logo





قاضی و محکومش

دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۷ ژوييه ۲۰۲۰

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
« میدونی واسه چی دادگاهو خلوت کردم؟ »
«. اید به یاد گذشته ها افتادی وخواستی باهام خلوت کنی، آقای قاضی »
« همین فکراتاکنارگودسنگسارکشونده ت، بازم فکر وذکرت خلوت کردن بامرداست؟ »
« زهره ترکم می کنی، آقای قاضی، سنگسارچه صیغیه دیگه؟ »
« مرتکب زنای محصنه شدی، جرمش سنگساره. به همین سادگی! جای چندوچونم نداره. »
« وقتی اونهمه مدت باهام خلوت کردی، واسه چی مرتکب زنای محصنه نشدم ومستحق سنگسارنبودم؟ »
« منظورت ازباهام خلوت کردی چیه؟ چراتودادگاه باقاضی اینجورخودمانی حرفی میزنی؟
بیشترتوضیح بده ببینم قضیه ازچه قراره؟ »
« مفصله، می ترسم خسته کننده بشه وزیادوقت بگیره. »
« خیلی آشنابه نظرم رسیدی، فکرکردم یه جاهائی دیدمت، روهمین اصل دفتردادگاه روخلوت کردم، کارمندومنشی رو راهی کردم دنبال کارشون. مفتخورای سوء استفاده چی، کشته مرده ی جیم شدنن. نگهبان مسئول آوردن وبردنتم فرستادم بیرون روصندلی کناردربشینه ونگذاره کسی داخل شه. وقتم زیاده، مفصل بگووروشنم کن. »
« هنوزجوونی آقای قاضی، نبایداینجورگرفتارکم حافظگی شده باشی، یاخودتوبه کوچه علی چپ میزنی ؟ »
« توکه حافظه ی درستی داری، مفصل بگوقضیه ازچه قراره؟»
« هفت هشت سال پیش اوایل قاضی شدنت بودوتازه به شهرنشابورمنتقل شده بودی. هنوزبارمزورازدادگاه وساخت پاخت بامردم آشنانبودی. غریب وغربت زده بودی، بعدازغروبای نشابورخلقتو تنگ می کرد – ایناروخودت توخلوتامون برام تعریف کردی؛ آقای قاضی...
تویکی ازگرگ ومیشای دلگیرت،تورت کردم، کشوندمت توپاچراغ کوچه سرسنگ. بعدمشتری هرشبه م شدی. یکشانه درازمی شدی، روبه روت، یکشانه درازمی شدم، گلوله تریاکوکنار سوراخ حقه نگاری می چسبوندم، روشعله چراغ زیرحباب می گردوندم وعمل میاوردم،جزجزگلوله تریاک بالاکه می گرفت،سوزن روچندمرتبه بارمزورازرونی نگاری میزدم، توچشمات خمارمی شدم، چشم وابروی کمونی میومدم، لبای قلوه ای جگری کرده موبازبونم برق می انداختم، بانازوعشوه نی نگاری روکنارلبت می گذاشتم، لبای گل انداخته آقای قاضی رومی پائیدم...
چندبست قچاق که می کشیدی، اختیارتوازدست میدادی، سرت ازخودت نبود، سرکیسه رو حسابی شل میکردی. دستورمیدادی پاچراغ روخلوت کنن، مثل ریگ پول میریختی تودامن زن ملاحجی،کارچرخون پاچراغ. عمامه روازسرت ورمیداشتی ومیگذاشتی کناردیوار.عباتودرمیاوردی، مچاله میکردی وکنارعمامه میگذاشتی. خوب که می کشیدی، لپات گل می انداخت، چشمات یه جفت اخگرشعله وروسینه ت مثنوی مولوی می شد. باصدای بلنددلنشین مثنوی میخوندی. صدای دل نشینی داشتی، حتماهنوزم داریش، آقای قاضی. دل صاحاب مرده ی عاشق پیشه م شیفته جمال وکمال وصدای خوشت شد. آخرای شب یه مشت اسکناس تومشت زن ملاحجی میگذاشتی ومی فرستادیش دنبال نخودسیا. چندبست دیگر باهم می کشیدیم، باآهنگ پخش صوت برات می رقصیدم...تاخودخروسخون باهم عشق میکردیم. گرم عشق بازی که بودی، می گفتی« عشق خیامی که میگن، همینه دیگه! هزاررحمت به قبرت، حضرت خیام!...»
« « بس کن طاهره، دیواراموش داره!...
« کوتاهش می کنم، آقای قاضی. دوسه سال پاچراغ زن ملاحجی ومن وبه قول خودت، ملیح ترین زن نشابور، دراختیارت بودیم. یواش یواش بابالائیاوازمابهترون آشناشدی، باهم کناراومدین وروهم ریختین. برخلاف تموم حرفاوقول وقرارائی که بامن داشتی، پاچراغ زن ملاحجی ومنوپاک فراموش کردی، حالاحتی منم نمی شناسی دیگه، آقای قاضی...»
« اون همه مدت باهم عشق بازی کردیم، میمردی بگی شوهرداری، لکاته؟ »
« کی پرسیدی که جواب ندادم، آقای قاضی؟ »
« که اینجور. لابددوباره مدتای آزگارتوپاچراغ مجلس دودم ودم وعشق بازی راه انداختی، این مرتبه چشم وچراغای دستگاه مچتوگرفتن. حالام انداختنت اینجاکه به جرم زنای محصنه حکم سنگسارتومن صادرکنم. رندون مثل یه توبره به گردنم آویزونت کردن، میدونستن درگذشته باهات سروسری داشته م، خواستن خردم کنن. حکم سنگسارملیح ترین زن نشابوررومن صادرکنم! گوربابای همه ی قواعدوقوانین شون. ارهمه طرف چارچشمی مراقبن که گزگ دستشون بدم ودودمانموبادبدن. اگه الان حکم سنگسارتوبنویسم، بدم صادرکنن وبفرستن دایره اجرا، چه می کنی؟ »
« حالادیگه جوونک سالای اول آشنائیمون نیستی، مارهاخوردی وافعی هفت خطی شدی، درباره طاهره، به گفته خودت، اولین عشقت ازاینجورحکمانمی نویسی. »
« اگه بنویسم، همین فرداریغ رحمتوسرمی کشی، واسه همیشه دهنت بسته میشه وزبونت بندمیاد، خلاص، الفاتحه!...»
«منوخیلی ساده به حساب آوردی، آقای قاضی!... »
« الان که توانفرادی هستی، فردام می گم چشم ودهن بسته ببرن سنگسارت کنن. چه کاردیگه ای میتونی بکنی، طاهره ؟»
« ده برابرخلاصه ای که واسه ت تعریف کردم، نوشته م وضبط کرد م ودادم دست وکیلم که درصورت لزوم تودادگاه مطرح کنه. هنوزدادگاه من جاریه، همینجوری نمیتونی امروزحکم بنویسی وصادرکنی وفردابه اجراگذشته بشه، آقای قاضی! »
« طاهره، خودتو گول نزن، تومیدونی، منم میدونم، تودادگستری ماهرمعجزه ای میتونه اتفاق بیفته، ازجمله خفه شدن تو، همین امشب توسلول انفرادی. »
« اگه تااین اندازه بی شرف شده باشی، همین امشب هرمعجزه ای میتونه رخ بده. من حرف دیگه ای ندارم، آقای قاضی!...»
« گیرقضیه جای دیگه ست طاهره. گیرم همین الان ودست به نقدوهمین جایه جورائی حکم آزادی تو بنویسم – البته اینم ازمعجزات دادگستری ماست ، بعدش چی گیرمن قاضی میاد؟»
« ازشمایه اشاره، ازطاهره به سردویدن، آقای قاضی. »
« این شدیه حرفی. پیش خودمون بمونه، خودم توعمارتم پاچراغ اختصاصی راه انداخته م، هقته ای یکی دوبار، دم کلفتاوبزرگای قوم میان، دودودمی میگیرن ونفسی تازه می کنن. این پاچراغ تنهاچیزی که کم داره، طاهره، ملیح ترین زن نشابوره، اگه میخوای حکمو همین الان بنویسم، بایداداره کننده ششدونگ پاچراغ اختصاصیم طاهره باشه. وگرنه مجبورم به جرم زنای محصنه، حکم سنگسارتوبنویسم وبفرستم دایره اجرا...»
« قول ناموسی میدم پاچراغ اختصاصی توجوری اداره کنم که تموم بزرگای قوم ازاعوان وانصارت شن، آقای قاضی. »
« حکم رو نوشتم، پائینشم امضاکردم ومهرزدم. بگیرش، خودت ببربده تودفاترثبت، صادروبهت ابلاغ بشه. »
« بخون ببینم چیه، نکنه حکم سنگسارم باشه، آقای قاضی!... »
« نه، ازهمه ی این حرفاگذشته، من هنوزم دیوونه ی عشق بازی باتوهستم، طاهره ورپریده! »
« ازتعارف بزن وبرمبلغ افزا، حکم رابرام بخون، آقای قاضی! »
« من تموم قوانین شرعیه روحفظم، تنهاباهمین یه راه میشه اززیرباراجرای حکم سنگسارفرارکرد. ظاهرابه چارسال مرده شوری محکومت کردم...»


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد