logo





آقای سافی و میهمانی

يکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۶ ژوييه ۲۰۲۰

بهمن پارسا

ده دقیقه ی پیش؛
میهمانی آخرین لحظاتش را میگذرانَد و همه در آستانه ی خروج از خانه سرگرم مراسم پایان ناپذیر خدا حافظی هستند و تازه یادشان آمده چه چیزها را نگفته اند. آقای سافی به آرامی و طوری که جلب توّجه نکند با گفتن " شبِ همگی به خیر" از درِ خانه بیرون آمد و مستقیم رفت به جایی که اتومبیلش قرار داشت. پیش از ورود در اتومبیل سیگاری گیراند و پکی جانانه گرفت ، دود را اندکی بعد راهی فضا کرد . هنوز پُک سوم را نگرفته بود که خانم سافی رسید و هردو سوار شدند. آقای سافی شیشه ی پنجره ی سمت خودش را پایین آورد و سعی کرد دود را راهی بیرون کند. خانم سافی گفت:
خّب این ینی که چی؟!خیال میکنی مردم میگن به به چه مردِ با سوادی ، چه آدمِ مطلعی و این حرفا، واللا پشت سر همه بِهِت میخندَن، مسخَرَت میکنن!
آقای سافی ته سیگارِ خاموش را انداخت داخل ِ لیوان یکبار مصرف قهوه که در جا لیوانی بود و ضمن اینکه حواسش به رانندگی بود با احتیاط سرپوش لیوان را گذاشت.
خانم سافی گفت:
چیه چرا حرف نیمزنی ، شاید من دیگه قابل هم صحبتی آقا نیستم. ببین چی میگم اگه میخای هرجا میریم شروع کنی با همه بی خود و بی جهت مخالفت کنی و هی بحث سیاسی کنی و یه طوری رفتار کنی که فقط تو می فهمی و مردم از پشت کوه اومدن...
آقای سافی از اینجا جمله ی همسرش در کمال آرامش و بدون هیجان اینطور ادامه داد:
...من دیگه امکان نداره با تو پام ُ هیچ جا بزارَم، بسه دیگه، آبرو برا من نمونده! و سپس افزود، اینو میخاستی بگی ، مگه نه؟!
شش ساعت قبل؛
مهمانان که دوازده نفر هستند بتازگی رسیده اند و خانمی مُسن کار ِ پذیرایی ایشان را با چای و شربت و قهوه -اگر کسی خواسته باشد- عهده دار است. خانم صاحبخانه نیز همگان رابه سخنی و تعارفی خوشامد گویی میکند. ایشان همسر جواد است و دختر خواهر خانم سافی. جواد هم همه را و بخصوص آقایان را به گرمی به گفتگو میگیرد. صحبتها بدون زمینه ی قبلی است و هرکس در مورد چیزی که در آن لحظه از یادش میگذرد سخنی میگوید. آقای سافی از زمینه ی قبلی گفتگو آگاهی ندارد و تازه به جمع پیوسته.
آریا جوانی سی ساله میگوید:
اینم بدونین که دور دوم رییس جمهوری ترامپ ینی پایان حکومت آخوندا، و ما باید هرطور هس به انتخاب اون کمک کنیم.
خانم هانیه میگوید:
واللا فک نمیکنم اینطور بشه ،شما رژیم اسلامی رو دست کم نگیرین.
آریا میگوید:
بزارین دور دوم ِ رییس جمهوری شروع بشه اونوخ خودتون می بینین. گفتگو میان آریا و هانیه ادامه پیدا میکند وشاید نیمساعتی یا قدری بیشتر طول میکشد ، دیگران به شیوه ی معروف به "تَک مضراب" جملاتی میگویند که یعنی دارند مباحثه بی سر وتَه را که مثلن سیاسی است به دقّت دنبال می کنند. فقط یک نکته روشن و مشخّص است، هانیه مخا لفتی با حکومت اسلامی ایران ندارد، و آریا سخت معتقد به سرنگونی آن میباشد و اینرا فقط از طریق انتخاب دوباره ی ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا شدنی میداند. پیداست که حاضرین اغلب موافق هانیه هستند و بعضن نیز نکاتی از سخن آریا را " بد نمیگه" ارزیابی میکنند. همینکه رسول آقا با لحنی کامِلَن بازاری و خاصّ عوام شروع میکند به حرف زدن...
آقای سافی نگاهی به جواد میکند و با تبسّمی بطرف او رفته و میپرسد آیا میتواند روی بالکن و یا در باغ منزل سیگاری دود کند. جواد پاسخ می دهد خانه که جای خود دارد ، در محله ی ایشان حتّی در پنجاه فیتی اطراف هیچ خانه یی سیگار دود کردن مجاز نیست. آقای سافی از بی توجّهی خودش ابراز ندامت میکند و بی آنکه کسی متوجّه شود از خانه خارج شده و میرود داخل اتومبیلش که دور تر از خانه جواد قرار داده می نشیند و ضمن گوش کردن به موسیقی سیگاری دود میکند. غیبت وی به نظر کسی نیامده همه مشغول گفتگو هستند. وقتی به خانه باز میگردد همسرش، خانمِ سافی ، در حالیکه پرّه های بینی اش باز شده و لب ّ بالایش به سمت ِ لب پایین کشیده میشود بطوری که گویی وی سعی دارد نگذارد این کشش ادامه پیدا کند و گوشه های لبها را از هر دو طرف بشکلی در آورده که یعنی تبسُّم ، با چشمانی که بیشتر درَّنده است تا دریده به آقای سافی نگاه میکند و بطوریکه دیگران بشنوند میگوید:
...من پرسیدم گفتن شنبه ها و یکشنبه ها پارکینک آزاده و جریمه نمیکنن، رفته بودی پول بندازی؟!
این جمله طوری ادا شد که یعنی اگر هر حرف دیگری غیر از تایید سخن خانم سافی از دهان آقای سافی خارج شود قیام مسلحانه علیه امنیت زندگی زناشویی تلقی شده به شدّت مورد برخورد قرار خواهد گرفت. آقای سافی بی تکلّف و به سادگی گفت:
نخیر چون در منزل و اطراف منزل تا حدود پنجاه فیتی دود کردن قدَغَنه رفتم نشستم داخل ماشین و سیگاری دود کردم.
این سخن خنده آور نبود ولی همه حاضرین از ته دل خندیدند و این برای خانم سافی که خود نیز به هر زحمتی بود غضب آلوده و عصبی می خندید تلخ آمد. وی تا پایان میهمانی سعی کرد با مشغول جلوه دادن خویش با دیگر میهمانان بر عدم تمایلش به حرف زدن و بر قراری هرگونه ارتباط با آقای سافی سر پوش بگذارد.
شام در همهمه و تعارف و تعریف گذشت ، تعریف از غذا های مختلف و رنگانگی که از رستورانی ایرانی سفارش داده شده بود . در میان حرفها شنیده میشد که :
-نه نه ، ما فقط حلال ...
-مام فقط از قصّابی ایرانی ...و گرنه افغانی میخریم...
- اصن امکان نداره ....ما تازه مرغ و ماهی رَم از فروشگاه های ایرانی میخریم...
جواد آقا ضمن تعارف به میهمانان رو به آقای سافی گفت:
آقا شما اصن چیزی نمیخورین ها، کباب بکش تو بشقابت، کوبیده ش حرف نداره!
سپس رو به خانم سافی :
خانوم این آقای شما رژیم داره ؟ مگه شما بگین ، خیلی تعارفیه ن...
آقای سافی بی آنکه نگاهش متوجّه کس ِ خاصی باشد بطوری که گویی با فضای خالی سخن میگوید گفت:
نگران من نباشین از خودم پذیرایی میکنم.
شنیده شده که مرضیه خانم زیر ِ لبی به دخترش اکرم گفت ممکنه ایشون وِ جِتِریَن باشن و گوشت نمیخورن.
صرفِ شام بپایان رسید و آن خانم مسن مشغول ِ جمع آوری بساط شد. میهمانان در اتاقی دیگر گرد آمدند. نوبت دِسِر بود. رسول آقا با صدایی بلند تر از صدای دیگران حرف میزد و میگفت:
... خّب آریا جان شما چن ساله ایران نرفتین؟
آریا بدون معطّلی و سریع گفت:
I have nenr been there... و ادامه داد من همین جا دنیا اومدم..
رسول آقا گفت:
دِ اشکالِت همینه دیگه ، شما باس یه مرتبه بری از نزدیک همه چی رو ببینی بعد قضاوت کنی. برو ببین مملکت رو چیکار کردن، اتوبان هایی زِدن که سَرِت سوت میکشه، مالایی (مراکز خرید) زَدَن که یکیشم اینجا نمیتونی ببینی ، اینو نه که من بِگم ، نه ها، از اونایی که زن یا شوهر ِ خارجیشونو بردن ایران بپرس بِهِت میگن، هُتِلا یی زدن که دَهَنِت وا می مونه
آریا نگذاشت حرف رسول آقا تمام شود و گفت:
اونجا چرا اِنقد بزن بزن هست؟!
این خوشمزِگی آریا باعث شد دیگران بخندند و رسول آقا قدری دَمغَ شد و با لبخندی از کنار قضیه گذشت.حالا نوبت یاسر بود که آریا را مورد خطاب قرار بدهد، یاسر همسر هانیه است با ظاهری 45 ساله ، ریشی کوتاه، قامتی متوسط و همینکه شروع میکند به حرف زدن میشود دریافت مدرک دوره 4 ساله ی دانشگاهی را دارد، و میخواهد به آریا بفهماند که طرفداران رژیم ایران همه مثل رسول آقا نیستند. وی میگوید:
جمهوری اسلامی ایران محصول خواست و اراده ی ملّت مسلمان ایران است و در راستای همین باور است که با پشتیبانی مردم تا امروز برابر هر "فتنه یی" ایستاده و دشمن را در همه ی جِبَهات مستاصل کرده و به عون و قدرت الهی میرود که قدرت بر تر منطقه باشد و امروزه در سراسر جهان مظلومان همه چشم به این حکومت دارند.این حکومت را خون صدها هزار شهید پشتیبانی میکند و هشت سال جنگ تحمیلی آمریکا خواسته نتوانست خم به ابروی ملّت ما وارد کند. ترامپ هم هرگز با هوش تر ار ریگان و بوش پدر نیست. فراموش نکنید ما ملّت خون و شهادت و ایمانیم.
حرف یاسر که تمام میشود پیش از آنکه آریا بتواند پاسخی بدهد ، رو به او ،جواد میگوید:
... حالا من کاری ندارم اینکه مردم چیا میگن ، ولی شما برو ایران ، بخدا زندگی ِ مردمو ببینی دهنت وا میمونه، آقا تو هرچی بگی تو مملکت هس، اهل هر حال کردنی باشی همه چی هس، هیچ جای دنیا ملّت اینهمه سفر نمیرن و از تعطیلشون لذت نمی برن، سرمایه یی که الان از خارج داره میره اونجا، اونم از طرف همین ایرانیای اینجا و جا های دیگه طوری باعث ساختمون سازی شده که نگو و نپرس...
در این هنگام رسول آقا گفت:
بعد همه ی این حرفا الان چهل ساله مردم به حکومت ، حکومتم به مردم عادت کرده و با هم کنار اومدن و زبون هَمُو میفهمن، هیشکی حاضر نمیشه خودشو تو درد سر بندازه و دوباره بیفته تو دامن آمریکا، مام که اینجاییم بر و بچه هامون اینجان و هر موقع اونا بخان برمیگردیم ، یعنی منکه سالی سه چار ما اونجام ، یاسر و جواد وهمه دوستای دیگه همینطورن ، آخرشم بِت بگم ، مردم از کمونیستا، منافقا ، توده ییا و شاه پرستا متنفر - اینرا با شدت تلفظ کرد- میگم مُ تِ نَفِ رَن ...
آریا میخواست چیزی بگوید که جواد رو به خانم سافی گفت:
... خانوم این شوهر شما همیشه اِنقَدِه ساکته؟ و بدون اینکه منتطر پاسخ او باشد رو به آقای سافی گفت ، شما خیلی ساکتین ، میخاین حرفو عوض کنیم؟ اصن هیچی نمیگین... غریبی می کنین ؟
آقای سافی مثل همیشه آرام و شمرده گفت:
سعی میکنم بیشتر شنونده ی خوبی باشم و تا میشود یاد بگیرم.
رسول آقا با همان لحن عوامانه و شاید بدون غرضی خاص گفت:
خُب حالا تا همینجاش چیزی یاد گرفتی؟ و با نگاه به دیگران خواست اثر کلامش را ارزیابی کند. امّا موفّق به دریافت خاصّی نشد.
آقای سافی بعد از اندکی سکوت گفت:
آنچه مسلّم است آدم همیشه در حال آموختن است و امشب نیز جزیی است از همیشه و خیال میکنم بله آموختم و سپاسگزارم.
آریا که دیگر واقعن طاقتش طاق شده بود اجازه نداد کس دیگری سخن بگوید و مستقیم از آقای سافی پرسید چه چیزی آموختید ؟
آقای سافی گفت:
نا کامی مردم ما در دست یافتن به حکومتی که بتونه ضمن حفظ استقلال در عرصه های جهانی، آزادی های فردی و انسانی رُو در داخل کشور به همراه توزیع عادلانه ی فرصتهای مادی و معنوی و تامین زندگی اجتماعی و اقتصادی ، فراهم کُنِه دلایل بسیاری داره که شرحش در توان و دانش من نیست ، ولی تا حالا کم پیش اومَده که یکی از کوچکترین دلایل اونو زیر یه سقف جمع دیده باشم !
سخن آقای سافی ظاهرن به سختی قابل هضم بود و همه ابرو در هم کشیده و به نوعی آماده پرخاش و واکنش بودند زود تر از همه یاسر به آقای سافی خطاب کرده و گفت :
من از حرفهای شما نمیفهمَم چی بود what was the point?
یاسر گفت : این ادبیات ورشکسته رُو تو ایرانم کسی نمیفهمه ، شما نگران نباش...
رسول آقا گفت: منم نفهمیدم منظور ایشون چیه!
آقای سافی ضمن اینکه نگاهی به همه داشت و گویی همه را طرف سخن قرار میداد گفت:
منم منظوری نداشتم که شما بتونید متوّجه بشین و از این واضح ...
جواد حرف آقای سافی را قطع کرد و گفت:
آقا ما یه شب دور هم جمع شدیم بگیم و بخندیم، شما داری تبدیلش میکنی به بحث سیاسی ، ما هیچکدوم اهل بحث سیاسی نیستیم، هرکی هر جور دوس داره زندگی میکنه و هر کی ام اجازه داره عقیده ی خودشو داشته باشه، خلاصه اینکه بی خیال سیاست .
آقای سافی نگاهی به جمع کرد ، به آرامی سری تکان داد و آهسته به طرف جواد و رفت و با صدایی که دیگران هم شنیدند از او پرسید ببخشید میتونم از دستشویی استفاده کنم؟ جواد گفت بله آخر راهرو سمت راست.

هم اینک ؛
خانوم سافی ضمن بالا رفتن از پلّه ها با صدای بلند میگوید :
اصن هیچ فک کردی که این ینی بی ادبی ، بی کلاسی ، یه دفه وسطِ حرفِ صاب خونه پاشی بپرسی دستشویی کجاس؟ که چی ، میخاستی چی رو ثابت کنی؟ اینا هرکدومشون حتّی همون آریا اگه دست تکون بِدَن همه ی زندگی مارو میخرن و میاندازن اونطرف ، اونَوخ اون طرز بر خورد تو بود با اونا...
آقای سافی گفت :
خانوم شب تعطیل آخرِ هفته س ، جواد آقا داماد عزیز خواهرتم گفت که بحث سیاسی نکینم . به احترام ایشون شما همه خطا های گذشته و آینده منو ببخشین. شب شما بخیر.
*******************************************************
22 ژوییه ی کُرُنایی 2020- مریلند.




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد