logo





تفاوت‌های ظریف دو مفهوم شبیه هم

پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۹ - ۰۵ نوامبر ۲۰۲۰

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
هرچقدر هم که از مثال زدن اکراه و امتناع در میان باشد، چون فکر میکنیم که تمثیل و مثال آدم را از انتقال سریع منظور و مقصود دور میکند، اما گاهی چاره دیگری نیست.

چون مخاطب جذب و متوجه موضوع نخواهد شد.

یکی از مفاهیمی که در روانشناسی فردی بسیار مورد استفاده قرار میگیرد و مدام آن را میشنویم واژه مرکب "دو قطبی" یا به انگلیسی "بای پولار" است که عارضه و آسیبی را در ذهن مشخص میکند.

پزشک و همکارانش در مددکاری روانی برای آن که تلاطمات مراجعه کننده را مقوله بندی کنند که چه اسم و شکلی دارد، یعنی چرا وی در میان و حالت مختلف و افراط و تفریطی در نوسان است، از مستوره یا شابلن دو قطبی بودن استفاده میکنند. چون مراجعه کننده گاهی بطور مطلق گرفتار اندوه و غمناکی است و گاهی بطور مطلق دُچار شعف و وجد.

از منظر هندسی، در اینجا ما با یک "پاره خط" سروکار داریم که دو سرحدش مسیر حرکت روان آن مراجعه کننده را نشان میدهد. حرکتی که غیر ارادی است و میان آن دو انتها بطور متناوب رفت و آمد دارد. در نتیجه نوعی پریشانی حاصل میشود و قرار روحی و تعادل دماغی را لرزان میسازد. پیامد چنین اختلالی بدان جا منتهی میشود که افراد براحتی بود را نبود فرض بگیرند و نبود را بود؛ بعد هم اصرار بر حقیقت گویی کنند. باقی رفتارهای نا به هنجار و بی معیار هم که پیامد چنین مغلطه ­ای خواهند بود که درست و نادرست را با هم قاطی میکند.

البته در میان اساتیدی که در رسانه های جمعی نسخه­ های شفابخش میپیچند، استاد فرهنگ هلاکویی مشهور را هم داریم. او که برنامه­ های مددرسانی را از رادیو شروع کرد و سپس به تلویزیون و سمینارهای حضوری گسترش داد. وی برای تجزیه و تحلیلهای خود در کنار مفهوم دو قطبی برای توضیح عارضه ­های افراد آسیب روانی دیده، از الگوی مثلثی هم استفاده میکند. مثلا برخی از مشاهدات و تشخیصها را در قالب سه گوشه بیان میدارد. چنان که از مثلث "ترس، اضطراب و وحشت" هم گفته است.

بنابراین میبینیم که حتا در یک حوزه خاص از دانشورزی و علم نیز با یک الگوی یگانه روبرو نیستیم. چون گاهی پاره خط به میان میاید و گاهی مثلث.

اسم این الگوهای فکری و تشخیصی را تیپولوژی Typologieمیگویند که البته با مفهوم مشابهی چون توپولوژی Topologie اشتباه گرفته میشود. چون ایندو کلمه تفاوت اندکی با هم در املاء و نوشتن دارند.

تیپولوژی، آموزه ­ای است که اشکال مختلف روان آدمی را توضیح میدهد؛ یعنی سیستمی است از تیپ و کاراکترهایی با ساختار روانی مختلف. در حالی که توپولوژی به آموزه ­ای گفته میشود که نظم و موقعیّت اشکال هندسی در فضا را معلوم میدارد.

چنین است که تیپولوژی همانطور که گفتیم بیشتر در روانشناسی و گاهی نیز در ادبیات کاربرد مییابد. چرا که قهرمانان و ضدقهرمانان داستانی تیپهای مختلف اجتماعی هستند. ایشان، در داد و ستد با همنوعان و نیز حضور در میدان ارتباطات، از قشز و طبقه خود تاثیر گرفته و اشکال خاصی از ساختارهای روانی را با خود حمل میکنند.

ولی توپولوژی که بر وجود اشکال هندسی در فضا تاکید داشت، در حوزههای نظری دیگری کاربرد مییابد. مثلا و برای نمونه در تاریخ فلسفه و فعل فلسفیدن.

آنجا توپولوژی را هنگام بیان اشکال هندسی جهت تشریح فضا و مکان میتوان یافت که وجود جهان برون ذهنی را اثبات کرده و مشخص ساخته است. در این رابطه میشود از جمله به مطلب لایبنیتز به سال 1693 اشاره داد که تجزیه و تحلیل مکان Analysis der Lage نام دارد.

این همان دوره­ ای از تاریخ فلسفه است که فلاسفه علمی بودن نظرات خود را در رویکرد و گرایش به ریاضیات توجیه میکنند. از دکارت گرفته تا اسپینوزا و همان لایبنیتزی که به نامش در قبل اشاره داشتیم. ایشان مدعی هستند که ساختار متنهای خود را بر اساس دقت ریاضیات بنا کرده­ اند.

از منظر رویکردی ابتکاری، بنابراین میتوانیم در سرگذشت فکری متفکران دقت کنیم و جهان­بینی ایشان را از طریق اشکال هندسی مورد استفاده بهتر بفهمیم.

در این رابطه چند نمونه را یادآور شویم.

بطور مثال در "پیشا سقراطیان" با یک مربع روبرو هستیم که بقول قدما چهارعنصر اصلی، یعنی آب و باد و خاک و آتش در هر گوشه آن نشسته ­اند. هرکدام از آن اندیشگران عهدباستانی که تالس ملطی از شمارشان است، یکی از این عناصر را ملاک و مبنا هستی میگیرند و گشتاور نظری یا مرکز ثقل فکر را برای تشکیل جهان بینی خود بر آن قرار میدهند.

سپس از مربع به پاره خط میرسیم.

میدانیم پلاتون فکرش مدام با تقابل همتاهای متضاد و مترداف مشغول است. تقابلهایی مثل حقیقت و مجاز یا زشت و زیبایی و یا جسم و روح. اما او نیز حتا بوقتی که سراغ سناریو تشریح وضع ما در جهان رفته و تمثیل سه مرحله­ ای تابش نور، دریچه غار و دیوار غار را برای شناخت انسان در نظر گرفته، با الگوی پاره خطی نظر خود را بیان میدارد.

آن پاره خط که شکلی هندسی است، به هزاره ای ملکه ذهن پیروان پلاتون هست. همچنین از یاد نبریم که بر سر در آکادمی پلاتون نوشته بوده هر که هندسه نمیداند اجازه ورود ندارد.

وانگهی چه پلوتین که مجذوب روح یگانه و امر واحد است و آن را نماد حقیقت میبیند و باقی پدیدهها را سایه و مجاز میخواند و چه آباء کلیسا و متکلمان یهودی و مسلمان که تقابل مومن و کافر را بیانگر اساس هستی در نظر دارند، در چارچوب پاره خط و موجودیت دو قطب و دو انتهایش اندیشیده ­اند.

لیکن پاره خط، همچون شکل عمده برای غالب متفکران، گاهی جای خود را به مثلث میدهد. نخست نقدهای سه گانه کانت را در نظر آریم که به خرد ناب و خرد عملی و قوه داوری پرداخته است. سپس هگل را متوجه شویم. وی برای توضیح روند دیالکتیکی در تاریخی که هدفش بر کرسی سلطنت نشاندن روح مطلق است، از رابطه سه گوش تز و آنتی تز و سنتز بهره برده است. از این دوره ببعد، البته استفاده از مثلث به دیسیپلینهای دیگر نظری نیز راه مییابد؛ سه گوشه فرویدی در روانکاوی و مبتنی بر من، خود و سوپر اگو، مشهورترینشان است.
در نسل پس از هگل یک بازگشت به پاره خط وجود دارد. وقتی مارکس تضاد طبقاتی یا چالش زحمت و تلاش با سوداگری ( به دوره وی متجلی در رو در رویی کارگر و سرمایه دار) را موتور حرکت تاریخ ارزیابی میکند.

در دوره آن سه نابغه قرن نوزده یا آنگونه که لویی آلتوسر فرانسوی مارکس و نیچه و فروید را فرزندان "ناخلف" زمانه لقب داده، همچنین یک شکل هندسی کمتر استفاده شده به میان آمده که دایره است. این را میتوان در افکار نیچه بازیافت. وقتی از بازگشت جاودانه وقایع میگوید و حرکت تاریخی را بصورت مدار دایرههای بهم پیوسته یا شکل استوانه و حلقوی توصیف کرده است. گرچه از داروین نیز همچون نابغه در این دوره باید سخن به میان رود. او که روی نظریه تکامل انواع کار کرده است. و راستی چه شکلی هندسی را میتوان الگوییی برای نظریه پردازی داروینی دانست؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد