بقا بدل گشته است.
از این روند حوادث و واکنشهای ما گذشته، در ادامه خواهیم دید که کل قضایای حیات فقط با چنین علت و معلولهای آشکاری قابل توضیح نیست. زیرا ترس، سوای مکانیزم دفاعی، کارکردهای دیگری نیز دارد. از جمله این که ما را در پناهگاههای ذهنی و عینی حبس کند و مانع حرکت و ابتکار مان گردد. بنابراین باید از محور مختصات زمانی و مکانی وضعیّت ترسخورده خود بگوئیم که ما را کتف بسته میتواند تحویل وقایع دهد و نگذارد رهیافتی بجوییم. چون اینجا حس مواجهه با مهلکۀ جهنم و پیدایش ترس دیگر مکانیزم دفاعی نیست. کارکرد منفی و دست و پا گیر دارد. باعث فلج ذهنی میگردد.
البته بررسی مواجهه با جهنم و ترسیدن از آن امروزه تغییری کرده است. زیرا بیشتر منوط به شرایط زمانی خاص است که در آن قرار داریم. بخاطر تحولات تکنولوژیک و پیدایش شبکۀ ارتباطات جهانی، دیگر شرط مکانی آن اهمیت سابق را ندارد.
نقش حضور در مکان خاص، بخاطر وجود دنیای دیجیتالی و با آسان گشتن تماس، کم رنگ گشته است. از ایرانیان پراکنده در جهان- از استرالیا تا اتازونی، از ژاپن تا کانادا- خبر داریم. کسانی که اوضاع وطن دغدغهشان است و به وقایع اتفاقیه آن دیار واکنش نشان میدهند. پس به برکت اینترنت جهانی که صدقۀ خزانۀ نظامیگری و میلیتاریسم به سیستم سوداگری و مصرف شهروندی بوده، همه در همسایگی هم بسر میبریم. میتوانیم از آنچه در زادگاهمان میگذرد ترسخورده باشیم. بویژه وقتی زندگی در آنجا چندی است که بسمت جهنمی شدن پیش میرود.
*
روز ۲۱ ماه اوت سال دوهزار و بیست میلادی با ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ همزمان بود. چهل و یک سال پیش در چنین روزی حادثۀ آتش سوزی سینما رکس آبادان اتفاق افتاده است. حادثهای که در آن حدود پانصد نفر آدم زنده زنده سوختهاند. بواقع وقتی آتش علیه جان و جانها شعله میکشد و میسوزاند، چه میشود گفت؟
جز این که جهنم در حال معرفی کردن خود است. ما نیز در درازنای تاریخ چند نسل از جهنم ترسیده و میترسیم. از این گذشته، یاد سینما رکس آبادان و تاریخچه آتش سوزیش که در آن صدها آدم سوخته، مفهومهایی را برای نگارنده تداعی میکند. یعنی دو کلمه مزاحم ناگهان میآیند و تمام اکران ذهن آدمی را اشغال و پیش چشم درون ذهنی بلوا و شیطنت میکنند. بطوری که حواس کتف بسته و به دام افتاده را به خود معطوف میدارند.
این دو کلمه، "بامبول" و "جهنم دره" هستند. بنابراین لحظهای بر معناهای بامبول و جهنم دره مکث کنیم.
از منظر فرهنگ لغت، لقب بامبول به نمایشی اطلاق و پیوست میشود که عدهای تبهکار جهت مقاصد پلید خود راه میاندازند تا از طریق حُقه، دروغ و دغلی را سوار گرده مردم کنند و ایشان را بفریبند.
اینجا لحظهای است که ترس و نفرت کردن بخاطر بیشرمی عدهای ظاهر میشود که به دور از هر گونه همدردی انسانی دست به کار بودهاند. این عملکرد غیر انسانی استراتژی چند لایه ای را دنبال کرده است.
بخشی از استراتژی به آتش کشاندن سینمای یادشده برای فریبکاری و با هدف پیچاندن عقل مردم بوده است. یک دسیسه و توطئۀ رقم خورده تا جای قاتل و مقتول یا مجرم و بی تقصیر عوض شود. تا مثلا دزدی که در حال گریز است با فریاد آی دزد، آی دزد، جماعتی را پشت سر خود راه اندازد. هی داد بکشد و بدود و هی مردم را بدنبال نخود سیاه سرگردان سازد.
آنگاه با خستگی و درماندگی مردم، دورهای از عمر ننگین خود را با ثروت دزدیده در آسایش و رفاه بگذراند.
اکنون با تکیه بر پژوهشهای تاریخی به ضرس قاطع میشود گفت که آتش زدن سینما رکس آبادان یک بامبول بوده است.
بامبولی که بنیادگرایی اسلامی راه انداخت تا جنبش اعتراضی به دیکتاتوری شاه را هیجان و شدت بخشد. آنگاه با سازماندهی نامریی که داشت توانست بر گردۀ معترضان مختلف نشسته و بر اریکۀ قدرت در ایران تکیه زند. سپس با اتکا بر ثروت و سرمایه ایران به جریانی در سیستم حاکم جهانی تبدیل شده وجایگاه و سهم خاص خود را طلب کرده است.
نسل اینجانب و نسلهای بعدی، این نسلهای سوخته و خاکسترشده، تاکنون قربانیان اعمال قدرت و زورقهریه بی شرمی هستند که خود را جمهوری اسلامی مینامد.
در حالی که در سرود تبلیغی و رسمی خود مدعی:"سر زد از اُفق مهر خاوران/ فروغ دیدۀ حق باوران..." شده است.
این رژیم که در تب و تاب گسترش خود به سطح یک امپراتوری افتان و خیزان رسیده، دارای هستۀ سختی است که هدفی جز احیای خلیفهگری نداشته است.
شیوۀ ادارۀ سرزمین اُمت مسلمان یا در واقع مردم تسلیم شده به حکم شریعت فروشان؛ شیوهای که آبشخورش در دوره ظلمانی قرون وسطا است با مطلقیت قدسی.
آنجا فرمان ده، آدمی خود خلیفه خوانده است. او که خویشتن را بعنوان جانشین خدا روی کره خاکی جار میزند.
تا اینجا با تداعی معانی جلو آمدیم که کلمۀ "بامبول" در ذهن ما ایجاد کرده بود.
بامبولی که با "حادثۀ سینما رکس"آبادان شروع و با ماجرای "هفده شهریور پنجاه و هفت در میدان ژاله"تهران تداوم یافت تا سرانجام با "رفراندم آری یا نه" در فروردین پنجاه و هشت، در کل کشورخود را به کرسی نشاند.
اما بامبول فقط قول و قراری بین مریدان روح الله خمینی جهت کشورداری در سطح ملی نبود. در سطح بین المللی نیز قراردادی در کنفرانسی بنام گوادلوپ شکل گرفت که راه چارهای برای فردای پس از سلطنت پهلوی دوم میجُست.
بخاطر"خطر کمونیسم" و دفع آن، بایستی دعا و ورد دیگری خوانده میشد. چنان که بر سر در مجازی دکان کشورداری یک شعار دیگر نصب شد که "خدا، شاه و میهن" را بپوشاند. روند روزگار چنین قلم زد که مدتی "الله، رهبر و اُمت" بازنویسی گردد.
منتها مابه ازای واقعی بامبول ملی و بین المللی که همواره بر کاکل "خدا"ی یکتا و نا روادار نسبت به همتایان ادیان دیگر چرخیده، چیزی جز جهنم دره در چشم انداز قرار نداده است.
باری سخن ما طولانی خواهد شد اگر بخواهیم به تبار شناسی مفهوم "جهنم دره" برآئیم. فقط بطور اجمالی بگوییم که جهنم دره از واژۀ عبری "جهنا" ریشه گرفته است. جهنایی که استعارهای برای سرزمین ظلمت و تاریکی بوده و به درهای در حاشیه اورشلیم اطلاق میشده که زمانی کعبۀ کل ادیان ابراهیمی بوده است.
این دره در واقع "قلمرو تبعید با اعمال شاقه" بوده است که پیروان مولوخ طبق سنت قربانی کردن آدم برای خدایان، فرزندان خود را در آتش میانداختند.
*
اینجا برای فهم جنبههای منفی ترس این پرسش پیش میآید که این دوزخ و جهنم به چه معنایی بوده و بیان وجودش چه کارکردی داشته است؟
برای فهم معنا و شناخت کارکردش، سوای روایت قصههای دینی، یکی از راهها رجوع به متنهای فلسفی و ادبیات است. روایتهایی که در عامترین تعریف خود محصول مشاهده آدمی بوده است.
اما شکلگرفتن مشاهده، خودش مشروط به داشتن فاصله نسبت به موضوع است. فاصله یا دور شدن، که اشراف و شناخت را در پی دارد، از جمله میتواند نتیجۀ تجربۀ سفر یا نقشۀ راهها باشد. از اینرو میشود این استنتاج را کرد که "نقشۀ راه" دسترنج فلسفه و سفرنامه یکی از حاملین ادبیات است. برای وجود نقشۀ راه در سرآغازهای تاریخ فلسفه از جمله میتوان به پولیتیا( جمهوری) پلاتون رجوع داد که در "کتاب سوم" برای داستانسرایان به هنگام روایت از جهان دیگر متر و معیار میگذارد و آنان را به نوعی خودسانسوری فرا میخواند.
در مورد ادبیات نیز از همین اول باید گفت که فقط یک نوع سفرنامه نداریم. سفرنامه، از این چشم انداز، دست کم به دو نوع واقعی و خیالی بخش پذیر است.
در ادامه یک نمونه از سفرنامه واقعی را بدست میدهیم. گرچه گرانیگاه بحث ما در مورد همسایگی با جهنم و کارکردش در ذهن، بیشتر بر سفرنامههای خیالی بایستی اتکا داشته باشد. اصل موضوع را در آنجا جستجو باید کرد.
با این حال گفتن این نکته ضروری است که سفرنامه واقعی، با گزارش از محدودۀ مشخص زمانی و مکانی، به ما آگاهی تاریخی میبخشد. در حالی که سفرنامه از دنیای ناشناخته میزان تاثیر افسانه و استوره بر ذهن و برضمیر ناآگاه ما را نمایان میسازد.
باری. نقل قول زیر که از سفرنامه واقعی برگرفته شده است، توصیف لحظه ای تداوم دار است. لحظهای که در روزگار کنونی ساحتهایی بسیار حاد و هولناکی یافته است.
این لحظه را حاج سیاح محلاتی پس از هژده سال جهانگردی و هنگام بازگشت به ایران به سال ۱۲۵۶ خورشیدی در زمانه سلطنت قاجار ترسیم کرده و آن را "دورۀ خوف و وحشت" نامیده است.
همین افزایش هر روزه خوف و وحشت بوده که ایران امروزی را به موقعیّتی دوزخی و جهنمی رسانده است. آنچه بتدریج میزان آگاهی تاریخی ما را افزایش خواهد داد.
در نتیجه کافی است که در شبکه های اجتماعی به جمع آوری و طبقه بندی اخبار از وقایع اتفاقیه بپردازیم. تا از میزان فساد اولیای امور یا فقر اقتصادی و فرهنگی مردمان آمار بگیریم.
دسته اول یعنی حکومت کنندگان هم و غمی ندارد جز این که غارت و چپاول خود را به ینگه دنیا انتقال دهد. دسته دوم یعنی حکومت شوندگان بیچاره و تباه شده است که در زباله دنبال خوراکی میگردد یا بعنوان مرد باغیرت دختر، خواهر یا همسر خود را کشتار میکند . چون پنداشته که از ناموسش خطایی سر زده است.
" از بدبختی از وقتی که از کشتی پیاده شده بخاک ایران قدم نهاده و این دور را گردش کردهام در هیچ جا بویی از رحم و عدل و انصاف بمشام نمیرسد... به موقوفات و خمس و زکات و مساجد و همه چیز ظلم سرایت کرده، مردم هم بس که از این بی ترتیبیها دیده و اُنس گرفتهاند اینها را مثل کارهای عادی میبیند، کشتن و جریمه و غارت مال و ده مقابل گرفتن منال از امور لازم است. خود رعایا هم اعتقاد پیدا کردهاند که ابدأ رعیت حق ندارد لباس خوب یا فرش مرغوب یا طعام لذیذ یا اسب و مرکوب پسندیده یا عمارت باشکوه یا زن جمیلۀ پاکیزه داشته باشد، باید اینها را یا امرأ یا علما داشته باشند!"
(خاطرات حاج سیاح، ص ۱۷۱، تهران ۱۳۵۹، انتشارات امیرکبیر)
*
در پایان مطلب نگاهی کنیم به برخی از سفرنامههای خیالی؛ البته پیشاپیش یادآورشویم که بخاطر آشنایی با کم و کیف جهنم و دوزخ فقط بدان سفرنامههایی اشاره و رجوع میکنیم که گزارشی از این "دیار خیالی و افسانهای" را در بر دارند.
والا "معراج نامه" پورسینا را در ادبیات کلاسیک داریم که سفری به آسمان است. آسمانی که همتای متضاد جهنم و بعنوان تمثیلی برای بهشت بکار رفته است. آنجا، یعنی هنگام رفتن به آسمان، مسیر سفر عمودی است. در حالی که ما دنبال آنیم که از تجربه نزول (گسیل به جهنم) بگوییم وقتی به طرف ژرفا رهسپاریم و پایین میرویم.
ترتیب اشاره به سفرهایی به عمق زمین یا فرو رفتن در قیاس و تقابل با بالارفتن و عروج به آسمان را با امر تقدم و تاخر زمانی ردیف کردهایم.
بنابراین از متن ارداویراف نامه باید شروع کرد. آنهم از متنی در میان روایتهای موجود که نازنین دوستم زنده یاد داریوش کارگر بعنوان پایان نامه دانشگاهی در اُپسلای سوئد تصحیح و با ترجمۀ انگلیسیاش بدست داده است.
سپس باید سراغی از "سیر العباد" سنایی گرفت. تا در فرجام با گفتن از دستاوردهای "کمدی الاهی" دانته بحث پیرامون معنا و کارکرد جهنم در اذهان را بهتر فهمید.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد