من نیز مانند بسیاری دیگر، دوست عزیز فرخ نگهدار (از این به بعد، نگهدار) را برای اولین بار در اوايل انقلاب در مناظرههای تلویزیونی دیدم. داریوش اشوری حکایت مناظره طبری-نگهدار با مصباح-سروش را اینگونه به تصویر میکشد: «هنوز روزهای خوش خودفریبیهایِ رمانتیکِ ماههای آغاز پیروزی انقلاب بود و همه مستِ بادهیِ آن پیروزی. علتِ اینکه در آن مناظرهی تلویزیونیِ «اسلام» و «کفر» میتوانستند در یک فضای همگانی به آزادی و دموکراتوار با هم بحث کنند، در حقیقت، فضای خلاء قدرت در پی فروپاشیدگی رژیم گذشته بود. در آن روزها کمتر کسی میدانست یا حس میکرد که چه طوفانی از خون و جنون و خشونت برای به چنگ آوردن آن «مال بیصاحب»، یعنی قدرت سیاسی و ماشین دولت، در راه است....یک سوی مناظرهی «دموکراتیک» دو بالشویک سادهلوح بودند، یکی پیر و دیگری جوان، که با گمانی از سادهلوحی حریفانشان و نااشنایی انها با «قوانین مسلم تاریخ»- که در مارکسیسم-لنینیسم بیان و به تجربه «ازموده» شده است-امده بودند تا سر ایشان را شیره بمالند و خود را، گربه مرتضی علیوار، نه حریفانِ ایشان در جنگ بر سر قدرت بلکه همراهان و همگامانِ در خدمت انقلابشان نشان دهند.میگفتند که ما و شما، در حقیقت، یک جهت و یک هدف داریم، اگرچه به دو زبان بیان میکنیم. شما میگویید«مستضعفین»، ما میگوییم «پرولتاریا». میان خداپرستی شما و اسلام انقلابیتان با ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی انقلابی ما هم فرق چندانی نیست. مهم این است که همه انقلابی هستیم و در جبههی «خلق»!» (داریوش اشوری، سروش غزالی دیگر؟»
پیشدرامد
این قلم قبلا در نوشتهای به علل چرخش در سازمان فدائیان پرداخته است. جنبش چپ ایران در انقلاب بهمن در دو مرحله طعم شکست سنگین را چشید. شکست اول در نگاه نخست طمعی تلخ نداشت. نیروهای سکولار در قیام باشکوه مردم ایران در مقابل دیکتاتوری شاه، اگر چه در آغاز نقش اصلی را داشتند اما آنان، با توجه به پراکندگی ، عدم وجود تشکیلات قوی، بیبرنامگی و ارتباط ضعیف تودهای، در مقابل نیروهای مذهبی شانس زیادی برای رهبری مبارزه مردم بر علیه شاه را نداشتند. در این دوره طعم شکست در مقابل طرفداران خمینی با طعم پیروزی در مقابل شاه در هم امیخته بود و «همه مست بادهی آن پیروزی» بودند. پس از آن احزاب و سازمانهای چپ و لیبرال راههای متفاوتی را برگزیدند اما «بهار ازادی» با تثبیت جمهوری اسلامی با شکست همه این نیروها و مرگ بسیاری همراه شد.
فدائیان اکثریت در این دوران ابتدا طعم شکست مشی چریکی- انقلابی و سپس مشی رفرمیستی خویش را تجربه نمودند. باید اما به خاطر آورد که حتی اعتراف و پذیرش شکست به معنی اتفاقنظر در مورد علل شکست نیست. از سوی دیگر، این قلم در طی مقالات مختلف ضمن پذیرش شکست در مورد پیروزیهای جنبش فدائیان نیز نوشته است. به عبارت دیگر، حتی پذیرش شکست در یک مقطع معین به معنی عدم وجود پیروزی در عرصههای دیگر نیست. درست مانند مسابقات ورزشی دهگانه که فرد در رشتههای معینی میتواند به پیروزی رسد اما در مجموع بازنده اعلام گردد. تأکید بر برخی از پیروزیها به معنی کتمان شکست نهایی نیست و برعکس.
در مقطع انقلاب بسیاری از فدائیان به این نتیجه رسیده بودند که مشی چریکی شکستخورده است اما متأسفانه هیچکدام از آنها تحلیل دقیقی از آنچه که موجب شکست مبارزه مسلحانه شده بود، ارائه ندادند. اگرچه بیژن جزنی در طی آثار مختلف خود سعی نموده بود به برخی از جوانب بداموزیهای جنبش مسلحانه بپردازد، اما افکار او کمتر مورد توجه قرار گرفت، با وجود آنکه مشی چریکی یکی از علل اختلاف و انشعاب در میان فدائیان بود، برای برخی شکست مشی چریکی به معنی شکست ایده «درک خلاقانه» از مارکسیسم-لنینیسم محسوب میگشت و از این رو خواهان بازگشت به اصول بودند. تلقی بعضی دیگر، پایان انقلابیگری و تغییر نگرش نسبت به سازماندهی مبارزه تودهای بود. بعضی صورت مسئله را تغییر دادند و با تأکید بر درستی مشیچریکی منکر پیروزی انقلاب گشتند.
همین برخورد در رابطه با علل شکست استراتژی «شکوفایی جمهوری اسلامی» فدائیان اکثریت تکرار گشت. برای بسیاری، از جمله نگهدار، اشغال سفارت آمریکا و حمایت گسترده مردم از نیروهای طرفدار خمینی در کنار نگرش آنها نسبت به نقش و اهمیت سازماندهی مردم برای دفاع / کسب ازادیهای سیاسی نقطه آغاز چرخش بود. در ادامه برخی تلاش بیشتری برای نزدیکی به حاکمیت و حزب توده داشتند و عدهای مایل به کشیدن ترمز و کاهش سرعت نزدیکی.
در کنگره اول فدائیان اکثریت بحثهای پرشوری در مورد علل شکست صورت گرفت، اما بعد از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود، همه مباحث کم و بیش به فراموشی سپرده شد. سالها پس از کنگره اول برخی از فدائیان تلاشهایی برای توضیح علل شکست انجام دادند، همزمان عدهای از محققین دانشگاهی نیز به بررسی جنبش چریکی پرداختند؛ مخالقین چپ نیز هر از گاهی دم را غنیمت شمرده و با یادآوری و بررسی علل شکست چپ، برخی از فعالین فدایی را مجبور به واکنش میکنند.
قبل از ورود به مطلب تذکر چند نکته ضروری است. اول، این نوشته نگرشی انتقادی به سازمان فدائیان دارد، اما قصد آن خودزنی نیست. نویسنده به هیچوجه اعتقادی به خودزنی ندارد زیرا آن نمیتواند مشکلی را حل نماید. این شیوه بهترین راه برای فکر نکردن و یافتن راهحل برای مشکلات بزرگی است که پیش روی چپ قرار دارد. تحلیل از شکستها و پیروزیها و انتقاد از کاستیها، تنها شیوه یافتن راهی به جلو به کمک همدیگر است.
دوم، دارنده این قلم نه طرفدار تئوریهای توطئه است و نه از «خیانت» این یا آن رهبر فدایی سخن میگوید. قطعاً با یادآوری گذشته دلایل بسیار زیادی برای عصبانیت برای اتخاذ این یا آن تصمیم حیاتی وجود دارد، اما ما باید به این بلوغ فکری برسیم که به تحلیل استراتژی و گرایشات فکری مختلف بپردازیم و نه نشان دادن انگشت اتهام. جنبش چپ تاکنون از این قضیه ضربات مرگباری خورده است. اگر خیانت به معنی داشتن طرحی مخفی برای فروش سازمان به دشمن تلقی گردد، تا جایی که نویسنده این سطور میداند، هیچکس مرتکب چنین عملی نشده است. در ایران همیشه فعالیت سیاسی چپگرایان همراه با اذیت و آزار فعالین و نزدیکان آنها بوده و متأسفانه چند صباحی دیگر نیز خواهد بود.
سوم، مسئولیتپذیری. تا دو دهه پس از شکلگیری سازمان فدائیان، اعضا از هیچ حقی برای انتخاب رهبری خود برخوردار نبودند، اما همه ما دارای قدرت اعتراض و حق خروج از سازمان بودیم (هر چند که اعتراض به انزوا و اخراج ختم میشد)، از این رو اگرچه مسئولیت اشتباهات سازمان اکثریت قبل از همه متوجه رهبری آن با داشتن قدرت اختیار فراوان است، اما همه در مقابل اشتباهات بعد از انقلاب دارای نوعی مسئولیت جمعی، با توجه به میزان اختیارات خود، هستیم.این نکتهای است که برخی از منتقدان فدایی فراموش میکنند.
چهارم، بررسی گفتار و نوشتارهای نگهدار از آنجا در مرکز توجه این نوشته قرار دارد، که او سالها عنوان رهبر بخش بزرگی از جنبش فدائیان را داشته، بررسی افکار وی تنها راه نگاه به بینش معینی است که سالها در این سازمان رسوخ داشت و هنوز در اشکال دیگری به حیات خود ادامه میدهند. افکار او و جناح طرفدارش طولانیتر از هر کس دیگری بر این سازمان سیطره داشته است. از این رو بررسی گسست اندیشه او از رهبران قبلی اهمیت مییابد. این نوشته از جمله به بررسی نظرات فرخ نگهدار به عنوان یکی از اعضای گره بیژن جزنی و تضاد افکار وی با «دوست و معلم» اش میپردازد.
وارثان جزنی
سرنوشت افکار و اندیشه جزنی یاداور سرنوشت انتونیو گرامشی در حزب کمونیست ایتالیاست. البته قصد نویسنده این سطور این نیست که اهمیت میراث نظری جزنی را با گرامشی مقایسه کند، چرا که آن دو در دو سطح کاملاً متفاوت قرار دارند . بلکه بیشتر مقایسه برخورد احزابشان با این دو متفکر در طول و بعد از حیاتشان است.
گرامشی به عنوان یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست بخش زیادی از زندگی خود را در زندان گذراند. او در دفترهای زندان، به موضوعات متفاوتی از جمله تاریخچه برخی از کشورهای اروپایی، ساختار حاکمیت انها، رابطه دولت و جامعه مدنی، مسائل مربوط به فلسفه و اموزش، رابطه فرهنگ سنتی و اوانگارد، شیوههای گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم و بسیاری از مسائل دیگر اظهار نظر کرده است. طبعا به خاطر محدودیتهای زندان، نوشتههایش بسیار از هم گسیخته بودند. دفترهای زندان در اواخر دهه ۱۹۴۰ به شکل سانسور شدهای در ایتالیا منتشر شد و برای اولین بار منتخبی از آثارش در دهه ۱۹۷۰ به انگلیسی ترجمه شد و بلافاصله توجه زیادی را به خود جلب نمود. به عبارتی او در ابتدا در خارج از ایتالیا محبوبیت بیشتری نسبت به داخل ایتالیا یافت.
حزب کمونیست ایتالیا از زمان کمینترن تا زمانی که اروکمونیسم را پذیرفت، برخوردهای متفاوتی با گرامشی کرد. در زمان استالین سعی نمود با سانسور آثار او، گرامشی را یک نظریهپرداز لنینی (با تعبیری استالینی) معرفی کند. در زمان خروشچف مقام گرامشی تا حد مقام لنین بالا رفت، به طوری که او مکملی برای لنین محسوب شد. پس از جنبش ۱۹۶۸ لنین حذف شد و گرامشی جای او را گرفت. در نهایت گرامشی به خاطر آنکه تحت تأثیر لنین قرار داشت و او را میبایست در زمره لنینیستها قرار داد، از حزب کمونیست ایتالیا طرد شد.
جزنی به عنوان یکی از بنیانگذاران سازمان مدت زیادی را در زندان سپری کرد و اکثر آثار خود را در اسارت نوشت. به هنگام تشکیل سازمان فدایی در زندان به سر میبرد، از این رو حتی برخی از فدائیان حاضر نبودند او را به عنوان یکی از بنیانگذاران سازمان بپذیرند. این موضوع بیشتر مربوط به کسانی میشد که به گروه احمدزاده-پویان تعلق داشتند (نک، نقی حمیدیان-سفر با بالهای ارزو). اختلاف او با احمدزاده و پویان در مورد شیوه و نقش مبارزه مسلحانه، و نیز مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه باعث شده بود که بینش او «بینش سنتی» (سرکوهی، «جدال نظری حزب توده و چریکهای فدائی، بیبیسی فارسی») تلقی گردد و در عمل در مقوله تودهایهای شرمزده قرار داده شود. اما وی فقط در زیر ضرب انتقادات طرفداران احمدزاده-پویان قرار نداشت. در زندان، طرفداران مسعود رجوی و نیز گروههای «طرفدار چین» نیز مخالف او بودند. جزنی در زندانهایی که زندانی سیاسی وجود داشت ، به سرعت دست به سازماندهی تشکیلات مخفی میزد. با این حال بسیاری از طرفداران فدایی وقتی به زندان میامدند، با نوشتهها و افکار احمدزاده-پویان آشنا بودند و به خاطر این افکار حاضر بودند تا پای مرگ پیش روند، اما کسی جزنی را نمیشناخت، از این رو نوعی رقابت شدید درونگروهی در میان زندانیان از همان ابتدا وجود داشت.
جزنی در مقایسه با احمدزاده و پویان برخوردی بسیار معطوفتر نسبت به حزب توده داشت. بسیاری او را «تودهای» خطاب میکردند. میهن جزنی مینویسد: «گاهی بیژن را آشفته میدیدم وقتی علت را جویا میشدم، مختصرا از مشکلات ناشی از درگیری با سایر دیدگاهها سخن میگفت و از چپروهایی که او را متهم میکردند که تودهای است. یک روز هم هنگام صحبت به شوخی سرش را به پایین خم کرد و گفت: همین دو تا شویدی هم که بر سر من مانده به زودی از دست «پروچینیها» خواهد ریخت» (به نقل از «زندگی و فعالیتهای بیژن جزنی» نوشته محمدحسین خسروپناه) . هوشنگ ماهرویان- نویسنده، فعال سابق چپ و همدانشگاهی حمید اشرف و فرخ نگهدار- او را یک «تودهای رادیکال» خطاب میکرد.
با توجه به عدم موفقیت مبارزه مسلحانه، اندیشههای او کمکم جای خود را در میان فدائیان باز نمود حمید اشرف، یکی از اعضای گروه جزنی، پس از کشته شدن احمدزاده رهبری سازمان را به دست گرفت اما در زمان او نیز همه نظرات جزنی در سازمان منتشر نشد. اشرف از یک طرف در یکی از نوشتههای خود، جزوه «چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود» را به همگان توصیه نمود، اما از سوی دیگر در توزیع آخرین و مهمترین اثر جزنی، «نبرد با دیکتاتوری» اقدامی نکرد. اما او از سوی دیگر مانع انتشار مجدد کتاب احمدزاذه، مبارزه مسلحانه...، که حمید مؤمنی مقدمهای بر آن نوشته بود میشود. مجید عبدالرحیمپور که از اعضای مرکزیت سازمان پس از مرگ اشرف بود به یاد میاورد که «نبرد با دیکتاتوری» بعد از مرگ حمید اشرف در اختیار او قرار گرفت. جزنی در «نبرد با دیکتاتوری» بدون آنکه نامی از احمدزاده ببرد، نظراتش را مورد انتقاد قرار میدهد. میتوان حدس زد که حمید اشرف با جلوگیری از عدم انتشار نظرات دو جناح سعی کرد از میزان جدالهای دو دیدگاه بکاهد.
کسانی که در زندان با نظرات بیژن آشنا شده بودند و پس از آزادی به فدائیان پیوسته بودند، در ترویج نظرات جزنی در سازمان نقش مهمی داشتند. یکی از این افراد رضا غبرایی بود. (نک، نقی حمیدیان-سفر با بالهای ارزو). در نهایت، دو سال پس از مرگ جزنی، در سال ۱۳۵۶ سازمان فدایی نظرات او را پذیرفت. اما قبل از آنکه مرکب اعلام پذیرش نظرات جزنی خشک شود، نظراتش در میان بخش بزرگی از زندانیان سابق رد شد.
نگهدار در «پاسخ به «مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی»» که به رد نظرات مسعود احمدزاده اختصاص داشت، در پانویسی نوشت که جزنی بر خلاف اموزههای خود، در تعیین اشکال مبارزه به «زیرساخت اقتصادی» تکیه کرده و به خطا رفت. مرکزیت فدائیان به دو جناح موافق و مخالف مشی مسلحانه تقسیم شدند. جالب آنکه رهبران هر دو گروه خود را طرفدار و یا شاگرد جزنی تلقی میکردند. بنابراین در این زمان طیف فدایی به سه دسته تقسیم شده بود: طرفداران احمدزاده که نظرات جزنی و همه هوادارانش را «تودهای» و «چپ سنتی» و یا «لنینیست» قلمداد میکردند، طرفداران جزنی، و کسانی چون نگهدار که خود را شاگرد بیژن میدانستند اما نظرات او را «ضد لنینی» تلقی مینمودند. با انشعاب اقلیت/اکثریت همه اموزههای اصلی جزنی در عمل به فراموشی سپرده شد.
لازم به تذکر است، در همان ابتدای انقلاب تلاش جدی از سوی سازمان فدایی برای جمعاوری و نشر آثار پراکنده جزنی صورت نگرفت تا آنکه بخشی از این آثار در سال ۱۳۶۰ از بین رفت.
پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود برخی از «شاگردان» سابق در فروردین ماه هر سال به یاد بیژن و هشت چریک دیگر متنی را منتشر میکنند. اما هنوز هم بسیاری از آثار وی به شکل اسکن از آثار غیرقابل خواندن دوران چریکی باقی است. در این میان فقط کسانی چون میهن جزنی، ناصر مهاجر، مهرداد باباعلی و تعداد معدود دیگری سعی به تشریح و تحلیل زندگی و نظرات جزنی نمودهاند. قطعاً کار پژوهشگرانی چون پیمان وهابزاده، مازیار بهروز، محمدحسین خسروپناه...را نباید نادیده گرفت.
نکته آخر آنکه هنوز برخی از تحلیلگران معتقدند که تسلط بینش جزنی موجب گرایش فدائیان به سمت حزب توده گشت. «با تسلط بینش سنتی جزنی بر سازمان فدایی تضاد بین بینش چپ سنتی و بینش نو، که از آغاز در سازمان وجود داشت، به سود بینش چپ سنتی حل شد. این تحول از زمینههای اصلی گرایش «فدائیان اکثریت» به حزب توده بود.» ( نک سرکوهی، «جدال نظری حزب توده و چریکهای فدائی، بیبیسی فارسی ؛ همچنین یاس و داس)
مصطفی مدنی نیز با تکیه بر اینکه در نگاه جزنی گسست، «نه گسست از حزب توده، بلکه از « وابستگی» حزب بود. در نگاه او ضرورت ایجاد یک حزب جدید نه بر پایه بریدن از سنتهای قدیم، بلکه تنها استناد به یک ارزیابی بود. جزنی بر این چشمانداز باور داشت که بعد از کودتای ۲۸ مرداد عمر حزب توده برای همیشه به پایان رسیده است...در فردای انقلاب اما، آغاز دوره دوم حیات حزب توده و نفوذ بالنسبهای که در این دوران کوتاه پیدا کرده بود، نشان از نادرستی این ارزیابی داشت» (مصطفی مدنی، «بازتاب اندیشههای حزب توده بر سازمان فدائیان خلق» ، بیبیسی فارسی)
در نتیجه، بسیاری از رهبران اکثریت که رابطه شوروی با حزب را نه یک نقطه ضعف بلکه نقطه قوت آن ارزیابی میکردند، با سرعت بیشتری به سوی حزب توده کشیده شدند.
آیا سرنوشت محتوم افکار جزنی، اتخاذ سیاست »شکوفایی جمهوری اسلامی» و حل شدن در حزب توده بود؟ در این صورت چرا اکثر طرفداران جزنی در جناح اقلیت جای گرفتند؟
وجه مشترک
هیچ اغراقی نیست اگر گفته شود که در میان شخصیتهای چپ سکولار معاصر، هیچکس به اندازه نگهدار احساسات متناقضی را ایجاد نمیکند. ظاهراً اکثر افرادی که او را میشناسند، «عاشق» او هستند: یا طرفدار پروپاقرص و «عاشق» و یا عاشق «متنفر» بودن از او. کافیست تا سخنی بگوید ، مطلبی بنویسد یا کسی در مورد او چیزی بگوید تا موجی از اعتراض و تشویق ایجاد شود. اگر مطلبی بنویسد، عده زیادی آن را به اشتراک میگذارند. هر از گاهی با انتشار مطلبی، نوشتن نامه به یک شخصیت نامطبوع، مصاحبه، مناظره....فریاد و فغان عده زیادی را به عرش آسمان هفتم میرساند. از نظر دوست نزدیکش، امیر ممبینی، از عجایب او یکی هم این است که در غیاب مشکل و بحران دست به تولید آنها میزند. فرخ به همان میزان که در شعاع حرکت اصلاحطلبان داخلی به حل مشکلات و ارائهی رهنمودهای مفید پرداخته است، در شعاع جنبش چپ و اپوزیسیون سکولار تحولخواه گاهی مشکلافرینی کرده است.» (امیر ممبینی، « فرخ نگهدار: پرترهای از روبرو«)
انقلاب ایران تحت رهبری و فرمان شخصیت کاریزمایی خمینی طومار سلطنت پهلوی را برچیند. خمینی تا یک سال قبل از انقلاب برای بسیاری از ایرانیان شخصیتی ناشناخته بود. او بسرعت توانست در میان هاج و واج مخالفینش قلوب بسیاری را به دست اورد. اما انقلاب باعث ظهور شخصیتهای کاریزمایی کوچکتری نیز در صحنه سیاست ایران گردید. مسعود رجوی توانست با مهارت و زیرکی فراوان یکی از بزرگترین سازمانهای سیاسی کشور را در طی مدت کوتاهی به شکل یک فرقه (sect) مذهبی دراورد. در حالی که از نظر بسیاری، حزب توده با وجود یک رهبری پیر و مهاجر، شانسی برای نفوذ در سیاست کشور نداشت، کیانوری با کنار زدن اسکندری توانست با به کار گرفتن شیوههای نامتداول سیاسی نفوذ خود را بسیار فراتر از حزب کوچک توده ببرد. از سوی دیگر، سازمان فدایی (بخش اکثریت) به عنوان بزرگترین نیروی سکولار اپوزیسیون، تحت نفوذ یک شخصیت کمتر شناخته شده در میان زندانیان ، کمکم از رهبری مخالفین حکومت اسلامی در ابتدای انقلاب به طرفدار «شکوفایی جمهوری اسلامی» تغییر جهت دهد. تغییری که انشعابات متعددی را در پی داشت.
برخی از مخالفین نگهدار سالهاست که با طرح «توطئه» حزب توده سعی نمودهاند مسأله را به اسانترین شکل ممکن حل کنند، اما سابقه طولانی مبارزاتی او، و خیل زیاد طرفداران و مخالفین او چه در میان رهبران و اعضا و هواداران سازمان در گذشته و حال، شکی باقی نمیگذارد که حضور نگهدار در رهبری را نمیتوان با «توطئه و نیرنگ» توضیح داد. یک جریان فکری که اگر چه تبلور خود را در او مییابد، اما فقط منحصر به او نبوده و نیست.ممکن است در اینجا این پرسش مطرح شود که آیا نگهدار شخصیتی کاریزماتیک داشت/دارد؟
اگر فقط کاریزما - در فارسی به معنی فرهمند - را محدود به رهبران بزرگ مذهبی- انقلابی همچون گاندی، خمینی، یا رهبران بزرگ نظامی چون سزار یا ناپلئون که به خاطر پیروزیهای بزرگ نظامیشان شهره عام و خاص هستند، شود آنگاه قطعاً او در این مقوله جای نخواهد گرفت، اما در مقیاسی پایینتر، میتوان او را در این مقوله قرار داد. ماکس وبر با به کار گرفتن واژه کاریزما سعی نمود رهبری کاریزماتیک را از رهبری سنتی و دیوانسالارانه جدا سازد. رهبری که از جذبه استثنایی و تواناییهای شخصی ویژهای برخوردار است. مسلماً میزان، نوع و سرچشمه این تواناییها در رهبران مختلف بسیار متفاوت هستند. انسانها فقط بر مبنای عقل و منطق، رهبران خود را انتخاب نمیکنند، بلکه عواطف و احساسات نقش بسیار مهمی در این میان دارد. باید در نظر داشت که در طول تاریخ رهبران کاریزماتیک در شرایط بحرانی و ناآرامی ظهور نمودهاند. دورانی که کسی بتواند نقش نجاتدهنده را بازی کند. نکته بسیار مهمی که وبر بر آن انگشت میگذارد آن است که، این پیروان یک رهبر هستند که به او خصوصیتی کاریزماتیک میدهند. اما این به معنی آن نیست که هر کسی میتواند به راحتی به رهبری کاریزماتیک بدل گردد. برخی از این ویژگیها چنین است: اعتماد بنفس، داشتن یک چشمانداز معین و ترسیم آن به شیوهای زیبا، ریسکپذیری، انرژی فراوان، توانایی استفاده از ابزارهای نامتعارف، ... برخی از جامعهشناسان معتقدند کسانی که در حالت عادی کمترین شانسی برایشان در نظر گرفته میشود، در شرایط بحرانی ممکن است بسرعت شکوفا شوند. ناپلئون در دوران بچگی در مدرسه به خاطر نام و جثهاش همیشه مورد اذیت و آزار قرار میگرفت. برای بسیاری رهبری انقلاب بهمن توسط خمینی غیرقابل تصور بود....
ظهور رهبران کاریزماتیک در سازمان فدایی، جایی که متوسط عمر چریک ششماه تخمین زده میشد، پدیده تازهای نبود. مسلماً بسیاری حمید اشرف را در صدر لیست رهبران کاریزماتیک این سازمان قرار میدهند، کسی که با تبحر و تیزهوشی خود، ساواک را ذله کرده بود. من در مقاله «ما و سیاهکل» او را به مایکل کولینز ایرلندی که ارتش و سازمان امنیت انگلیس را بشدت مشغول کرده بود، کسی که بارها از کمند دامهای آنها فرار کرد، تشبیه نمودم. اما باید به خاطر داشت، در زمانی که مسعود احمدزاده هنوز زنده بود اشرف در سایه رهبری کاریزماتیک او قرار داشت. و این فقط به خاطر کم تجربگیاش نبود. همچنین برای بسیاری، از جمله صاحب این قلم، بیژن جزنی بزرگترین شخصیت و محصول فکری جنبش فدایی بود، با این حال او تا مدتها در زندان از سوی طرفداران مسعود احمدزاده و مسعود رجوی بایکوت شده بود. حتی گفته میشود در دورهای تعداد طرفدارانش بیش از ۱۲ نفر نبودند. سالها طول کشید تا نظرات او توانست در جنبش چریکی برای مدت کوتاهی راه باز کند.
در فرودین ۵۴ ساواک جزنی و ۸ زندانی دیگر را به قتل میرساند، طبعا نگهدار که بیژن را معلم و دوست خود میدانست از شنیدن خبر بسیار متأثر میگردد. او در سلول خود پس از مدتها سوگواری در مقابل این پرسش قرار میگیرد که پس از دوستان و معلمش چه کسی پاسخگوی هزاران پرسش بیجواب خواهد بود، « در این اندیشه که حالا آیا کسی مانده است که بتواند جواب دهد؟ اگر هست، او کیست؟ در هر بار که ستبری دیوار سلول در چشمم میخلید صدای نیما در گوشم میپیچید که به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را...خانهام را ویران و شانههایم را نحیف میدیدم. چشمهایم را میسودم و میترسیدم از مسئولیتی که در راه است». (فرخ نگهدار، «نمیدانم این خیال تا کجا راست است»)
او از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بود. بزودی پس از کشته شدن حمید اشرف و یارانش، آزادی از زندان در روزهای انقلاب، اعلامیهای با یک محتوی معین ایدئولوژیک مینویسد. «در این قیام خونین که آغاز شده مردم را یاری کنیم.» او از مبارزان میخواهد که در خانه ننشسته و به مردم بپیوندند. مردم بدون رهبری «پیشاهنگ» طبقه کارگر دست به قیام زده و خواهان سرنگونی شاه بودند. او خطاب به «مبارزان آگاه خلق» میگوید «مردم قطعاً از شما بهتر فهمیدهاند»، «قیام را باور کنید». وی قبل از آن، در مقاله «باز هم در باره وظایف اساسی...» نوشت، «رهبری جناح رادیکال» در «جنبش خلق» تثبیت شده و «هژمونیاش در جنبش خلق اعمال میشود». یک ماه پس از ان، متن بیانیه سازمان در رَدِ عدول از سرنگونی و رضایت به حفظ رژیم شاه، (از جمله پیشنهاد «دولت ائتلافی حزب توده» را مینویسد.
پس از انقلاب ، مرکزیت سه نفره سازمان که متشکل از عبدالرحیمپور، غبرایی و غلامیان بود، اعلام کرد توانایی رهبری جریانات را ندارد و در نتیجه انتخابات بستهای برای گسترش رهبری برگزار شد. در «جنگ» بین چریکها و «سیاسیکاران»، گروه دوم پیروز شد. از بین «حدود ۹۰ نفر» (نقی حمیدیان، «سفر با بالهای ارزو». و سخنان مجید عبدالرحیمپور در کنگره اول. ولی بنا به گغته مهدی فتاپور این رقم ۷۴ نفر بود. نک به «اسناد کنگره اول») هشت نفر با اکثریت مطلق انتخاب شدند. نگهدار کمترین ارا را بدست اورد. این هشت نفر تصمیم به افزایش اعضای مرکزیت بدون رجوع به اعضا را گرفتند. سرانجام تعداد اعضا و مشاورین مرکزیت به ۱۹ نفر رسید. بنا به گفته امیر ممبینی از میان این ۱۹ نفر فقط پنج نفر قدرت «قلمزنی ترویجی» «انهم با نرم مطبوعات حزبی و نه دارای توان قلم زدن در نشریات معتبر» را داشتند.(نک « کتاب کنگره» در اسناد کنگره اول فدائیان اکثریت). از نظر بسیاری از کادرهای فدائیان اکثریت، توانایی قلمی کسانی چون محمد دبیری فرد یا امیر ممبینی بسیار بیشتر از نگهدار بود. از جهت قدرت سخنوری مهدی فتاپور، بویژه در مجادلات سیاسی تواناییهای بیشتری داشت. از نظر تشکیلاتی نیز تواناییهای کسی چون عبدالرحیمپور بسیار بالاتر از او بود. اما چه شد که بسیاری «قبای ژنده» خود را به او اویختند؟ چه شد که در جناح اکثریت «سیاسیکاران» بردند و در جناح اقلیت- و نه اشرف- «چریکها»؟ چه شد کسی که کمترین ارا را در میان اعضا داشت، بدون هیچگونه رقابتی به بالاترین مقام حزبی در سازمان فدائیان اکثریت رسید؟
کسانی که در احزاب چپ فعالیت میکنند، درست مانند احزاب راست، خواهان ترقی در مدارج حزبی هستند. تنها تفاوت اشکار، در اکثر احزاب چپگرا این است که الیت حزبی قدرتطلب تظاهر به این میکند که خواهان کسب قدرت نیست، در حالی که در میان احزاب راستگرا موضوع شکل اشکاری به خود میگیرد. حتی در حزب سوسیالدمکرات سوئد که بسیاری با آرزوی کسب مقام رهبری به آن میپیوندند نیز کسی اشکارا خود را کاندید کسب مقام نمیکند بلکه آنها از طرف ارگانهای حزبی مربوطه ابتدا کاندید میشوند و سپس انتخاب میگردند. بسیاری از افراد مناسب به ویژه در میان چپگرایان حاضر به پذیرش مقامی چون دبیر اولی نیستند. فرد در طی یک پروسه طولانی و فراکسیونی عملا انتخاب شده است.
نگهدار در کمیته مرکزی جدید، خود را در میان برخی از دوستان سابق یافت که زمانی «هم دانشگاهی بودند، یا در زندان با هم بودند و در یک محدوده زمانی از زندان آزاد شده بودند»(نک « کتاب کنگره» در اسناد کنگره اول فدائیان اکثریت). کمکم گروهی چفت متشکل از نگهدار، توسلی، فتاپور، لطفی، صنایع دوستدار.. و تا حدی جمشیدپور ایجاد شد. (همانجا).
از سوی دیگر او ریسکپذیر بود و سعی مینمود برای مشکلات مبرم راهحلهای نوینی بیابد. این راهحلها گاه میتوانستند در تضاد با یکدیگر قرار بگیرند. برخی ممکن است قضیه را با یک مارک «اپورتونیست» و یا خصیصهای «مرتضیعلیوار« قلمداد کنند که ساده کردن قضیه است. با این حال، در افکار او خط قرمزی را میتوان تشخیص داد. چیزی که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد. تا زمانی که راهحلهای او مورد تأیید اکثریت مرکزیت بود و در زندگی واقعی با شکست کاملاً مشهودی مواجه نشده بودند، ابقای او در رهبری قابل درک بود. اما او توانست مقام خود را حتی پس از ضربه به حزب و سازمان حفظ کند. چیزی که نشان از عدم وجود و یا حضور ناچیز «مسئولیتپذیری» رهبری ، نبود دمکراسی سازمانی و قدرت فراکسیون او در سازمان اکثریت داشت.
پس از کنگره اول و کنارهگیری از مقامهای حزبی، توفانِ حول شخصیت به ظاهر آرام او خاموش نگشت. اگر در گذشته هواداران و اعضای سازمان، در شرایطی که از قدرت عملی زیادی برخوردار نبودند، به مرکزیت فداییان-اکثریت، بدون آنکه آنها را بشناسند، اعتماد داشتند و از دبیر اول خود تبعیت میکردند، پس از کنگره اول و فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود، او به یک فرد خبرساز در خارج از فضای تشکیلاتی- که دیگر بسیار کوچک بود- بدل گشت. از شخصیتها و رهبران معروف دوران انقلاب، خمینی، رجوی؟، بازرگان، کیانوری ...تنها اوست که باقی است، در عین حال توانسته رابطه بسیار نزدیکی با خبرنگاران و مطبوعات برقرار کند.. به جای گروه کوچک گذشته دوستان در مرکزیت سازمان و یا حزب، گروهی در بیرون از فضای محدود چپ یافته است. او خود به امیر ممبینی با اشاره به این شعر -شرط عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن/ یا ز جانان یا ز جان باید که دل برداشتن-میگوید: که او و امیر دست از «جان» و یاران جانی دل کندهاند. «امیر جان، تو خوب میدانی که دیگر مفهوم جانان در ذهن من از حلقه یارانی که میشناسم فراتر رفته است...گاه ترس برم میدارد که کجا میروی؟ ما و اینها یکی نیستیم..»(نک به کامنت نگهدار به مقاله «فرخ نگهدار: پرترهای از روبرو»)
امروز با گسترش رسانههای جمعی و مجازی ،او مقام یک سلبریتی چپ را- به خاطر رهبری فدائیان اکثریت در گذشته، قابلیتها و دیدگاههای فردی و اتخاذ عنوان «تحلیلگر سیاسی»- به خود گرفته است.در زمانی که حتی کسانی بدون کسب موفقیتهای بزرگ و یا قابلتوجه نیز میتوانند مشهور شوند. در دنیای مصرفی امروز باید بتوان فالوور زیادی در تویتتر و دوست در فیسبوک داشت. تصویر مورد علاقه فرد بایستی مرتبا در رسانههای مختلف بازتولید شود. در چنین شرایطی سلبریتی چپ با یک ستاره سینِما فرق زیادی ندارد. باید بتوان «برند» خود را مرتبا «اپدیت»، به روز، نمود. هدف گردانندگان جراید و مطبوعات فروختن بیشتر است. تمام تلاش نگهدار، داشتن پا در دو جبهه مختلف است. یک پای او در چپ و پای دیگرش در میان اصلاحطلبان و حتی مخالفین چپ است. او نه دل از جان کنده و نه جانان. او میخواهد حلقه واسط بین دو گروه متخاصم باشد، حتی اگر نمایندگی هیچکدام را نداشته باشد. امروز، بسیاری از متخصصین علوم اقتصادی، اجتماعی و یا سیاسی با مطبوعات جمهوری اسلامی مصاحبه میکنند. اما اکثر مصاحبهها با او -رهبر یک حزب سیاسی «مخالف» در دوران انقلاب- در مورد حوادث خونین ابتدای انقلاب است که هر روایتی از آن، خون عدهای را به جوش خواهد اورد. از طرفی او به عنوان یک زندانی رژیم پهلوی، و آشنایی با دو تن از رهبران فدایی، جزنی و اشرف، مایل است با تاکید بر نقش خود در معرفی اشرف به جزنی، در پرتو نور آنها بدرخشد. این امر فقط به خاطر یادآوری گذشته انقلابی خود به دیگران و بالاخص فدائیان نیست. این یادآوری برای خود او نیز بسیار لازم است. بسیاری بر او تاختهاند اما او خود بهتر از هرکس دیگری این موضوع را میداند: « گاه ترس برم میدارد که کجا میروی؟»...
چند عامل باعث میشود که از او شخصیتی جنجالی ساخته شود: تلاش برای تأثیر در دو جبهه که گاه هیچکدام را منزل خود نمیداند، پافشاری بر درستی سیاستی که سازمان فدائیان تحت رهبری او به اجرا گذاشته است، در اینجا معیار او نه درستی سیاست اکثریت بلکه تأکید بر نادرستی سیاست دیگران در آن دوران است. و در نهایت برای آنکه فراموش نشوی، باید دیگران را از حضور و وجودت آگاه کنی. چه چیز بهتر از یک مصاحبه و یا نوشتهای که فقط به خاطر آنکه از سوی او گفته یا نوشته میشود، عده زیادی را به خشم میاورد، یا اینکه در دنیای خیال به مصاف جان بولتون بروی.
دو نگاه متفاوت
جنبش چریکی فدائیان بخشی از جنبش دهه ۱۹۶۰ میلادی در سرتاسر جهان بود. من این موضوع را به طور مفصل در جای دیگری بحث کردهام و قصد تکرار آن را در اینجا ندارم. جنبش ۶۸ در رسیدن به بسیاری از اهداف انقلابی خود شکست خورد، در ایران نیز به بخش بزرگی از اهداف خود نرسید.انقلاب دهه ۱۹۶۰ تلاش جوانان بر علیه نظم حاکم پدران بود که خود را در جنبشهای مدنی، رهاییبخش و ضد استعماری نشان داد. فدائیان جبههای متشکل از دو گرایش عمده برای مبارزه مسلحانه در مقابل استبداد شاهی بود. خصوصیات اصلی آن را میتوان چنین شمرد:
گذار ایران به یک جامعه سرمایهداری کمپرادور پس از اصلاحات ارضی.
حضور یک دیکتاتوری سنگین که مبارزه مسلحانه را ناگزیر ساخته بود.
اعتقاد به مارکسیسم-لنینیسم خلاق و غیرسنتی
اعتقاد به انترناسیونالیسم پرولتری با اعلام بیطرفی در مقابل چین و شوروی
اعتقاد به یک پیشاهنگ ایثارگر در عمل
تشکیل حزب طبقه کارگر در پروسه عملی و پذیرش ایجاد جبهه متحد خلق
تعیین مرحله انقلاب ایران به مثابه یک انقلاب دمکراتیک.
تلاش برای کسب رهبری جبهه متحد خلق
دفاع از سکولاریسم
فدایی به مثابه وارث جنبشهای مترقی پیشین
تفسیر جریانهای مختلف درون فدایی از همه موارد بالا متفاوت بود، اما در مجموع یک توافق کلی در باره بندهای بالا وجود داشت. باگذشت زمان در طی تحولات درونی سازمان و جامعه تغییرات معین نظری و عملی در سازمان ایجاد شد. اما تغییراتی که پس از انقلاب داده شد، گسست کامل از گذشته بود. در زیر به برخی از موارد گسست نگاه کوتاهی انداخته میشود.
«مارکسیسم خلاق»
یکی از مواردی که باعث جذابیت آثار اولیه فدائیان میشد (و در موارد معدودی هنوز هم میشود)، خلاقیت ، شجاعت و عملگرایی بود. برخلاف آنچه که از سوی بسیاری از چریکهای فعال سازمان در آن زمان گفته میشود، فدائیان به اهمیت تئوری واقف بودند و آن را بیارج نمیکردند، و این حتی در مورد کسانی که حاضر نبودند آن را در حرف نیز بپذیرند نیز صادق بود. یک دلیل واضح میتواند این واقعه باشد. جزنی در زندان قم جزوه «انچه یک انقلابی باید بداند» را نوشت و از زندان از طریق همسرش به خارج فرستاد، اما جزوه را به نام صفایی فراهانی و تاریخ آن را یک سال قبل از نوشتن جزوه اعلام کرد. بنا بر آنچه که او صریحاً به میهن جزنی گفته بود، انتشار کتاب به نام صفایی فراهانی که با حضور در جنگ فلسطین لیاقتهای نظامیاش را ارتقاء داده بود، اتوریته لازم به عنوان یک رهبر را فراهم میساخت. چرا؟ به این دلیل ساده که رهبران نظامی باید مسلح به تئوریهای انقلابی نیز باشند. همه محافل فدایی و یا هوادار فدایی قبل از پیوستن به سازمان، محافل مطالعاتی بودند. این به معنی آن نبود که این محافل از سطح تئوریک بالایی برخوردار بودند، ولی این امر نشانه درک آنها از اهمیت مسائل نظری بود. آنچه آنها تأکید داشتند، تلفیق تئوری و عمل و رد انفعال به خاطر رسیدن به سطح عالی نظری بود. انها، در عمل به رابطه دیالکتیکی تئوری و عمل پیبرده بودند. معضل بزرگ چپ امروز، نه فقط در ایران بلکه سراسر جهان، هجوم بسیاری از تحولطلبان به دانشگاهها و زندانی شدن در چهارچوب نهادی به نام دانشگاه است.
فدائیان به مثابه بخشی از جنبش دهه ۱۹۶۰، خود را مقید به درک ملا نقطهای از مارکسیسم-لنینیسم استالینیستی و یا مائویستی نمیکردند، اما این به معنی آن نبود که برخی از آنها استالینیست و یا مائویست نبودند. اگر به اثار سه تئوریسین معروف انها مراجعه شود کمتر اثری از مارکس و لنین در این اثار مشاهده میشود. در نوشته پویان، «رد تئوری بقا» اثری از مارکس و لنین دیده نمیشود. اگر چه امکان دسترسی به آثار مارکس و لنین برای جزنی در زندان کم بود اما او درک خلاقانهای از مارکسیسم داشت. او در مقابل کسانی که «مارکسیسم در دستانشان به شعارهای بیفایده تقلیل یافته» بودند بر عدم الگوبرداری مکانیکی از تجارب دیگران تأکید داشت. اما پس از انقلاب کسانی که خود را شاگرد او میپنداشتند، اولین کسانی بودند که به این اموزه پشتپا زدند. اگر مثلاً به این اثار: «باز هم در باره وظایف اساسی ما...«، «پاسخ به «مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی»»، «پیرامون شعار اساسی «مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا» متحد شویم»، «در باره مسأله مرزبندی در جنبش کمونیستی و وظایف ما»، «در راه وحدت» که همگی نوشته نگهدار هستند، نگاه شود به خوبی دیده میشود که چگونه «شاگردان» او به طور مکانیکی از برخی از نوشتههای لنین و در حدی کمتر مارکس به الگوبرداری پرداختند. جزنی در «وقایع سی ساله» به روشنی در این مورد هشدار داده بود که متأسفانه «مارکسیسم بد آموختهشده، ذهنی و مدرسهای مثل همیشه به جای اینکه راهنمایی در عمل باشد، وسیلهای برای گواهی در عمل شده» است.مسلماً پس از انقلاب روندی شکل گرفته بود که نقلقول از رهبران انقلابی بزرگ جهان به یک بیماری مزمن تبدیل شده بود، اما فدائیان خود از کسانی بودند که به این هیستری دامن میزدند.
حزب طبقه کارگر
برخی از رهبران اولیه فدایی از حزب توده شروع کردند، اما در عمل به این نتیجه رسیدند که امکان یک فعالیت سیاسی موثر در حزب وجود ندارد. لازم به توضیح است که انان به اقتضای سنشان هیچ موقعیت بالایی در تشکیلات حزبی نداشتند و زمانی که در ابتدای دهه چهل جبهه ملی امکان فعالیت علنی در ایران را یافت، به آن پیوستند. این امر به خوبی نشان میدهد که هدف اولیه فعالیت سیاسی مؤثر برای گسترش آزادی در کشور بود. آنها در پی ایجاد حزب و سازمان جداگانه نبودند. از نظر کریم سنجابی بیژن جزنی یک تودهای ملبس بود که جایش در حزب توده بود و نه جبهه ملی. شاپور بختیار او را به شکل یک دشمن میدید؛ فعالین جوانتری چون بنیصدر نیز او را تودهای قلمداد میکردند. تنها داریوش فروهر قابلیتهای او را مفید ارزیابی میکرد. نشریه «پیام دانشجو» حاصل فعالیت افرادی با نظرگاههای بسیار متفاوت از بیژن جزنی گرفته تا بهزاد نبوی بود. جبهه ملی جزنی را از در بیرون میکرد و او از پنجره وارد میشد. احمدزاده و پویان اگرچه پیشینه مذهبی داشتند و نظر مساعدی نسبت به حزب توده نداشتند، به دلیل « از هم پاشیدگی» سازمانهای حزب توده، شعارها، « شیوههای کهنه مبارزه» حزب ، و «اشتباهات» رهبرانش امکان همکاری با آن را ناممکن میدانستند. از این رو «سازمانهای بورژوایی و خردهبورژوایی وابسته به جبهه ملی ...تنها سازمانهای سیاسی موجود قادر به جلب..روشنفکران انقلابی بودند.» (احمدزاده، مبارزه مسلحانه...») اما فدائیان اکثریت از جمله در مقاله «در راه وحدت» اعلام کردند: «در سالهای قبل از ۴۲ هنوز هیچ خطمشی و سیاست و تئوری دیگری جز آنچه که از جانب حزب توده ایران عرضه شده و میشد وجود نداشت که بتواند محور تشکل» نیروهای رادیکال قرار گیرد. مقاله ادامه میدهد: «تجربه ۱۱ ساله ما، ...بطور قطع ما را مطمئن میسازد» کسانی که حزب توده را ترک نکردند «صدیقترین و فداکارترین یاران خستگیناپذیر طبقه کارگرند.» (نگهدار، در راه وحدت، کار اکثریت شماره ۱۴۸ ۷ دوره اول). هدف مقاله فقط ارجگذاری از صداقت و شجاعت بسیاری از تودهایهای مبارز که تا پای جان از اهداف و عقاید خود دفاع کردند نبود-چیزی که همه ما در هر شرایطی باید انجام دهیم-بلکه محکوم کردن افرادی چون جزنی بود که در حزب باقی نمانده بودند. تکلیف کسانی چون احمدزاده از قبل معلوم بود.
مبارزه با دیکتاتوری
نگهدار اولین نامه خود را کمی قبل از انقلاب به خمینی نوشت. در ابتدای انقلاب او با نامه نوشتن به بازرگان یک ماه پس از انقلاب، سنت خویش در نامهنگاری به مقامات مهم ملی و جهانی را تثبیت کرد. پس از نامه، او مورد خشم و غضب بسیاری از اعضای سازمان قرار گرفت. مجید عبدالرحیمپور او را برای مطالعه بیشتر، از وظایف عادی معاف نمود. نگهدار با مطالعه آثار لنین و تاریخ حزب کمونیست... به یکی از پایدارترین ایدههای خود رسید. اهمیت و نقش قدرتهای بزرگ خارجی در تحولات داخلی. شاه در همان زمان با توجه به پیشینه خانوادگی خود-کودتای رضاخان، سلب قدرت از رضاخان و انتخاب محمد رضا پهلوی، کودتای ۱۳۳۲ بر علیه مصدق - به این نتیجه رسیده بود که انقلاب ایران ساخته و پرداخته کشورهای غربی بوده است. نگهدار به اهمیت نقش شوروی در تحولات درونی ایران پی برد. این موضوع، که جای بحثش در این مقاله نیست، اگر در حد درک عوامل خارجی در تحولات داخلی ایران به طور خاص، رابطه دیالکتیکی درون-بیرون و اهمیت ژئوپولیتیک به طور عام بود، میتوانست مثبت باشد، اما از آنجا که او در بسیاری از موارد اولویت را بر عامل خارجی میدهد ، پایهگذار درکی انحرافی در خطمشی فدائیان گشت.
مبارزه ضدامپریالیستی در کنار موضوع دیکتاتوری اهمیت مییابد زیرا یکی دیگر از موارد گسست، موضعگیری در برابر شیوههای غیردمکراتیک حکومت جدید بود. پایههای دفاع از خردهبورژوازی ضدامپریالیست، در مقالات «چرا مرکز جاسوسی آمریکا تسخیر شد؟ چرا نخستوزیر منتخب امام سقوط کرد؟» و «پیرامون شعار اساسی مرگ بر امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم متحد شویم» ریخته شدند. مقاله اول ضمن تحلیل ماجرای سفارت امریکا، پیشبینی میکند که دگمهای «بسیار متحجر» خردهبورژوازی خواهند شکست. ان نتیجه میگیرد که حوادث یک ساله قبل از اشغال سفارت، «سایشهایی [ که چه] ..در تفکر و دیدگاهها و مواضع جناح نیروهای مترقی مذهبی و چه در بخشهایی از نیروهای واپسگرای مذهبی پدید آمده است، به وضوح در جهت بازگشت ارمانخواهی حقیقی خردهبورژوازی بر واقعیت عینی حرکت تاریخی انان صورت گرفته است.» (کار ۳۵. ضمیمه). این به معنی پذیرش ترقیخواهی روحانیت حاکم بود. مقاله «پیرامون شعار اساسی...» در باره اهمیت مبارزه نیروهای ضدامپریالیستی در جهان ، «راه رشد غیرسرمایهداری» و منازعه دو اردوگاه بود. با وجود همه حملاتی که در آن به حزب توده و اولیانفسکی شد، اما با توجه به نتیجه مقاله کار ۳۵ ، آن مقاله به معنی به فراموشی سپردن مبارزه با استبداد بود.
جزنی در دفاعیات خود در دادگاه، بر اهمیت ازادیهای سیاسی تکیه کرد. «به نظر من در باره دو موضوع، قانون اساسی یا روح آن مورد فراموشی و بیتوجهی قرار گرفته است: یکی در مورد ازادیهای فردی و اجتماعی و دیگر در مورد دفاع از منافع ملت ایران که اینک به طور همهجانبه و کامل انجام نمیشود.» (مهاجر-باباعلی، به زبان قانون). او در بازجوییهای ساواک از جمله نوشته بود: »با اینکه تمایلات مارکسیستی داشتم، ولی در افکار و اعمال، در حدود شعارها و هدفهای عمومی غیرایدئولوژیک فعالیت میکردم. یعنی قائل به این موضوع بودم که در شرایط کلی جامعه ما، همکاری و همفکری همه کسانی که خواستار آزادی و استقلال ایران هستند، لازم است.» (همانجا). او گفته بازرگان را به شکل دیگری تکرار کرد: »در کشوری که همه درهای دموکراسی بسته میشود و همه درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید«(به نقل از اودیسه چریکی، پیمان وهابزاده). آخرین کتاب جزنی، که از جمله پاسخ او به نظرات احمدزاده بود، درکنه خود بر اهمیت آزادیهای سیاسی و اجتماعی تأکید داشت.
در دهه چهل، شعار اصلی گروه جزنی-ظریفی «برقراری جمهوری و دموکراسی» بود و ضیا ظریفی حزب توده را به خاطر دادن شعارهای چپروانه برقراری «جمهوری دموکراتیک» سرزنش میکرد. جزنی یک سال قبل از مرگ خود در نامهای به هدایت متین دفتری، در رابطه با مشارکت گروههای مختلف با جبهه ازادیبخش ملی ایران میگوید «ما در راه وصول به هدفهای خود، با همه نیروهای «اپوزیسیون»، قائل به «همکاری» و تحت شرایطی «ائتلاف» هستیم.» اما پس از انقلاب به ابتکار جبهه دموکراتیک متیندفتری-پاکنژاد در عمل دست رد زده شد.جزنی بشدت نگران شعارهای فرقهگرایانه فدائیان هراسان بود و مایل بود «هر جریانی که بر ضد دیکتاتوری رژیم و امپریالیسم مبارزه میکند [باید] از حمایت و همکاری جریانهای انقلابی طبقه کارگر برخوردار گردد» (وقایع سی ساله).
اگر فقط آمار کشتهشدگان فدایی تا بهمن ماه سال ۱۳۶۰ را در نظر بگیریم، این ارقام را میتوان از روزنامه کار اکثریت شماره ۱۴۸ ، درست در اوج «شکوفایی جمهوری اسلامی» استخراج نمود:
سال ۱۳۴۹، ۱۵ نفر
سال ۱۳۵۰ ، ۴۲ نفر
سال ۱۳۵۱، ۹ نفر
سال ۱۳۵۲، ۷ نفر
سال ۱۳۵۳، ۱۱ نفر
سال ۱۳۵۴ ، ۴۲ نفر
سال ۱۳۵۵، ۶۶ نفر
سال ۱۳۵۶، ۱۰ نفر
سال ۱۳۵۷، ۱۴ نفر
سال ۱۳۵۸، ۴۳ نفر
سال ۱۳۵۹، ۵۸ نفر
سال ۱۳۶۰، ۲۰ نفر
(جنگ ایران و عراق، ۸۰ نفر)
بنابراین تعداد اعضا و هواداران کشته شده پیش از انقلاب ۲۱۱ نفر در طی ۸ سال و ۱۲۲ نفر در سه سال اول انقلاب بود (بدون آمار کشتهشدگان جنگی و، بدون در نظر گرفتن کشتهشدگان گروههای دیگر فدایی که از اکثریت جدا شده بودند). اگر آمار کشتهشدگان دیگر گروههای فدایی را به آمار سال ۱۳۵۹ که سال چرخش قطعی اکثریت بود اضافه شود، کشتهشدگان فدایی در این سال بیشتر از سال سیاه ۱۳۵۵ میگردد.ایا این کشتهشدگان گذار به یک دیکتاتوری سیاه را شهادت نمیدادند؟
مرحله انقلاب
رهبران اولیه سازمان فدائیان فرزندان زمانه خود بودند و به تئوریهای وابستگی مرسوم اعتقاد داشتند. از نظر احمدزاده و بیژن جزنی یکی از تضادهای مهم جامعه ایران، تضاد خلق با امپریالیسم بود. جزنی در رابطه با تحلیل طبقاتی جامعه ایران، تضادهای درونی را به سه دسته اساسی، عمده و فرعی تقسیم نمود. از نظر جزنی در ایران بر خلاف گفته مائوئیستها نه فرماسیون فئودال-کمپرادور بلکه فرماسیون سرمایهداری کمپرادور حاکم بود. در این مورد همه فداییها توافق داشتند. اما در مورد تضادهای جامعه اختلافاتی وجود داشت.
نگهدار در مورد چرخش فدائیان در عمده کردن مبارزه ضدامپریالیستی و قرار دادن لیبرالها در خارج از جبهه خلق، چند دهه بعد در مورد مقاله معروف «حول شعار مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا متحد شویم»، نه به طور صریح بلکه ضمنی اشکال را نه در خود، بلکه بیرون جستجو میکند. او از جمله میگوید: «اساس نظریه بیژن جزنی و مسعود احمدزاده هم این بود که تضاد اساسی تضاد خلق و امپریالیسم است. استبداد بدون اتکا بر امپریالیسم امکان تجدید حیات ندارد. لذا خطر عمده همانا خطر امپریالیسم و بازگشت حکومتی دستنشانده است. در چنین صورتی استبداد باز میگردد و آزادی سیاسی از میان میرود.» (نگهدار، داستان نامه به بازرگان و سرنوشت ما») در این گفته یک اشکال بزرگ در مورد نظریات جزنی وجود دارد.
جزنی که درک تضادهای جامعه را برای عده زیادی از فدائیان «ثقیل» میدانست، سعی کرد در آخرین کتابش مسأله را تا حد زیادی بشکافد. از نظر او مرحله انقلاب را «اساسا سطح تکامل تولید» تعیین میکرد. تضاد اساسی جامعه نشان میداد که وظیفه انقلاب حل کدام تضاد است. در یک انقلاب سوسیالیستی وظیفه انقلاب حل تضاد اساسی کار و سرمایه است. در ایران تضاد اساسی جامعه تضاد خلق با بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم بود. از نظر او امپریالیسم، رژیم شاه و سرمایهداران در مقابل خلق قرار داشتند. اما او صریحاً میگفت فقط در موقعیت انقلابی تضاد اساسی و تضاد عمده یکی میشود. در آن دوران او تضاد با دیکتاتوری شاه را عمده میدانست. این به معنای آن بود که میتوان از تضاد بخشی از امپریالیستها و یا سرمایهداران بر علیه شاه استفاده نمود. در نظر او ماهیت مبارزات سیاسی مردم در اواخر دوران شاه «اساسا ضد دیکتاتوری» بود. درست به این خاطر بود که او شعار «مرگ بر امپریالیسم آمریکا و سگهای زنجیریش» را درست نمیدانست و شعار «مرگ بر شاه دیکتاتور و حامیان امپریالیستش» را مطرح نمود.
جزنی از تجربه مبارزات معاصر مردم در ایران این نکات را استنتاج کرده بود، مثلاً در دوران مصدق تضاد عمده، تضاد خلق با امپریالیسم انگلیس بود. درست به همین خاطر برخی از سرمایهداران وابسته نیز میتوانستند از این مبارزه حمایت کنند. حال در ابتدای انقلاب برای فدائیان این امکان وجود داشت که درست با تکیه بر نظرات جزنی هم مبارزات ضدامپریالیستی رژیم را خیمهشببازی تلقی ننموده و هم تضاد عمده را مقابله با رژیم ولایی قرار دهد. هدف جزنی از تحلیلهای مختلف، تلاش در راه کسب رهبری فدائیان در یک جبهه دموکراتیک بود، چیزی که رهبری فدائیان در ابتدای انقلاب بدان پشت کرده بود.
درک جزنی بر خلاف بسیاری از رهبران فدائیان ، درکی خلاقانه از رابطه اقتصاد و سیاست بود. از نظر او حکومت شاه صرفاً ابزار سرکوب طبقاتی نبود و از این نظر او لنینیست نبود. در سرمایهداری نواستعماری ، امپریالیستها دیکتاتوری را بهترین شکل حفظ منافع خود تلقی میکردند، بورژوازی کمپرادور نیز با رد حقوق دمکراتیک مردم امکان توسعه بیشتری مییافت، از این رو هر دو موافق دیکتاتوری بودند، اما شاه از حکومت به عنوان ابزار گسترش دیکتاتوری خودکامه خود استفاده مینمود و خود با این دیکتاتوری بر اقتصاد و منافع سرمایهداران کمپرادور تأثیر میگذاشت. از این رو تنشهایی بین او و سرمایهداران و امپریالیستهای خارجی وجود داشت.در نتیجه از نظر جزنی فقط تعیین مرحله انقلاب، برای تعیین استراتژی و تاکتیک مبارزه کافی نبود.
رهبری جبهه متحد خلق
پس از چرخش به راست ، فدائیان اکثریت رهبری خمینی را در جبهه ضدامپریالیستی پذیرفتند و با توجه به درکی که از راه رشد سرمایهداری داشتند، تلاشهای موثری برای کسب رهبری در جبهه دموکراسیخواهی و ضدامپریالیستی نیز به عمل نیاوردند. اما رهبران اولیه آنها نظر دیگری داشتند.
جزنی در «وقایع سی ساله» و «نبرد با دیکتاتوری» سعی کرد با تفاوت گذاشتن بین تضاد اساسی و تضاد عمده جامعه نشان دهد که چگونه مبارزه با یکتاتوری و دفاع از ازادیها را باید در صدر اهداف خود قرار داد. برای او مفهوم خلق یک مفهوم بسته و از قبل تعیین شده نبود. در نظر او در جبهه خلق برای مبارزه با استبداد «هر آن نیروی سیاسی و اجتماعی که تحت ستم استبداد مطلق فردی حقوق سیاسی، اقتصادی و اجتماعیاش پایمال شده»، در این جبهه قرار میگرفتند.
وحشت رهبران اولیه فدایی این بود که رهبری جنبش انقلابی ایران در دست نیروهای طرفدار جنبش کارگری قرار نگیرد. همه آنها پس از سیر حوادث ۱۳۴۲ به وضوح چنین خطری را احساس کردند. مقاومت روحانیت در برابر اصلاحات شاه که بجز منافع اقتصادی روحانیت را به زائده حاکمیت بدل میساخت، موجب شد که بخشی از روحانیت که نماینده بورژوازی ملی و خردهبورژوازی بود، رهبری مبارزات را به دست گیرد. حمایت نهضت آزادی از خمینی و محبوبیت وی در بین قشرهای مذهبی شهری به آنها نشان داد که روحانیت «در شرایطی که جبهه ملی عملا از صحنه سیاست خارج شده بود و پیشاهنگ طبقه کارگر وجود نداشت، میتوانست با شعارهایی که از یک سو محتوی کهنه و قشری و از سوی دیگر محتوی ضد دیکتاتوری داشت به میدان » اید. (جزنی، وقایع سیساله).
در ابتدا این خوشبینی وجود داشت، هر کس بتواند زودتر مبارزه مسلحانه را آغاز کند، شانس بدست گرفتن رهبری خود را افزایش خواهد داد. ضیا ظریفی نوشت«هر گروهی که بتواند امروز مبارزه مسلحانه را آغاز کند و ادامه دهد، رهبری همه نیروهای ملی را بر عهده خواهد گرفت، حتی اگر این گروه کمونیست نباشد محتمل است که رهبری جنبش را به دست اورد»(به نقل از «اودیسه چریکی»، پیمان وهابزاده). در این مورد گروه احمدزاده نیز چنین نظری را داشت. جزنی پس از چند سال به این نتیجه رسید که فدائیان فقط به خاطر آنکه در مبارزه مسلحانه دست پیش را دارند، نمیتوانند پیروزی را تضمین شده بدانند. او مبارزه مسلحانه و نقش آن را بازتعریف کرد: «مبارزه مسلحانه در شرایط فعلی جنبشی است ضد دیکتاتوری و مرحلهای است از جنبش رهایی بخش مردم که با اتکا به شعارهای وحدتدهنده سرنگونی دیکتاتوری فردی شاه و تأکید بر خواستههای اقتصادی مردم میکوشد نیروهای انقلابی را بسیج کرده و رهبری انان را در یک انقلاب دموکراتیک بر عهده بگیرد.» از نظر وی حضور جدی نیروهای طرفدار جنبش کارگری در جنبش ضد دیکتاتوری از اهمیت زیادی زیادی برخوردار بود. نیروهای دیگر نیز در صف مبارزه با دیکتاتوری شاه قرار داشتند. « کم بها دادن به مبارزه ضد دیکتاتوری، عدم درک ضرورت این مبارزه و نقش استراتژیک آن برای جریانهای پیشرو طبقه کارگر به معنی عقبماندگی از جنبش رهاییبخش و از دست دادن رهبری این جنبش در آینده است.»
از این رو، هدف همه انان تلاش برای یافتن راههای عملی در جهت تأمین رهبری پیشاهنگ طبقه کارگر در مبارزه ضد دیکتاتوری و ضدامپریالیستی بود. جزنی به این نتیجه رسیده بود که چریکها نمیتوانند با عملیات نظامی خود موجب سرنگونی رژیم شاه شوند، بلکه عملیات نظامی، مبارزهجویی و فناناپذیری انان در مقابل دیکتاتوری شاه میتواند موجب پایان بیاعتمادی مردم به نیروهای سیاسی گردد و ضمناً نشان میدهد که رخنه در قدرت دیکتاتوری شاه امکانپذیر است. در نتیجه، دو پاپه کار سیاسی و کار نظامی برای جزنی هم سنگ نبودند بلکه کار نظامی فقط زمانی اهمیت پیدا میکرد که راه را برای پایه سیاسی باز کند.البته قصد این قلم دفاع از مبارزه مسلحانه، در دوران شاه نیست بلکه تأکید بر این نکته است که آنها بر مشارکت در مقابله با دیکتاتوری و کسب ازادیهای سیاسی و اجتماعی و کسب رهبری طبقه کارگر در عمل داشتند. پس از حذف سلطنت میبایست با استفاده از شیوههای مسالمتامیز جبهه جدیدی برای گسترش دموکراسی باز میشد. هژمونی یک طبقه در جبهه متحد ایستا نبود و میتوانست تغییر کند.
جزنی نوشت «چریکهای فدایی خلق در ابتدا وظیفه محدودی به عهده داشت لکن بر اثر صلاحیتی که در پیشگاه مبارزه از خود ابراز داشته و به سبب حیثیتی که در مبارزه با دشمن خلق بدست آورده مسئولیت مهمتری را بدوش گرفت، کم بها دادن باین مسئولیت و احیاناً دچار شدن به فروتنی بیجا از جانب چریکهای فدایی خلق عواقب نامساعدی برای جنبش خواهد داشت.» (۱۹ بهمن تئوریک شماره ۱). هشداری که به فراموشی سپرده شده بود.
دفاع از سکولاریسم
فدائیان نیرویی سکولار بودند که بر جدایی دین از سیاست تأکید داشتند، ویژگی که فدائیان اکثریت بتدریج در مقابل حکومت فقها آن را کمرنگتر و کمرنگتر نمودند، اگر چه برخلاف حزب توده در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت ننموده، و به قانون اساسی جمهوری اسلامی رأی ندادند اما پس از چندی به کاروان «شکوفایی جمهوری اسلامی تحت رهبری امام خمینی» پیوستند. نگهدار بعدها نیز عنوان کرد «خطای عمده ما در تلاش برای شکوفایی جمهوری اسلامی ایران...نبود» (نگهدار، داستان نامه به بازرگان و سرنوشت ما» ).
ایرانیان مسلماً نام منتظری را با دو عملکرد او بیاد خواهند اورد: اول، ولایت فقیه. بدون تلاشهای منتظری در مجلس خبرگان امکان تصویب ولایت فقیه حداقل در شکلی که تصویب شد، وجود نداشت. دوم، دفاع او از حقوق زندانیان سیاسی. با این حال نگهدار فقط بخش دوم را میبیند: «من فکر میکنم ایتالله منتظری شخصیتی خواهد بود که به دلیل خدمتی که به اسلام و حقوق بشر ...و تأمین حقوق شهروندان کرده در تاریخ ایران نامش، نام نیکش به یادگار خواهد ماند.» (نک به گفتگوی ستاره درخشش با ناصر زرافشان و فرخ نگهدار در اسفند ۱۹۹۲ )
در مقابل، معلم او جزنی، در مفاله «مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی» عنوان میکند چگونه روحانیت شیعه که همیشه پیوند دیرینهای با فئودالها داشته است، کمکم جذب نظام جدید سرمایهداری در ایران میگردند اما «در حال حاضر، آثار بقایای کشمکش بورژوازی وابسته با فئودالیزم باعث شد خصومت کاست روحانی با دستگاه حاکمه محو نگردد، و نه فقط جناحهای اقلیت کاست روحانی (مانند خمینی و پیروانش) که علاوه بر منابع و مصالح قشری از انگیزههای ضداستعماری نیز برخوردارند در مقابل دستگاه حاکمه قرار گرفتهاند، بلکه در جناح اکثریت نیز نارضایی ناشی از پایمال ساختن حقوق و امتیازها اجتماعی و اقتصادی است روحانی به نحو ضعیف ادامه یافته است.» او سپس بر این نکته تأکید دارد که چگونه در تاریخ معاصر ایران ناسیونالیسم بورژوایی با مذهب تلفیق شده است. تحت شرایط خاصی «جناحهایی از دستگاه روحانی ..به جنبش ضداستعماری نزدیک شده است». وی که نگران شکل و میزان همکاری فدائیان و مجاهدین بود، هشدارهای فراوانی در مورد نزدیکی بیش از حد به مجاهدین و عدم دقت در مورد خطاهای احتمالی استراتژیکی و تاکتیکی آنها داد. او از جمله در مورد دستگاه روحانیت (و این شامل جناح اقلیت روحانیت به رهبری خمینی نیز میگشت) چنین میگوید: «ما هیچگاه به سندیت و اعتبار دستگاهی که دیر یا زود در مقابل انقلاب قرار خواهد گرفت ولو به عنوان تاکتیک کمک نخواهیم کرد. ولی مادامی که این مراجع در مقابل دستگاه حاکمه قرار دارند و علیه ما وارد عمل نشدهاند از هماهنگی با آنها ابایی نخواهیم داشت.»(جزنی مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی») وقتی جزنی از فدائیان میخواهد که به دفاع از سکولاریسم حتی در برابر نزدیکترین دوستان «مارکسیستی» خود یعنی مجاهدین بپردازند، تکلیف طرفداران ولایت فقیه مشخص است.
وارث جنبشهای انقلابی
جنبش فدایی خود را وارث جنبشهای مترقی قبلی میدانست اما پس از انقلاب این موضوع بویژه هنگام وحدت با حزب توده بکلی رد شد. این نکته به خوبی در مقاله «در راه وحدت» نگهدار آشکار است. در دو دهه اخیر، برخی از محققین و فعالین سابق فدائیان، به درستی جنبش فدایی را بخشی از جنبش دهه ۱۹۶۰ قلمداد کردند. برخی از رهبران سابق فدایی این واقعیت را نشانه عدم دلبستگی انان به جنبشهای مترقی گذشته ایران قرار دادند.. مثلاً از نظر امیر ممبینی جنبش فدایی «شرایط جهانی» را «بر شرایط داخلی» متقدم میدانست. پیوند موثری با «فداییان دوران مشروطه، جنبش جنگل و دیگر حرکات انقلابی در تاریخ معاصر ایران نداشته است» فدائیان با انتقاد از حزب توده اغاز کرد، «پس در حزب توده نیز پدیده الهامبخشی دیده نمیشد.» (ممبینی، «ایا جنبش چریکی ضرورت داشت؟ نه») از نظر او فدائیان بیشتر متأثر از انقلاب چین و کوبا بودند.
مسلماً در جنبش فدایی نظرات متفاوتی در این مورد وجود داشته است، اما حداقل جزنی معتقد بود که جنبش فدایی هراسی از انتقاد از اشتباهات افراد معروف جنبشهای دیگر نداشت. جزنی در نامه به متیندفتری مینویسد: «هیچ وحشتی و هراسی از بتهای سازمانی و سیاسی نباید داشت. اشتباه نشود؛ منظورم شخصیتها و قهرمانان جنبش نیستند. ما خود را وارث همه قهرمانان و رهبران جنبش ملی و جنبش کارگری میدانیم. ما از ستارخان و صوراسرافیل گرفته تا مصدق، شهدا و [همهی] قهرمانان جنبش را محترم میشماریم. ما به مصدق احترام میگذاریم؛ به عنوان مردی که در دوره معینی نقش مترقی ایفا کرد. به ثبات و پایداری و اعتقاد او به پیروزی ملت احترام میگذاریم. ولی خود را ملزم میدانیم با توجه به شرایط حاضر، روشهای دیگری را برای جنبش پیش بگیریم. ..دکتر ارانی و دیگران، پیشروان جنبش ایدئولوژیک کارگری هم برای ما محترمند. روزبه هم به همچنین. اما در جا زدن در حدود انها، بت ساختن عقاید و روشهای آنها برای جنبش مرگبار خواهد بود. امیدوارم نحوه تلقی ما در این زمینهها به خوبی روشن شده باشد.» (جزنی، نامه به یک دوست»).
مسلماً جنبش فدایی نتوانست از قهرمانان اسطورهای ایران به اندازه کافی برای مقاصد خود بهره بگیرد و نظرات و تئوریهای غربی را «بومی» نکردند، کاری که شریعتی در آن موفق بود. اما جزنی با نوشتن چند کتاب و مقاله -با همه محدودیتها و اشکالاتشان- سعی کرد از تاریخ معاصر ایران در تعیین استراتژی و تاکتیک فدائیان حداکثر استفاده را ببرد. به عبارت دیگر، این ضعف وجود داشت، اما پس از انقلاب، اکثریت حتی خط بطلان بر همه گذشته خود و شخصیتهای معروفش کشید..
اردوگاه سوسیالیستی
یکی دیگر از موارد گسست، موضعگیری در مقابل اختلافات درون جنبش کمونیستی بود. در مقاله «پیرامون شعار اساسی مرگ بر امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم متحد شویم» و سپس در مقاله «در باره مسأله مرزبندی در جنبش کمونیستی و وظایف ما» و «در راه وحدت» تمام نظرات رهبران قبلی فدایی به صراحت به دور انداخته میشوند.با وجود اختلاف بین رهبران اولیه جنبش فدایی در رابطه با ماهیت، نقش و اهمیت چین و شوروی و نیز نحوه برخورد با حزب توده، یک تمایز بسیار مشخصی بین سازمان و حزب وجود داشت. در همان زمان، حزب توده فدائیان را «جوانان کم تجربه» خوانده و به «انتقاد پدرانه» از مواضع چریکها پرداخت. جزنی معتقد بود که حزب توده مسئولیت پیشاهنگی طبقه کارگر را در طی دهه بیست تا اواسط دهه سی به عهده داشت. اما بنا به گفته وی «حزب دچار اپورتونیسمی ریشهدار بود» (نبرد با دیکتاتوری). آن بیعملگی را پیشه خود ساخته ، انقلابیگری را کنار نهاده و از سیاست دولت شوروی پیروی میکرد. درک درستی از سرمایهداری وابسته نداشت. برای پیشاهنگ هیچ نقشی به جز انتظار تا لحظه انفجار انقلاب قائل نبود. جزنی اگرچه از راه رشد غیرسرمایهداری اسم نمیبرد اما مضمون بسیار کلی آن را چنین رد میکند:
«حزب توده امکان گذار مسالمتامیز به حاکمیت را اساساً پذیرفته و امیدوار است با اتکا به قدرت جهانی سوسیالیزم بدون دردسر و خونریزی به حاکمیت برسد.» (نبرد با دیکتاتوری). با همه این احوال، مقالات یاد شده در بالا، بتدریج و در طی یک سال یکی از اهداف اولیه فدائیان که ایجاد یک جنبش مستقل بود را به دور انداخت. مقاله «در راه وحدت» چنان به تمام میراث فدائیان پشت کرد و احمدزاده و جزنی را به تازیانه انتقاد بست که امکان چنین برخوردی حتی به مخیله رهبران وقت حزب توده خطور نکرده بود..
از اولیانوفسکی به فوکویاما، از لنین به کلینتون
پس از حملات جمهوری اسلامی به آخرین بازماندگان نیروهای حزب توده و سازمان اکثریت و راندن آنها به اپوزیسیون، در اثر انتقاد بخشهای بزرگی از اعضا ، هواداران و جناحی از مرکزیت سازمان اکثریت، تغییرات کمی در برخی از سیاستهای اکثریت داده شد اما اعضای تاثیرگذار مرکزیت که از کمند جمهوری اسلامی گریخته بودند، از جمله نگهدار ابقا شدند. اعدامهای ۶۷ و فشار برای برگزاری کنگره، منجر به برگزاری چند پلنوم و در نهایت کنگره اول سازمان شد، و در کنگره نگهدار مجبور به کنارهگیری از مقام خود شد (یا به تعبیر دیگری کنارهگیری کرد). او در کنگره اول از جمله عنوان نمود که پروسه تحول سازمان مبتنی بر «نگرشی بسیار منسجم بر پایه خرد و منطق نسبت به جهان بود...این جمعبندی که اسمش دوران است...به نظر من اگر کسی این دیدگاه و این جمعبندی را...بپذیرد، باید آن خط مشی را نسبت به جمهوری اسلامی بپذیرد، باید آن سیاست را نسبت به حزب توده ایران انتخاب بکند، باید آن ساختار تشکیلاتی و آن روابط بینالمللی را در پیش گیرد.» (اسناد کنگره اول فدائیان اکثریت). بنابراین او خود بر این نکته صحه میگذارد، که تأکید بر نقش مهم یک ابرقدرت خارجی در تحولات داخلی ایران موجب نزدیکی فدائیان به جمهوری اسلامی و حزب توده شده بود.
از سوی دیگر پس از سقوط اتحاد شوروی و «شکست مارکسیسم-لنینیسم» ورق برگشت، او مارکسیسم را کنار گذاشت. در طی یک پروسه، جای اولیانفسکی را فرانسیس فوکویاما گرفت. «دیروز کتاب تازه فوکویاما بنام «هویت» به دستم رسید. بلافاصله با اشتیاق شروع به خواندن کردم. نوشتههای او را میپسندم. چون از یک سو بیشتر بر «تغییر وضعیت» و کمتر بر «تفسیر وضعیت» متمرکز است. و از سوی دیگر هم چالشها و نقطه قوتهای هر دو سمت روند سیاسی را میبیند، و هم امید در نگاهش مغفول نیست.»(نگهدار، یک خوشبینی تصحیحشده).
آیا هیچ نقطه مشترکی بین اولیانفسکی و فوکویاما وجود دارد؟ قطعا. اول، خوشبینی فراوان هر دو به سیستمهای حکومتی خود. بنا بر اولیانوفسکی در دوران رشد کشورهای سوسیالیستی بسیاری از کشورهای عقبافتاده که تحت رهبری نیروهای« ضدامپریالیست دمکرات» قرار داشتند، به راحتی میتوانستند در اثر نفوذ و قدرت جهانی سوسیالیسم واقعاً موجود سرمایهداری را دور زنند. بنا بر فوکویاما، با پیروزی جهانی لیبرالدمکراسی، این سیستم حکومتی بسرعت جای پای خود را در کشورهای عقبافتاده نیز باز خواهد کرد. دوم، تحریف نقش عاملیت تاریخی و مبارزه نیروهای انقلابی/دمکراتیک در برقراری نظام حکومتی مورد علاقه خویش.الیانوفسکی برای اثبات نظرات خود مجبور به جعل و تعدیل تاریخی گشت ( و حزب توده برای تطبیق آن به شرایط ایران نظرات اولیانفسکی را تا حدی جعل نمود.) فوکویاما نیز سیر مبارزه طولانی نیروهای مترقی برای کسب دموکراسی را نادیده میگیرد. مثلاً بنا بر گفته او، تاریخ تثبیت لیبرال دموکراسی در آمریکا، سال ۱۷۹۰ و در انگلستان ، سال ۱۸۴۸ میباشد. به عبارت دیگر او صرف داشتن قانون اساسی در این دو کشور را برای استقرار لیبرال دموکراسی کافی میداند. در حالی که بنا بر نظر اکثر صاحبنظران، بسیاری از کشورها از جمله این دو کشور بعد از جنگ دوم جهانی (و شاید دقیقتر دهه ۱۹۶۰ ) به دموکراسی رسیدند. از همه مهمتر آنکه که گذار به دموکراسی نه خودبخودی بلکه طی مبارزات طولانی نیروهای سیاسی در راه کسب حقوق دموکراتیک-یک فرد یک رأی و بدون محدودیتهای آشکار انتخاباتی- صورت گرفت. ممکن است طرفداران فوکویاما، از جمله نگهدار، بگویند که فوکویاما در آخرین کتاب خود، هویت، برخی از نظرات خود را تعدیل نموده است. باید در پاسخ گفت، این تغییرات موجب خوشحالی است اما تغییر چندانی در انتقاد بالا نمیدهد.
نگهدار بزرگترین «درس زندگی خود» را در این گفته بیل کلینتون مییابد که «انسانها تفاوت عمدهای با یکدیگر ندارند.»از این رو «این که فکر کنیم آقای خامنهای آلوده به تمام رذایل بشری است همانقدر اشتباه است که او را رهبری فرزانه بپنداریم که بر دامن کبریاش نشیند گرد. او هم انسانی است مثل بقیه انسانها.» (نگهدار، «رهروان جنبش سبز و رهبری جمهوری اسلامی ایران»). از این رو نامه نوشتن به علی خامنهای، جورج بوش و ... برای تغییر نظراتشان کاملاً منطقی است. این موضوع باز نشاندهنده اهمیتی است که او برای نقش مبارزات سیاسی و اجتماعی در کسب حقوق دمکراتیک قائل است.
نگهدار در چهل سالگی انقلاب، کارنامه خود را چنین ترسیم میکند: «متولد ابان ۱۳۲۵ هستم. در خانواده تودهای به دنیا آمدم امدم. ۶۰ سال است که پیگیرانه فعالیت سیاسی داشتهام. سی سال اول را همه برای تشدید شکافها و تقابلها تلاش کردم و نیمه دوم را برای کاستن شکافها و تقابلها.» (نگهدار، گفت و گو با گذشته؛ سفر به پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ).در نتیجه، پس از برکناری نگهدار از مقام دبیر اولی در کنگره اول، او راه و مصلح اجتماعی را در پیش گرفته است. عنوان مقاله او،« با دوستان مروت با دشمنان مدارا». مشکل اینجاست که گاه تشخیص دوست و دشمن وی سخت است. بسیاری از دوستان دیروزش او را ترک کردهاند و برخی فقط راه مدارا را در پیش گرفتهاند. در گذشته، فدائیان اکثریت تحت رهبری خواهان مجازات لیبرالها و طرفداران حزب رنجبران شده بود. دوستان دیروز، از جمله فدائیان طرفدار اشرف، اقلیت، جناح چپ و ۱۶ اذر یک شبه به به دشمنان خونی بدل گشتند. نگهدار در مقدمه راه وحدت عنوان میکند که اقلیتیها و« باند مصطفی مدنی» «راه مرداب» را در پیش گرفتند و دفاع از انقلاب و کنار گذاردن همه تردیدها در مورد وحدت کمونیستی موجب «شکلگیری فراکسیون توطئهگر کشتگر-هلیلرودی« گشت. سالها پس از آن در غرب در مصاحبه با رادیو امریکا، عنوان کرد که فقط گفته هلیلرودی را نمیشناخته و نه چیزی بیشتر. بنابراین بسیاری از دوستان و رقبا، دوران صدارت ده ساله عملی او (هشت سال دبیراولی + دوسال اول انقلاب) را بیاد دارند.اما او حتی نامهنگاری به خامنهای و انشعاب در جمهوریخواهان را بیاد ندارد. یکی از نزدیکترین دوستانش، امیر ممبینی، از جمله میگوید که او «در شعاع جنبش چپ و اپوزیسیون سکولار تحولخواه گاهی اوقات مشکلافرینی کرده است.» (ممبینی، «فرخ نگهدار: پرترهای از روبرو»). درواقع او نسبت به سران جمهوری اسلامی مروت دارد و با اغماض فراوان از روی بسیاری از کردههای انان میگذرد و با دوستان دیروز و امروز در اپوزیسیون در بسیاری از موارد فقط مدارا میکند. چه کسی دوست و چه کسی دشمن است؟
یکی از دوستان قدیمی فدایی در تولد ۶۵ سالگی گفته بود که « فرخ ...یک کار نکرده است و آن اینکه از خود دفاع کند». ( نک به کامنت نگهدار به نوشته ممبینی، «فرخ نگهدار: پرترهای از روبرو»). اما او از عملکرد فدائیان در طول صدارت خود دفاع میکند. گاهی انتقاداتی را به خود و سازمان روا میدارد مثلاً در برخورد با انشعاب اقلیت و نیز لیبرالها. اما در مورد انشعاب، بیشتر مسئولیت را متوجه سن رهبران و اعضای سازمان میداند. هر چه پیرتر، پختهتر! اما این انتقاد شامل همه میشود و نقش خود او را بسیار کمرنگ میکند. در برخورد با لیبرالها، انتقاد را میپذیرد اما گاه متذکر میشود که او نویسنده نامه به بازرگان بوده است. در این مورد چنین میگوید: «اگر سیاست مندرج در نامه به بازرگان ادامه یافته بود. شاید سازمان فدائیان خلق خیلی زودتر به راه راست هدایت شده بود. ...در میان جپها منش و روش اسکندری (لیبرالیسم چپ) خیلی کمتر از منش و روش کیانوری(رادیکالیسم ضد امپریالیستی) پایگاه داشت. ...در همان ایام در سازمان مجاهدین هم کشمکش بود. لطفالله میثمی، محمد رضا سعادتی وبرخی دیگر با مشی رجوی موافق نبودند و فشار اوردند. آنها همه شکست خوردند.» (نک نگهدار، داستان نامه به بازرگان و سرنوشت ما). او سپس نتیجه میگیرد که شکست افراد یاد شده بر سرنوشت فدائیان تأثیر زیادی نهاد. اما نگهدار فراموش میکند که در حزب توده و مجاهدین افراد مختلف با نظرات متفاوت در تقابل با یکدیگر قرار گرفتند، در صورتی که در فدائیان خلق، نگهدار در مقابل نگهدار قرار گرفت. او خود هم نویسنده نامه به بازرگان بود و هم چند ماه بعد سازمان را دعوت به دفاع از روحانیت در مقابل لیبرالیسم و امپریالیسم نمود.
در این مورد باید به خاطر داشت که در ابتدای انقلاب خمینی در قم سکونت داشت. از نظر فدايیان حکومت متشکل از اتحاد بورژوازی لیبرال-خردهبورژوازی بود. کسانی که بعدها به اقلیت پیوستند، بورژوازی را قدرت هژمون در بلوک قدرت میدانستند. از آنجا که نظر منسجمی در باره حاکمیت در آن زمان وجود نداشت، برخی از جناحی به جناح دیگر میپریدند. از سوی دیگر، دولت بازرگان در ترکمنصحرا برای آتش بس کمک نمود همین موضوع در مورد روز اشغال سفارت آمریکا نیز صادق است. از مخالفت تا حمایت. اما بتدریج خط مشی دفاع از روحانیت حاکم شد.
کارنامه
پرسش همچنان باقی است. چرا نگهدار راه حمایت از خمینی را انتخاب کرد؟ خود او میگوید نمیتواند در مورد زندگیش بنویسد. بسیاری از گفتههای گذشته او و جلسات مرکزیت سازمان در پستوخانههای خاموش تاریخ مدفون شدهاند. این به معنی آن نیست که او امروز چیزی در مورد گذشته نمیگوید. میگوید اما بسیاری از گفتههای او از طرف دیگران، حتی گاه نزدیکترین دوستانش در آن زمان، مورد شک و تردید قرار میگیرد. او از نگاه امروز تمام خاطرات گذشته را به یاد میاورد. یک ویژگی کاملاً انسانی. بنابراین فقط میتوان بر پایه مجموعه گفتهها و شنیدههای متفرقه او و دیگران تفسیر زیر را نوشت.
نقی حمیدیان در کتاب «سفر با بالهای ارزو» در چند نقطه کتاب چنین القاء میشود که او از قبل از پیروزی انقلاب به گونهای طرفدار خمینی بوده و حتی «یکی دو بار» پوستر خمینی را که طرفداران خمینی به منازل میدادند، در خانه تیمی به دیوار کوبیده است. بسیاری از گفتههای او گاه در دفاع نیمبند از سکولاریسم میتواند چنین شبهاتی را بیشتر کند اما اینها به تنهایی کافی نیستند. باید به تغییرات افکار سیاسی او دقت کرد. چند حادثه مهم داخلی و خارجی دیدگاههای او را تغییر دادند:
۱. اوجگیری مبارزات مردم بر علیه شاه .
خطمشی: ترغیب به مشارکت فعال در جنبش انقلابی به رهبری خمینی(اعلامیههای سازمان و نامه به خمینی). ایدئولوژی: م-ل شیوه: برخورد مسلحانه و غیرمسلحانه با رژیم شاه
۲. پیروزی انقلاب
خطمشی: دنبالهروی از مبارزات دمکراتیک مردم و دفاع نیمبند از ازادیهای سیاسی (کردستان، ترکمنصحرا.. .نامه به بازرگان). دفاع از لیبرالها در مقابل طرفداران خمینی. ایدئولوژی: م-ل شیوه: انقلابی
۳.اشغال سفارت آمریکا
خطمشی: پذیرش ترقیخواهی روحانیت و اولویت مبارزه ضدامپریالیستی بر دموکراسیطلبی. پذیرش استحاله جمهوری اسلامی به سمت سوسیالیسم (کار ۳۵ ، ۵۶ ، ۹۷ ، ۱۴۸ )؛ ایدئولوژی:م-ل شیوه: رفرمیستی. گفتگو با بالا. سازماندهی مبارزه مردم؛ تقویت خط امام
۴. ضربه به سازمان و حزب
دفاع از سرنگونی ولایت فقها پس از ضربه به سازمان و حزب. ایدئولوژی: م-ل شیوه: انقلابی. سازماندهی مبارزه مردم
۵. پرسترویکا و سقوط سوسیالیسم واقعاً موجود
دفاع از سرنگونی ولایت فقها پس از ضربه به سازمان و حزب. نمونه افکار: پیرامون برخی مسایل خطمشی، برنامه و اساسنامه. ایدئولوژی: سوسیالیسم دمکراتیک شیوه: رفرمیستی. سازماندهی مردم برای مبارزه
۶. جنبش اصلاحات به رهبری خاتمی
بازگشت به دوران استحاله جمهوری اسلامی. ایدئولوژی: آغاز گذار از سوسیالیسم دمکراتیک به سوسیال دمکراسی راست و سوسیال لیبرالیسم. شیوه: ترغیب مقامات حاکمه و اپوزیسیون برای حل معضلات کشور از طریق مذاکره. تغییر مفهوم سیاست در افکار او.
مسلماً میتوان به موارد بالا موقعیتهای سازمانی و حزبی وی را اضافه کرد: عضو->مرکزیت->دبیر اول->مرکزیت->عضو->خروج؟
از ماتریس بالا چه نتیجهای میتوان گرفت.طبعا وقوع چند حادثه مهم سیاسی در ایران و فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود، افکار همه چپگرایان ایرانی را دچار تغییرات زیادی نمود.اما او گاه سعی میکند نشان دهد، نظرات او دچار تغییرات فراوانی نشده است، حداقل در مواقعی که امکان چنین چیزی وجود دارد. این عمل گاه آگاهانه و گاه غیراگاهانه صورت میگیرد اما برای شنونده یا خواننده یک معنی را در بر دارد. او مانند هر رهبر قابل اعتماد سیاسی از استحکام نظرات برخوردار است. مثلاً میتوان پرانتز سرنگونی و اینکه در فاصله ۱۸ ساله بین پیروزی بهمن تا پیروزی خاتمی فقط سه سال طرفدار گفتگو و تقویت «نیروهای مترقی» درون حاکمیت بوده است را نادیده گرفت. به عبارت دیگر، در طی بقیه ۱۵ سال او طرفدار نه تغییر رفتار بلکه تغییر رژیم بوده است.(نک : پیرامون برخی مسایل خطمشی، برنامه و اساسنامه). همین موضوع را میتوان در مورد علل انشعاب اقلیت، مثلاً در مصاحبه با زیتون) دید.
پس از مرگ جزنی و اشرف، در مقابل انتخاب راه قرار گرفت. بسرعت لنینیست شد. خود را انقلابی میدانست، هر چند که در دوران شکوفایی جمهوری اسلامی خطمشی رفرمیستی را دنبال مینمود، اما خود را انقلابی میدانست. تناقضی که بخوبی از آن آگاه بود .
درک نگهدار از نقش طبقات زحمتکش در طی یک پروسه تغییر کرد. او کمکم به این نتیجه رسید که نمیتوان به طبقات زحمتکش اعتماد نمود، انان در نهایت در پشت سر روحانیت حرکت خواهند کرد.. (نک، نگهدار، گفت و گو با گذشته؛ سفر به پیش از انقلاب»؛ «در باره حزب چپ ایران») . او علت اصلی مسأله را «کم سوادی و بیسوادی» زحمتکشان میداند. حال اگر زحمتکشان از صفحه معادله حذف شوند ، آیا احزاب در سازماندهی آنها ، کسانی که در نهایت به احزاب مترقی پشت خواهند کرد، باید نقش مستقیمی ایفا کنند؟ نه. نه فقط به خاطر بیوفایی بعدی آنها بلکه به این علت نیز که سازماندهی انان موجب سرکوب چپگرایان توسط حکومت، چه شاه چه جمهوری اسلامی شده و میشود. نتیجه آنکه «تقویت نیروهای مترقی» در حاکمیت مهمترین وظیفه چپگرایان است. نطفه این افکار از ابتدا وجود داشت اما سالها طول کشید تا شکل منسجمی به خود گیرد. .
درک وی از دموکراسی نیز تغییر زیادی کرده است. ابتدا مانند همه کمونیستها طرفدار دموکراسی شورایی بود. تا خرداد ۷۶ انتخابات نقش بسیار مهمی در افکار او نداشت. اما با ریاست جمهوری خاتمی قضیه فرق کرد. گاه چنان به صندوق رأی در جمهوری اسلامی میچسبد که او را در جبهه طرفداران شومپیتر قرار میدهد یعنی دموکراسی بازاری. دموکراسی مکانیزمی است برای رقابت رهبران. مردم نمایندگان خود را هر چند وقت یکبار در یک انتخابات رقابتی انتخاب میکنند. پایان پروسه نیز تشکیل دولت بر اساس نتیجه انتخابات است. اگر آزادی مطبوعات و آزادی مدنی وجود نداشته باشد مهم نیست. مسأله مهم شرکت در انتخابات است. اگر چه خود میخواهد چنین الغا کند که طرفدار دموکراسی مشارکتی و هابرماس است. او طرفدار اجماع الیت سیاسی جامعه است. میخواهد مانند یک محلل در میان الیت جامعه عمل کند. همه باید کوتاه بیایند. با گفتگو همه چیز حل میشود. اگر در زمان کودتای ۳۲ مصدق، کاشانی، حزب توده و شاه از «۸۰ درصد» خواستههای خود کوتاه میامدند کودتایی صورت نمیگرفت.. (نک، نگهدار، گفت و گو با گذشته؛ سفر به پیش از انقلاب»). در هر گفتگو و مناظرهای، بدون توجه به نیت طرفین، بدون توجه به پیامدهای احتمالی باید شرکت جست. باید به روایت همه گوش داد. جالب اینجاست که او خود عالم بی عمل است. در زمان رهبری او چندین انشعاب در فدائیان رخ داده است. بسیاری را متهم به «مشکوک» بودن قلمداد کرده است، حتی امروز نیز حاضر نیست به طور کامل در مقابل چنین گفتههایی اظهار پشیمانی کند. او میگوید « سی سال» دوم فعالیت سیاسیاش را صرف «کاستن شکافها و تقابلها» کرده است. او در سال ۱۹۹۶ در مورد سیاست میگوید «در سیاست وجه سازش، تحمل، عقبنشینی، ائتلاف و غیره البته مطرحند..اما این مفاهیم هرگز وجه عمده و تعیین کننده در سیاست نیستند. محتوی اصلی فعالیت قطعاً مبارزه است. گرداوری نیرو است، اعمال قدرت است، اعمال قدرت به اشکال مختلف». (نگهدار، سمت وارد آوردن ضربه اصلی»). و او خود تا زمانی که در یک سازمان چپگرا، دارای قدرت تشکیلاتی بود دقیقاً چنین کرد، و امروز هم در اشکال دیگری چنین میکند.
نتیجه
هدف این نوشته، نشان دادن گسست فدائیان اکثریت تحت رهبری نگهدار از برخی از سنتهای خود در طی انقلاب بود.متاسفانه هیچکدام از منشعبین فدائیان نیز نتوانستند استراتژی و تاکتیکهای خلاقانه و درستی در برخورد با جمهوری اسلامی اتخاذ کنند. بر خلاف آنچه که مکرراً گفته میشود-سر کوچک و بدن بزرگ-خطاهای انان قبل از هر چیز عدم استفاده از منابع آشکار و پنهان خود بود. این درست است که هجوم بیسابقه مردم به سمت سازمان فدایی موجب استیصال رهبری آن گشت، اما تشتت در رهبری یک جنبش بزرگ در شرایط انقلابی امری طبیعی است. فدائیان به هیچوجه تمایلی به استفاده از نیروهای معروف و مجربی نیز که مایل به همکاری با انان بودند نداشتند، مانند جبهه دمکراتیک ملی، و دست رد به سینه انان زدند.
برخلاف آنچه که اقای سرکوهی و یا دیگران عنوان کردهاند، تفاوت زیادی بین خط راستگرای اکثریت و نظرات بیژن جزنی وجود داشته و دارد. بنابراین نظرات مرکزیت جدید در ادامه نظرات جزنی نبود. بسیاری از این رهبران جدید احتمالاً آثار جزنی را نیز نخوانده بودند، چه رسد به آن تأسی کنند. پس از انقلاب، کمتر کسی بر نکات درست تحلیلهای جزنی انگشت گذاشت. درک وی از ویژگی متحدکننده شعار «مبارزه با دیکتاتوری شاه» کاملاً درست بود؛ از نظر جزنی، خمینی امکان به دست گرفتن رهبری انقلاب را داشت؛ به علت ضعف بورژوازی ملی در کشور، خردهبورژوازی ظرفیت آن را داشت که میراثدار وظایف آن طبقه گردد؛ در نگاه او طبقه متوسط با وجود آنکه وجودش را مدیون شاه بود، امکان پیوستن به انقلاب را داشت؛ پیشبینی کرد دهقانان و پرولتاریای روستا از آخرین گروههایی خواهند بود که به انقلاب میپیوندند؛ به همه در مورد همکاری با دستگاه روحانیت هشدار داد؛ در مورد محبوبیت فدائیان به خاطر مبارزه مسلحانه پیشگویی درستی نمود... مسلماً او در مسائل مهمی نیز دچار اشتباهات بزرگی شد، از جمله در باره اهمیت جنبش مسلحانه.
آیا در دام حزب توده افتادند؟ بخشی از رهبری و اعضای اکثریت، پس از فروپاشی اتحاد شوروی و مرگ بسیاری از رهبران سابق حزب همچنان موضع مثبتی نسبت به خطمشی گذشته و دفاع از رژیم ولایت فقیه گرفته و دارند. از نظر انان امکان تحول مثبت در رژیم کنونی هماکنون نیز وجود دارد. بنابراین، بایستی نقش کیانوری در کشیده شدن به سوی راست را به مثابه عاملی فرعی در نظر گرفت.
از ویژگیهای جناح راست میتوان به چند عامل عمده اشاره کرد:
اول، اعتقاد به رفرم از بالا
دوم، تکیه بر گفتار و نه عمل صاحبان قدرت در ایران
دوم، عدم اعتقاد به نیروی تودهها و در نتیجه عدم حرکت در جهت سازماندهی انها
سوم، دادن اهمیت بیش از حد به نقش نیروهای خارجی
چهارم، عدم درک محتوی واقعی سیاست و کاهش نقش رهبران احزاب سیاسی به حد یک محلل
نکته مهم آنکه حوادث مهمی در ایران و جهان و ارزیابی از این حوادث باعث چرخش قطعی در نظرات نگهدار گشت. برخی از تغییرات، مانند محتوی سیاست و نقش تودهها بتدریج و در طی یک پروسه شکل امروزی خود را یافتند، گذار به برخی از ایدهها اسانتر بود مانند پذیرش رهبری خمینی به عنوان رهبر مبارزه ضدامپریالیستی.
نگهدار آخرین بازمانده از رهبران سیاسی معروف دوران انقلاب است. او نیز همچون همقطاران خود، احتمالاً هیچگاه به خطاهای سیاسی خود در گذشته اعتراف نخواهد کرد.. دلیل آن روشن است: رهبرانی که برای خود هنوز نقش مهمی در دنیای سیاست قائل هستند باید کم و بیش گذشته بدون خطایی را داشته باشند.او درست به خاطر سابقه خود به مصاحبه و مناظره میپردازد. در بخشی از فدائیان هنوز طرفدار دارد، زیرا انها خط شکوفایی جمهوری اسلامی را قبول دارند. او تنها کسی است که به انحا مختلف از این خط هنوز حمایت میکند. استدلالهایش برای بسیاری قانع کننده هستند. نگهدار مشی شکوفایی جمهوری اسلامی را با مشی بازندگان و مغلوبین جمهوری اسلامی مقایسه میکند، نه آنچه که درست بود و نه اینکه چرا شکست خوردیم. یک ساعت از کار افتاده انالوگ، دو بار در شبانهروز زمان را درست نشان میدهد اما در باقی دیگر لحظات زمان را عوضی . ظهور خاتمی برای او نجاتبخش بود. حال باید در انتظار لحظه مناسب دیگری نشست. انتظار و عدم حرکت مسلماً هزینهای برای «فعالین غیرفعال» ندارد. آنچه که سنت فدایی بود، چیز دیگری بود.
تصویری که از او به مثابه رهبر (سابق) فدایی ساخته شده، چه خود او بخواهد و چه نخواهد باعث شده که گفتار و نوشتارش را نه فقط به کل فدائیان بلکه گاه به کل چپ نسبت دهند اما این نه مشکل او بلکه مشکل چپ رادیکال است که نتوانسته هنوز یک رهبر سیاسی مناسبی که بتواند نقش فعالتری در جراید و مطبوعات مهم به عهده گیرد، را به دیگران معرفی کند.
منابع
ویکیپدیا
فرخ نگهدار، پاسخ به «مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی»
نشریه کار، شمارههای مختلف
کتاب کنگره
کنگرههای سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت
نقی حمیدیان، سفر با بالهای آرزو
بهزاد کریمی، سیر گفتمانی ما
بیژن جزنی، نبرد با دیکتاتوری
بیژن جزنی، تاریخ وقایع سی ساله
بیژن جزنی، چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود
بیژن جزنی، مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی
ناصر مهاجر-مهرداد باباعلی، به زبان قانون
پیمان وهابزاده، اودیسه چریکی
مازیار بهروز، شورشیان ارمانخواه
فرج سرکوهی، یأس و داس
پرونده نشریه مهرنامه در باره بیژن جزنی
تارنمای شخصی فرخ نگهدار، نوشتههای مختلف
امیر ممبینی، پرترهای از روبرو؛ آیا جنبش چریکی ضرورت داشت
تارنمای بیبیسی فارسی، مجموعه مقالات به مناسبت ۴۰ سالگی سیاهکل
نگهدار، مقالات مختلف در بیبیسی فارسی، اخبار روز، ایران امروز
محمدحسین خسروپناه، زندگی و فعالیتهای بیژن جزنی