یک استکان چای،
یک گِرده نان،
و چند برگ سبزی،
بر سُفرهی تو.
یک دسته گلِ آلاله،
بنفشه،
یا نرگِسِ خودرو،
تو را بسنده میکند.
باشی یا نباشی،
هربهار خواهند رویید
بر کنارهی جوی.
در پاییزِ سالِ آرزوهای بزرگ،
میوههای کالِ کرمخورده شیرین مینمودند،
نانهای فطیر خوشگوار،
ذرّات هوا سَبُک،
و لالههایِ کوههای اُسطوره،
فسون آمیز تر از گلهای زردِ پهنای دشت
سالِ آرزوهای بزرگ،
هربار از پاییز آغاز میشود،
همراه با زیباترین اوهام
«از عموهایت» زیبندهی گور توست
نه بخاطر تو،
که دیگر نیستی،
نه بخاطر بازماندگان،
که هنوز که هنوزست نبود تو را باور نمیکنند،
بخاطر مادرانِ پیرِ شکسته،
که جمعهها میان گورها میچرخند
در جستجوی از دست رفتهیی
که دهههاست دیگر جایی ندارد
در حافظهی نسیان زدهی مردمان
میمیری و زنده میشوی...،
زنده میشوی و میمیری...،
تسکینی نیست برای تو،
برای من،
یا برای مادر،
و هراسهای تو میراث پدرِ گرامیِ توست
پدر بزرگهایت،
و پدرانِ ایشان.
سالِ آرزوهای بزرگ،
همیشه از یک پاییز آغاز میشود
همراه با حسِّ سرمایی نامأنوس،
و سکوتِ آسمانِ شیری رنگِ دشت
باشکوهترین برفها نشسته است
بر بلندیهای آفاقِ دور
و اینجا و آنجا تُندَرها میکوبند بر خاکِ دشت
گرمای چندهیمهی نازک
بسنده میکند تو را در کومهی دور اُفتاده
و من هربار به تو رشک میبرم
که زبانِ نم نم باران را
در همان کودکی آموخته بودی،
«از عموهایت»،
پیش از آنکه حک شود
بر سنگِ گورِ ابتداییِ تو
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
۲۰ سپتامبر-20 ۲۰
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد