logo





محمد رضا شجریان کجای موسیقی ایرانی ایستاده؟

چهار شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ - ۲۱ اکتبر ۲۰۲۰

محمد حسین صدیق یزدچی

بی تردید محمد رضا شجریان اثر گذار ترین آواز خوان عرصه ی موسیقیائی پنج دهه ی اخیر ایران است. او صداِیی نیرومند داشت با لحنی آرام بخش و آسمانی طلب که در بخش وسیعی از اجراهای آوازی اش، شنونده را در رویاهای خلسه گون عالم وهم های دینی و عارفانه ی ذهنیّت دین زده ی ایرانی، شیعی فرو می برد و آرامشی به شنونده می بخشید، تا آنجا که شنونده سیطره ی ضّد فرهنگ دینی را تحمّل می کرد یا از یاد می برد. نتیجه آنکه فرهنگ دینی ابقاء می شد. به چگونگی آن اشاره خواهم کرد. اما درگذشت او توجّه قشرهای مختلف اجتماعی ایران را به خود باز خواند و هیجانی عاطفی یا احساسی نسبی را آشکار ساخت. این احساسات غالبا از سوی ایرانیان غیر متخصّص و نه موسیقی شناس بیان شد و می شود. در این میان و تا به امروز نظر یا تحلیلی از سوی موسیقی دانی با صلاحّیت موسیقیائی و حرفه ای، در باب کار و نوع موسیقی و جایگاه دقیق آواز خوانی یا موسیقی دانی و موسیقی گستری شجریان نوشته نشده. منظور من از تحلیلی حرفه ای از جایگاه موسیقیائی شجریان یا«نقد موسیقی» او در پهنه ی گسترده ی موسیقی ایرانی معاصر است. اینکه ببینیم ژانر یا گونه ی موسیقی شجریان چرا و چگونه بوجود آمده و اصلا پدیده ای بنام «محمد رضا شجریان» در چه فضای فرهنگی و سیاسی جامعه ی ایران رشد کرد و چرا رشد کرد و چگونه عوامل سیاسی و فرهنگی حاکم رسمی رژیم گذشته، حتّی گرایش های اپوزان ِ رژیم گذشته، در رشد خوانش موسیقیائی او دخالت آگاهانه داشتند؟ و اصلا تفاوت خوانش موسیقی او از خوانندگان نامدار موسیقی سنتی ایران دهه های پیشین کجا بود و هست؟ و اینکه، موسیقی شجریان و موسیقی شناسان و نوازندگان ژانر موسیقی او از کدام عناصر فکری یا نظری و از چه گرایش یا گرایش هائی و چرا تغذیه کردند و هنوز می کنند، و این خوانش موسیقی ایرانی را به گوشهای موسیقی مردم ایران رساندند و می رسانند؟

امّا من هیچ تخصّص حرفه ای در کار موسیقی ندارم. ولی به عنوان اهل فکر و نظر ایرانی که در دامن فرهنگ ایرانی، اسلامی، شیعی، عرفانی مثل غالب ایرانیان رشد کرده ام، موسیقی ایرانی آنهم پدیده ای بنام «موسیقی سنتی»، هابی یا سرگرمی و دیرتر، بخشی از اشتغال ذهنی من بوده. چرا؟ زیرا شعر فارسی شناسنامه ی فرهنگی مای ایرانی بوده و هنوز است. مای ایرانی حتی در شماری محدود، مثلا روشنفکرانش، گامی جدّی در عرصه ی «تفکر» آنهم تفکر ناب عقلانی برنداشته ایم. زیرا اندیشه ی مای ایرانی نه به بیداری و رشد و بالش ِ خرد و بکارگیری خرد رسیده و نه بطور جّد بدان پرداخته و می پردازد، بلکه ذهنیّت ایرانی با شعر، یعنی دنیای عواطف آن، سمت و سو گرفته و از شعر تغذیه و رشد کرده و می کند. ما هنوز در درخشان ترین تحلیل هایمان از «عالم ایرانی»، نام چهره های بلندآوازه ی شعر فارسی یا سخن پردازان زبان فارسی به مثابه قلّه های فکری مان، مورد استناد است. باری شعر فارسی و مشخّص تر شعرعرفانی، پرداخت های ذهنی، عاطفی و وهم های دینی ِ اسلامی، عرفانی ست که رمز و رازهای بیشمار پدیده ای بنام «عالم عرفانی» و درنگ های شبهء اندیشه، امّا به واقع، ضّد اندیشه را بهمراه دارد. این نحو نگاه به شعر فارسی، و به سخنی نحو یا انحاء اندیشه هائی که در زبان فارسی تبین شده، اما هیچ ربطی به جایگاه و گسترش و ضرورت اهمیّت زبان فارسی،چونان زبان رسمی و بخشی از هویّت تاریخی ما ندارد، بلکه اندیشه یا اندیشه ائی مورد نقد است که ضّد عقلانی و ضّد تغییر و تحوّل است. به هر روی شعر فارسی به ویژه قّله های آن و گویندگان آن در دوره یا دوره هائی در زندگی ذهنی یا فکری من نیز حضوری گذرا داشته. و چون موسیقی ردیفی ایرانی و نغمه ها یا ملودی های آن همزاد و آمیخته ی شعر فارسی از هر گونه اش به ویژه شعر عرفانی ست، باری موسیقی آوازی و بعضا ترانه یا تصنیف برایم جذابّیت داشت. به سخنی روشن تر بگویم، ما در این فرهنگ [ایرانی] دو پدیده ی دیرپای داریم که شاخصه ی هویّت بخش بودن ِمای ایرانی در گذرهای تاریخ پر تلاطم مان است. نخست شعر و سپس موسیقی که دو همزاد جدائی ناپذیراند. به این جهات من رابطه ای درونی با موسیقی آوازی ایرانی داشتم.

باری من محمدرضا شجریان را، از نخستین حضورش در عرصه ی آوازخوانی که با نام «سیاوش» معرفی شد و می خواند و کاملا ناشناخته بود، شناخته ام و موسیقی او را دنبال کرده ام. بویژه صدای او و نحو اجرای آوازی اش را. و تلفیق آواز با شعر، به ویژه شعر عرفانی با ملودی های موسیقیائی ردیفی ایرانی را از سوی او، که در دوره هائی از زندگی فکری ام، از جذابیّتی برخوردار بود. این توجهّ ام به موسیقی آوازی تا آنجا بود که نخستین دوره ی اجراهای موسیقی آوازی یا ردیف خوانی او و بعضا اجرای بعضی تصنیف ها یا ساخته های عارف قزوینی یا علی اکبر شیدا و دیگران را در برنامه ی «گلچین هفته» که به همّت م. ه. سایه «هوشنگ ابتهاج » و همکارانش آنهم ضمن تصّرف عرصه ی موسیقی رسمی رادیو و تلویزیون در سالهای آغازین دهه ی پنجاه شمسی، که با صدای شجریان خوانده و اجرا می شد، ضبط کرده و حفظ کرده ام. چیزی بیش از سد برنامه ی گلچین هفته.

باری چنانکه بسیاری آگاه اند، شجریان با حضورش در«جشن هنر شیراز» ِ سالهای پنجاه شمسی، بطور نسبی به شهرتی چونان آواز خوانی با سبکی متفاوت دست یافت و عرصه ای را گشود. در اینکار، امّا او تنها نبود. نوازنده و ردیف شناسی چیره دست و آموزش دیده بنام محمدرضا لطفی یا پرویز مشکاتیان و تنی چند دیگر و دیرتر حسین علیزاده، در رساندن شجریان به جائی که در جشن هنر شیراز و سپس برنامه های «گلچین هفته» و ادامه ی آن دست یافت، شرکت و حضوری بی تردید داشتند. به ویژه در آستانه و چند سال آغازین انقلاب 57، که بدان خواهم رسید. باری شجریان به تنهائی «شجریان» نشد. استادان ردیف موسیقی ایرانی ِ بنامی همچون نورعلی برومند یا عبدالله خان دوامی و البته استعداد و همّت و پشتکار کم نظیر شخص شجریان و همراهی های نوازندگان و ردیف شناسانی چون لطفی و مشکاتیان و علیزاده و دیگران در یافتن جایگاه موسیقیائی وی البته و البته غیر قابل انکار است.

اما قصد من در این نوشته نقد حرفه ای موسیقی ای نیست که شجریان بین سالهای پنجاه شمسی و قدری پیشتر در بستر آن راه خود را گشود و ادامه داد و به اینجائی که هست رسید و چشم از جهان فرو بست. بلکه قصد من آن است که در جایگاه اندیشه ورز و به عنوان «نقد فرهنگ دینی» ِمسلط ِ ایرانی و اسلامی، رابطه ی کار موسیقیائی ژانر این خوانش موسیقی ایرانی و اثرات مثبت یا منفی آنرا آنگونه که می بینم و می شناسم، باری به قلم آورم و پیش روی ایرانیان بگذارم و نه چیزی بیش.

قصد من آنست که بدانیم خوانش موسیقی شجریان کجای فرهنگ و حرکت تاریخی ما ایستاده و نقش مثبت یا منفی آن در کار تحوّل جامعه ی ایران و خیزش تاریخی مای ایرانی که هم اکنون در وسعتی در جریان است، چگونه بوده و هست؟ در مجموع کار هنری او چونان هنرمند در جوشش های فرهنگی و بعضا سیاسی ما چه نقشی را به اجرا درآورد؟ او بسیار خواند. امّا تولیدات آوازی و موسیقیائی اش، تلاطم های فکری و سرگردانی ها و بعضا آشفتگی های مطلقا مبهم و غیر شفاّف میل جامعه ی ایران به نوعی تغییر را، به خوبی باز می نماید. مثلا اجرای دعای «ربّنای» او و سانسورش از سوی حکومت ملایّان که تاسف گسترده ی مردم حتّی مدافعان جامعه ی بی طبقه ی کمونیستی فارغ از «خداوند» و فارغ از «قدوسیّت» بازمانده های حزب توده را بهمراه داشت، یا نغمه پردازیهای بیشمار ِمویه وارش از شعر آسمانی جوی حافظ یا مولوی یا سعدی، آیا راه پرمخاطره ی رهائی را برای عنصر ایرانی فراهم ساخت؟ یا بالعکس شنونده را در سرمستی بی خبری های عرفان مآب غوطه ور ساخت؟ پس تعارض در سبک و کار و شیوه بیان موسیقیائی او به خوبی خود را آشکار ساخته.

نیز می دانید و می دانیم که از دیگر سوی، شجریان با نغمه پردازیهای طغیان گر و «آزادی» جوی ِ حسین علیزاده در پرداخت موسیقی زمینی شده اش، مثلا فضا سازی موسیقیائی برای شعر بلند و فاخر و اعتراض تاریخی م. امید «اخوان ثالث» در شعر«زمستان» شاعر را شجریان جانی بخشید. و در تحریرها و زیر وبم های آوای اش به گونه ای بی نظیر و ابداعی اراده به «آزادی» ِ مثله شدهء سالهای مطلقا خاموش و گورستانی دهه ی سی را، در معنی زمینی «آزادی»، تجسم بخشید. اجرائی که با تجسّم بخشی عالم دینی مولوی و سعدی و حافظ و مویه های کلامی و آوائی مثلا قطعه ی آوازی دستگاه ماهور او بهمراهی ساز پرویز مشکاتیان و نی محمد موسوی و با صدای شجریان کاملا متفاوت است و از جوهره ای دیگر. امّا چرا؟ زیرا موسیقی علیزاده حرکت است و بعضا اعتراض. اما نی محمد موسوی یا سه تار جلال ذوالفنون یا نحو بیان موسیقیائی ماهور در اجرای یادشده ی موسوی مشکاتیان، نوعی غلطیدن در عالم هور و قلیائی عرفانی ست و فراموشی «عالم واقع». گرچه بعضا زیباست و دلفریب برای مای ایرانی دین بنیاد و دین زده. مقایسه کنیم آن اجرای دستگاه ماهور را با ساخت و پرداخت قطعه ی زندگی بخش «مرغ سحر» با آهنگ مرتضی نی داوود و شعر ملک الشعراء بهار ِ برآمده از انقلاب مشروطه در همان دستگاه ماهور و با صدای بلند و فاخر شجریان.

باری کوتاه بگویم، شجریان در موسیقی معاصر ایرانی پدیده ای یگانه است. یگانه است بدانکه بخوبی دنیای پیچیده و مبهم و آشفته ی مای ایرانی را بخوبی باز می نماید. این ویژگی یکی از رازهای شهرت و محبوبیّت شجریان در میان قشرهای متنوّع ایرانی ست. بنظر من گونه یا ژانر موسیقی او را نمی توان در یک خط و ربط دید و طبقه بندی کرد. کوتاه سخن آنکه موسیقی او و طریقتی را که او در بیان آوازی پیمود، به نوعی ابهامات دنیای مای ایرانی را آشکار می سازد.

باری موسیقی ای که او خواند و ارائه داد در وجه غالب موسیقی آسمانی بود و دینی. از اینرو قویّا مورد اقبال توده ها با هر سطح فرهنگی قرار گرفت و برجان ایرانیان نشست. یک راز دلنشینی او اینجاست بویژه آنکه شجریان شهرت خود را در اوج گیری و مطلقا سیاسی وعمومی شدهء ضّد فرهنگ دینی بعد از انقلاب ویرانگر بهمن ۵۷ بدست آورد. بدانکه به کمک ژانر موسیقی اش تیرگی های ضّد فرهنگ اسلامی را عینّیت و بسا مشروعیّت بخشید.

اما گونه ی موسیقی ای که او در بیان یا انترپرت موسیقی ایرانی بکار گرفت و موسیقی دانان و نوازندگان طراز اول همراه او این گونه ی موسیقی را بر عرصه ی موسیقی رسمی، و مردم خواه ایران مستولی گرداندند، باری از سویی راه تحوّل موسیقی زمینی شده یا در جریان زمینی شدن بعد از سالهای انقلاب مشروطه، را مسدود ساخت. این تحوّل موسیقی شجریان، بزرگان چیره دست و دانش آموخته و واقع گرایی مثل ابوالحسن صبا و روح الله خالقی یا عبدالعلی وزیری یا جواد معروفی و موسیقی دانی فرزانه مثل داوود پیرنیا، و آهنگ سازان بلند آوازه ای مثل علی تجویدی یا پرویز یاحقی یا همایون خرّم و دهها تن دیگر و آواز خوانانی فاخر جایگاه ای مثل غلامحسین بنان با آوائی ابریشمین، یا حسین قوامی یا اکبر گلپایگانی و عبدالوهّاب شهیدی را از پهنه ی موسیقی زمینی شده سالهای ۱۳۰۰ به بعد و عالم موسیقیائی ایران بیرون راندند. در این مهم و البته این تخریب، شجریان مطلقا تنها نبود. بلکه مسئول آن، ژانر موسیقیائی ای بود که شجریان در متن آن رشد کرد.و هم نهادهای فرهنگی مرتبط با موسیقی، هم در رژیم گذشته به ویژه از سالهای چهل به بعد، و سد البتّه در رژیم ملایّان بودند و در این تخریب مشارکت دارند. در کانون این تخریب شاعر غزل سرای سیاسی اندیش، م. ه. سایه «هوشنگ ابتهاج» و محمدرضا لطفی نقشی کانونی داشتند.که در نوشتاری دیگر بدان خواهم پرداخت.

پاریس ۱۶ اکتبر ۲۰۲۰
محمد حسین صدیق یزدچی



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد