logo





«پل» *

ترجمه‌ی آزاد از حسن عزیزی

چهار شنبه ۱۱ تير ۱۳۹۹ - ۰۱ ژوييه ۲۰۲۰

محمود درويش

m-darwish70.jpg
۱

گفتند :
پیاده .. یا با دست وپای ، خزیده ،
به وطن بازمی گردیم .
صخره ی بزرگِ روبه روشان ،
کوچک وکوچک تر می نمود ..
وشب راهنما ی شان .
نمی دانستند راه به مقصد ،
خون ست و دام و هلاکت .
همه ی کاروان ها ، پیش ازآنان ،
دررودخانه غرق شده اند ..
ورودخانه خیره شده به ،
تن هایِ تکه پاره یِ بازگشت کنندگان ،
درروسویِ کرانه اش .
بازگشتی ها ، اکنون ، سه تن بودند :
پیرمردی بادخترش ویک رزمنده ی قدیمی .
کنارپل ایستاده .. درانتظا رِاجازه ی عبور .
پل درخواب ست ..وشب پوشش آن سه .
[ پیرمرد می گوید :
لحظه ای دیگر به خانه می رسیم .
درآن جا آبی برای نوشیدن خواهد بود ؟
کلید خانه را که لمس کرد،
با خیا لی آسوده زیرلب آیاتی از قرآن خواند . ]
و شادمانه گفت :
چه خانه هایی که آن جا درانتظارجوانان ست !
دختر گفت :
پدر ، خانه ها ، اما ، درآن جا همه ویران اند !
جواب داد :
اما ، دستانی هست که آن ها را ازنو بسازند ..
سخن اش ناتمام ، که صدایی برخاست :
بیایید این جا .. بیایید ..
وصدای شلیک چند گلوله در پیِ آن .
سرِپل برجای ایستادند .
نگهبان مرز وظیفه دارد ،
آتش شوقِ رفتن به وطن را ، اینجا خاموش کند .
[ دستورتیراندازی ست به هرکس
که بخواهد از این پل بگذرد .
این پل گیوتینِ کسی ست ،
که نخواهد تسلیم ٌ آژانس کمک رسانی ٌ جدید ،
یا انتخاب مرگِ مجانی ، شود .
هرکه سرپیچی کند ، کشته خواهد شد .
این پل گیوتینِ کسی ست ،
که هنوزدررؤیایِ وطن ست ! ]
نخستین شلیک گلوله ،
تاریکی ازچهره ی شب زدود .

۲

وگلوله ی بعدی ، قلب رزمنده ی قدیمی را شکافت .
پیرمرد دست دخترک را محکم گرفت ،
وزیرلب آیه ای از قرآ ن خواند ..
وآرام وشکیبا گفت :
این چشمان کوچک عزیز ،
وچهره ی کندمگون ، ازآنِ من ست ..
اورا نکشید.. مرا بکشید .
[ اب رودخانه بالا وبالاترمی آمد..
آنان که به مرگ مجانی تن ندادند،
رنگِ دگری به آب دادند .
روزی که پل به تندیسی درآید ،
- بی شک – با رنگ خون ، رنگ گندم ،
ورنگِ پریده ی مرگی ناگهانی ،
نقاشی خواهد شد . ]
دراین جا کشتن چون سیگارکشیدن ست .
اما ، سربازان ٌ پاک دل ٌ ،
- که نا م شان ، دردفتر نگهبانیِ پل ، ثبت است - ،
به آن دو شلیک نکردند ..
پیرمرد را به رودخانه انداختند ،
ودخترک ، بالباس پاره شده اش ، یتیم ماند .
عطر یاسمینِ سینه ی عریان اش را ،
بوی گند جنایت فراگرفت .
وباز، همه جا سکوت ..
ورودخانه ، به اجساد پراکنده ،
دردوسوی کرانه اش ، خیره ماند .
بازگشت کنندگان نمی دانند ،
که راه به مقصد ، خون ست ودام ..
کسی نمی داند که این رود ،
چگونه گوشت مهاجرین را می بلعد ؟
[ اما ، پل ، هم چون راه ،
بزرگ وبزرگ ترمی شود ..
وهجرت خون ، ِدرآب رودخانه ،
سنگ دره را می ساید ،
وتندیسی به رنگ ستاره ، وزخم زبان می سازد ..
وارزش عشق والاترازعبادت می شود . ]
________________________________________

*- احتمالا اشاره به پل ألِنبی ( پل ملک حسین ) است ، که دوکرانه ی غربی وشرقی
رود اردن را به هم می رساند وازگذرگاه های مهم میان اردن وفلسطین می باشد .

ترجمه ی آزاد از حسن عزیزی .
20.06.20


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد