از آنجا که در رابطه با بخش قبلی این نوشته نکات قابل توجه ای مطرح شده اجازه بدهید با یک مکث کوتاه به اصل مطلب برسیم. هما سرشار به روشنی در پیشگفتار کتابش نوشته:
"یک روزنامه نگار موظف است سخن همه را بشنود حتی اگر با آن محالف باشد و باید به همه فرصت ابراز بدهد، حتی اگر دیگران او را از این کار باز دارند... آنچه در سراسر کتاب می خوانید جز همان که خود شعبان جعفری به من گفته، نیست. هرچند اینجا و آنجا او را چالش کرده ام، ضبط و ثبت پاسخ ها و گفته های جعفری نشان از موافقت یا مخالفت منِ مضاحیه کننده نیست، که در روایت حفظ امانت کرده ام." صص ده و یازده
به نظر من هما سرشار بعنوان يك روزنامه نگار حرفه اى و آزموده كه دست به مستندسازى از منبعى بسيار متفاوت از هر بازيگر ديگرى در صحنه اجتماعى و سياسى ايران زده بود، بخوبى مى دانست شكارى در تور دارد كه با كمترين بى دقتى پَرَش خواهد داد. حوصله هما سرشار در تحمل ابراز نظرات شعبان جعفرى در مورد شخصيت هاى بعضا بسيار شناخته شده براى خودِ سرشار، مثل مهندس رضا قطبى رئيس فرهيخته ى سازمان راديو تلويزيون ملى ايران، واقعا ستودنى است. بویژه وقتی بدانیم که هما سرشار هشتاد ساعت با شعبان جعفری نشسته و سی ساعت از او نوار ضبط کرده است.
*
جعفرى: مثلا همين رضا قطبى. نصف مملكتو همين بهم زد!
سرشار: قطبى؟ چطور؟
ج: بله ديگه! خودِ همين رضا قطبى كمونيست بود ديگه! وقتى اين قطبى رفت تو تلويزيون نشست، اون تيپى كه صبحاى جمعه برنامه اجرا ميكردن و صنارَم تو دست و بالشون نبود، همه رو ريخت بيرون؟ چرا ريختشون بيرون؟ اينام همه هنرمند بودن ديگه!
س: چه كسانى را مى گوئيد؟ ... برنامه صبح جمعه كه تا اين اواخر بود!
ج: نه خانوم جون ريخت بيرون، عرض ميكنم، ريخت. اينا ميومدن پيش من شكايت ميكردن. به من ميگفتن كه بلند شم برم واسه اينا واسطه بشم. جون شما، به قرآن. آخه از نزديك ميديدم. اينا يه عمر صبحاى جمعه رو اداره ميكردن. مردم ايرانم همه قبولشون داشتن. هم حميد قنبرى رو انداخت بيرون، هم على قدكچيانو انداخت بيرون. اون يكى چه ميدونم... همه اين تصميماى اساسى رَم خودش ميگرفت.
س: با قطبى هم درگيرى داشتيد؟
در جواب این پرسش، شعبان جعفرى از دردسرى كه براى ملاقات با رضا قطبى، شش هفت ماه قبل از انقلاب، در تلويزيون ملى كشيده بود حرف مى زند و پيشنهاد غریبش به قطبی را اينگونه شرح می دهد!
جعفرى: ... به ايشون گفتم "اگر شما اين ورزشكاراى باستانىِ زورخونه هاى تهران رو هفته اى يه دفعه بيارين پشت تلويزيون و نمايش ورزش باستانى بدين، اين بچه ها يه ستادى ميشن تو تهران! اصلا لزومى نداره سرباز بياد تو خيابون!" گفت: "راست ميگى، درسته، من خبرت ميكنم." و از اين حرفا. خداحافظى كرديم و رفتيم. اينا بعدا جلسه گذاشتن، يه نفر از اون جلسه اومد به ما گفت: "جعفرى، اينا تو جلسه صحبت كردن و بعد گفتن نه ما اين لاتا رو براى چى بياريم پشت تلويزيون." من خيلى ناراحت شدم و بالكل ديگه طرف اينا نرفتم." صص ٢٨٤ و ٢٨٥