logo





اطاق عملیات فنی

چهار شنبه ۱۳ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۱ آپريل ۲۰۲۰

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
« وصف اطاق اقدامات فنی نیروی ویژه به گوشت خورده ؟ »
« رفقایه چیزائی واسه م تعریف کردن. من خلافکارنیستم که بفرستینم اطاق عملیات فنی، جناب سروان . »
« درسته، هیچ سابقه بدی ازت پیدانکردیم. واسه همینم روصندلی کنارمیز، مثل یه آدم محترم نشستی وتواطاق عملیات فنی نیستی. اگه همه چیزو، ازالف اول تاپ پایان مفصل و راستاحسینی تعریف وباماهمکاری کنی، می فهمم خلافکارنیستی، وگرنه میفرستمت اطاق اقدامات فنی...»
« هرچی بخواین، روجفت چشمام، جناب سروان. »
« صدات صبط میشه، سیرتاپیازقضیه رومفصل تعریف کن...»
« زنم یه دختردوساله رو رودستم گذاشته ورفته ودلم شکسته بود. رفتم حرم آقام ضامن آهوتازیارت ودرددلاموبریزم بیرون. برگشتم توصحن حضرت، روزمین چارزانونشستم، واردعوالم خلسه شدم، چن قطره اشکم روصورتم ریخت. سبک می شدم که موبایلم زنگ زد. یه زن ناشناس بود. بعدازکلی عزوالتماس گفت: شوهرم تصادف کرده، چن روزه توبیمارستانه ورفته تو کما، دستم به دامنت، کمکم کن. شماالان کجائی؟ گفتم: معلومه زن خوش طینتی هستی، من الان درجوارمرقدضامن آهوهستم که گرفتاری تموم دل شکسته هاروبرطرف میکنه. هرخواسته ای داری بگو، حضورآقام ضامن آهوعرض میکنم، حتم دارم ازاین درگاه دست خالی ورنمی گردی....خودتون گفتین سیرتاپیازقضیه روتعریف کنم...»
« مابیست وچارساعته واسه همین تعریفااینجائیم. ادامه بده، همینجورتموم ریزه کاریاروبگو...»
« اجازه دارم یه سیگاردودکنم ؟ تمرکزحواس بیشتری بهم میده. »
« راحت باش، دستورمیدم یه چایم واسه ت بیارن...»
« معذرت میخوام، بدگرفتارحواس پرتی شده م. کجابودم ؟ »
« گفتی هیچ موجودی ازدرگاهش دست خالی برنمی گرده...»
« خانم صدای ملوسی داشت، کمیم نازوعشوه میومد، گفت: نذرکرده م چارمیلیون تومن به حساب مهمونسرای آقام ضامن آهوبریزم که شوهرموشفابده. گفتم : به خاطرآقام، هرکاری می کنم. »
« گفت : میشه خواهش کنم شمااین مبلغ روازطرف من وشوهرم به حساب مهمانسرای ضامن آهو بریزی؟ نصف ثوابشم مال شما...گفتم:کجای کاری خانوم! من یه لاقباکجاوچارمیلیون تومن کجا! گفت: آدمی که الان توصحن ضامن آهوباشه، نمیتونه خلافکارباشه، به شمااعتمادکامل دارم. شماره حسابتوبده، چارمیلیونوبه حسابت واریزمیکنم، زحمت بکش وبریزبه حساب مهمونسرای آقام ضامن آهو...چایم سردمیشه، اجازه دارم بنوشم، جناب سروان؟ »
« چای راواسه نوشیدن دستوردادم بیارن، بنوش. »
« یه سیگارم بعدچای خیلی می چسبه، اجازه دارم دودکنم، جناب سروان؟ »
« سیگارتم دودکن، اینقده فس فس نکن، داستانتوتعریف کن...»
« روچشمم. پولوبه حسابم واریزکرد. فرداش بدون توجه، چارمیلیونوروبه حساب مهمونسرای آقام ضامن آهوواریزکردم. بادلی سبک رفتم سراغ کاروزندگیم. »
« یادم رفت ازت بپرسم، کارروزانه ت چیه؟ »
« تویه دفترفیلم برداری ازمجالس وعروسیاکارمیکنم وتواین روزگارواحسرتا، مختصربخورونمیری درمیارم...»
« اوهوی!...درباره روزگارچرت نگو، فضولی موقوف، حرف خودتوبزن. »
«روچشمم...یه هفته نگذشته، مبایلم زنگ زد. خانوم بود، گفت: یه اشتباه پیش اومده.شب توهتل منتظرتم. »
« وارداصل قضیه می شی، بعدچی شد؟ »
« رفتم هتلش. بایه زن جوون ویه آقا، تواطاقش دوریه میزروصندلی نشسته ومنتظرم بودن. هرسه تاشون بلن شدن ، منو بغل زدن وباهام روبوسی کردن وروصندلی چارم نشوندنم. خانوم گفت: خواهرکوچکم، ایشونم حسابدارمه.
گفتم: بامن چی کارداشتین؟ درخدمتم. خانوم گفت: من اشتباها چارمیلیاردتومن به حساب شماریخته م. گفتم : من پول زیادی توحسابم ندارم، دقت نکرده م، چارمیلیونشوبه حساب مهمونسرای آقام حواله کرده م، اگه اشتباه شده باشه، بقیه پول بایدتوحسابم باشه. »
« شانس آوردی، داستانتوتعریف کن تابقیه قضیه روبهت بگم.»
« خانوم ازم پرسید: زن داری؟ گفتم سه تازن گرفتم و طلاق داده م . پرسیدواسه چی طلاق دادی؟ گفتم واسه این که برده می خواستن، نه شوهر. گفت : پس مجردی، سوسن خواهرمه، باهاش ازدواج می کنی؟ ده میلیونم ازپولای توحسابت، واسه هزینه عروسی تون وردار، یه خونه نقلیم خودم می خرم وهدیه تون می کنم. از خواهرجوون وقشنگش پرسید: سوسن، ازاین آقاخوشت میاد؟ باهاش ازدواج می کنی؟ خواهرش گفت: هرچی توبگی قبول میکنم...»
« نگفتی یارومرده چی نقشی داشت. »
« الان بهش میرسم، جناب سروان. »
« هی جناب سروان جناب سروان نکن، اصل مطلبوبگو.»
« روچشمم، جناب سروان، فرداش رفتیم محضروباخواهرش سوسن ازدواج کردم. بعدش خانوم حسابدارشوبامن فرستادبانک که پولووصول کنه. حسابداره یه شماره بهم دادوگفت: پولوبه این شماره حساب حواله کن. کاراانجام شدورفتم خونه م. فرداش ده باربه شماره مبایل خانوم زنگ زدم، جواب نداد. رفتم هتلش، ازخانوم وخواهرش اثری نبود. گفتن: همون دیروزازهتل رفتن...»
« بقیه قضیایارومن واسه ت تعریف میکنم. گیریه باندقاچاق وپول شوئی افتادی،این یه شگردپول شوئیه. پول ازحساب یه آدم صاف وساده مثل تو که کسی بهش مشکوک نمیشه، به حساب یه بازرگان واریزمیشه. بازرگان چارمیلیاردوتوچارنوبت میفرسته کشورای دوبه اضافه پنج، به جاش واسه شون جنس قاچاق واردمیکنه. »
« تکلیف عروسی واین مهرازدواج روشناسنامه م خورده چی میشه؟ زنم کجاست، جناب سروان؟ »
« اسم وشناسنامه ی ارائه شده تومحضرقلابی بوده. »
« سرنوشت من چی میشه،به دادم برس، فدای بچه هات شم، جناب سروان !»
« باده میلیون تومنی که توحسابت مونده بودچی کردی؟ »
« دست نخورده توحسابمه، جناب سروان. »
« الان بروبانک، ده میلیونوبه این حساب واریزش کن. بیا، اینم شماره حساب. این قضیه روتنهاتوبدونی ومن. حالیته چی میگم؟ »
« روچشمم، همین الان میرم بانک،جناب سروان. »
« ازهمونجام بروسرخونه زندگیت، یه باردیگه م اینجاهافتت شه، می فرستمت تواطاق عملیات فنی تموم استخوناتوازتوگوشتات بیرون بکشن!...»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد