logo





سفر در دوران کرونائی

"خورشید تن می شوید در دریاچه سیلیان "

يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۳۰ اوت ۲۰۲۰

ابوالفضل محققی

abolfazl_mohagheghi_0.jpg
باز در راهیم این بار سرمد نیز بر جمعمان افزوده شده .مقصد هنوز نامعلوم ! گفتن چنین چیزی برای یک سوئدی غیر قابل باور است برای کسانی که از یکسال قبل برای سفر برنامه می ریزند بلیط می خرند هتل رزرو می کنند وحتی آرام آرام شروع به لیست برداری لباس ها و رستوران هائی که خواهند رفت می کنند وهمه چیز با برنامه وحساب شده .تفاوتی بنیادی در نگاه به زندگی و نظم بخشیدن به آن .
یاد قفل شدن جاده شمال می افتم در سه روز تعطیلی پانزدهم خردادومرگ خمینی ، یا هر مناسبت دیگر.همه سرزیر "شمال پارتی" فرقی نمی کند جا باشد نباشد! گرونا بیاید نیاید !دست زن بچه را میگیرند رو بشمال.
"فلانی برای این چند روز چه برنامه ای داری"؟
"برنامه ای ندارم "!
با شمال موافقی"؟
"چرا که نه جا، جا را چکار کنیم "؟
"خدا کریم است جائی پیدا می کنیم "!
فردا چند دوست که تلفنی در عرض چند ساعت تصمیم گرفته اند در شلوغی جاده شمال گاه خنده کنان گاه بد وبیراه گویان به رژیم ،به جاده ها،به خمینی به هزینه سنگین برگزاری سال مرگ او ونهایت گفتگو از سیاست و جور زمانه در راهند.
یکی آن وسط می گوید "سیاست را ول کنید بزن ساسی مانکن تا کمری بجنبانیم !حال کنیم .خسته شدیم از بس از سیاست گفتیم از شهادت ومرگ" .لحظه ای بعد پنچره ها پائین " واسه همه زنگ زدنات مرسی واسه همه پیگیرایات مرسی "!
شب جائی نمی یابند و در همان ماشین بخواب می روند تا فردا چه پیش آید .
درسوی دیگر جماعتی انبوه در زیر گنبدی از طلا، ضریحی از طلاو نقره، فرش های قیمتی پهن شده بر صحنی بزرگ که می خواهد بزرگی وعظمت مرد خوابیده در زیرخاک را بنمایش بگذارد بر سر وروی خود می کوبند مردی که بزرگ نبود !"خمینی ای امام " صدا های بی رمقی که دیگر شوری در آن ها نیست عادتی است مانند نماز خواندن .
اینجا نیز در میان عزا جشن است وسور چرانی، بوی دیک های غذا با بوی عرق،چربی بدن و بوی پا ها در هم می آمیزد . خورشت قیمه ای هست ،گپ وگفتگوئی . چشم چرانی ورد وبدل کردن تلفنی ! خرداد پارتی این سو گرم تر است وهزینه اش تنها زدن برسر صورت خود وخالی کردن خویش در حرکت ریتمیک سینه زنان و زنجیر زنان خمینی پارتی بی هزینه! این جماعت هم روزرا به شب وشب به روز گره ی زنند تا فردا چه پیش آید.
"چنان به که امشب تماشا کنیم
چو فردا رسد کار فردا کنیم" نظامی
حال من وسرمد هم بسیاق فرهنگ همان سرزمین ! بایک تلفن رسول بمن و من بسرمد در راهیم بی آن که مقصد مان معلوم باشد. تنها می دانیم شمال سوئد.چند روزاستراحت ،دزدیدن اندکی شادی از زمان.
بطرف دالارنا بطرف دریاچه زیبای "سیلیان "جائی که سال ها قبل همراه دخترم مریم مهمان معلم او مارینا بودیم روانیم. خاطره ای فراموش نشدنی که در سیمای یک معلم باز گو کرده ام .
یکی از هفت دریاچه بزرگ سوئد .غنوده در میان جنگل و کوه های کم ارتفاع که هر لحظه با انعکاس آسمان رنگی جادوئی می گیردو گاه کانی از طلا و لحظه ای دیگر معدنی ازلاجورد بدخشان و لحظاتی چند به رنگ فیروزه نیشاپوردر می آید.آفتاب کنار می رود ابری پیلگون از راه می رسد.
"چو رای عاشقان گردان
چو طبع بیدلان شیدا !" فرخی
گرد نقره بر دریاچه می پاشد.دریاچه سیمگون می شود. عروس نقره ای لباس توری خود بر سطح آب می کشد موج های نقره در نقره درون هم می خلند و مارا محسور خودمی سازند.
این جا هم "عالم قاسم اف " با شوری بر آمده از جان می خواند:" سحر سحر گردم باغا نه باغ بلده نده باغبان! سحر گاهان بباغ در آمدم نه باغ فهمید نه باغبان"! :" مجبوبم بدن ظریف خود پیچیده در پیراهنی از کتان نازک! می بینم وبی حال می شوم ، بی حال . محبوبم یقه پیراهنت را ببند! یقه ات پیراهنت را ببند !
به "سند ویکن "می رسیم .باید اطاقی قبل از ساعت نه بگیریم .اطاقی می گیریم ولحظاتی بعد در جلو خان زیبای هتل در بلند ترین نقطه شهر شاهد پائین رفتن خورشید در دریاچه وبالا آمدن ماه در تللوسیمگون دریاچه ایم.
خورشید تن می شوید دردریاچه سیلیان
چونان مردی از آتش
می خزد آرام برتخت خوابی از طلا ونقره
با بستری ازابریشم سرخ .
ماه سر می کشد چونان زنی پیکرش از نقره وآبنوس
با توری از حریر
می خزد آرام بر تخت خوابی از طلا ونقره
ابریشم وحریر در هم می پیچند
غوغائیست!
دریاچه سیلیان دیدنی است.

ادامه دارد





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد