من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی ُدرّ لفظ دری را
ناصر خسرو
اگر آتشی بود لفظ دری را،
فروسوختی واژه ی " رهبری " را!
برونش فکندی ز فرهنگ ایران
بشستی از این ننگ، هر دفتری را!
شبانکارگی آورد لفظ "رهبر"
که خواهد ز انعام 1 فرمانبری را!
ز رهبر حذر کن که هرگز نیابی
از این زشت تر چهره ی دیگری را!
بیاد آرد این چهره ی نا مبارک
فرومایگانی ز دانش بری را!
بیاد آورد مکر و مردمکُشی را
دروغ و دغل، حیله وخودسری را!
بیاد آورد ایلغار مغول را
سبک مغزی تازی و بربری را!
بپرهیز از واژه ی زشت رهبر
که این واژه عدل2 است افسونگری را!
چه اعجاز ها دارد این واژه ی بد
به مهتر3 دهد کسوت مهتری4 را!
الا رهبر ِ نابکاران ِ عالم
کجا خوانده ای درس بدگوهری را؟!
تفرعن به ایرانیا نت که آموخت
به درگاه بیگا نگان، نوکری را؟!
زهی پیروان شرورت که از جهل
پرستند گوساله ی سامری را!
به کشتار و تعزیر و غارت، ربودی
ز یاران خود رتبه ی سروری را!
تو ای گرگ خونریز، گلرنگ کردی،
ز خون، این کهن میهن ِ مادری را!
زمین را حضور پلید تو آلود
نفسهات افسرد جن وپری را!
چنان بی خدایی که خلق پریشان،
زدستت به شیطان برد داوری را!
هیاهوی نا کوک ِ تار ِ تو جلاد 5
معذب کند روح خنیا گری را!
ولایت رهاکن، برو سوی مشهد
بخوان بازهم ذکر و پامنبری را!
خطا گفتم ای کهنه جلاد، برمن،
ببخشای این گفته ی سرسری را!
جزایی چنان صعب فرمایدت خلق
که سوزد دل زهره و مشـتری را!
سی ام جولای
برای یاد آوری:
1: اَنعام: چارپایان
2: عدل: برابر، معادل
3: مهتر: ستوربان، پرستار چارپایان
4: مهتری : سروری
5: گفته می شود که خامنه ای دستی در نواختن تار دارد!
نظرات خوانندگان:
دست مریزاد سیما سرابی 2009-08-07 15:47:59
|
حرف زمان است این شعر! |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد