پیش از انقلاب، رضا براهنی در جمعی صمیمانه از دانشجویان عنوان کرده بود: حال که شاه به اخته کردن ما میاندیشد، ما هم باید پروژهی اخته کردن او را به اجرا بگذاریم. براهنی زمانی از اخته کردن شاه سخن میگفت که رهایی از زندان را تجربه میکرد. ولی واقعیت عبارت از آن است که شاه نیازی به اخته کردن نداشت. چون اختگی او همواره در گسترهای از ضعف و ناتوانی ذهنیاش به نمایش درمیآمد. پدیدهای که درنهایت به رفتارهایی خشونتآمیز و ایذایی میانجامید. چون ناتوانی شاه در ساماندهی کاستیها و آسیبهای جامعه، به طبع نمیتوانست از رفتارهای نامردمی او چیزی بکاهد. به عبارتی روشنتر، چندان نیازی نبود تا کسی در سامانهای از مبارزهی سیاسی پروژهی اخته کردن شاه را به پیش ببرد. چون او به سهم خود از بیماری اختگی روانی رنج میبرد. همین بیماری شرایطی را برمیانگیخت تا شاه علیه مخالفان سیاسی خود، شکنجه و هنجارهای خشونتآمیز را مجاز بشمارد.
همچنان که در ذهن آغامحمد خان نیز رفتارهایی از این دست توجیه میپذیرفت. درنتیجه او از کلهی مردم عادی کرمان و تفلیس مناره برآورد تا انتقام جسم و روان معلول خود را از همین مردم کوچه و بازار بستاند. انتقامی که به طبع عصبیت او را از بیماری اختگی آشکار میکرد. اما انتقامگیری سبعانهی او از مردم بیدفاع، برایش از مُسکنی موقتی چیزی فراتر نمیرفت. حتا این انتقامگیری بیمارگونه هرگز نمیتوانست از مرض روانیاش لختی بکاهد.
همین اختگی اکنون نیز که قریب چهل و دو سال از عمر جمهوری اسلامی میگذرد، در جان و روان مدیران ارشد آن ریشه دوانده است. چنانکه چاره و علاج این اختگی و نازایی برای بالاستیهای حکومت امری ناممکن مینماید. بدون تردید آفرینش و فزونی تولیدات فرهنگی و هنری، ذهن کانای همین مدیران بالادستی را آزار میدهد. آنان هرگز ذرهای به درمان روانی خود نمیاندیشند، بلکه ضمن رفتارهای ایذایی به تسکین انفعالی و ناموفق آن دل خوش میکنند. در چنین حال و هوایی است که پدیدهی سانسور و ممیزی نیز در ذهن این گروه از مدیران پا میگیرد و ضمن رشد انگلی و سرطانی خود از پایین تا بالای ساختار حکومت را در مینوردد. در واقع تولید فرهنگی و پویایی جامعه رنجشان میدهد و با همین رنج، جاماندگیشان از قطار تمدن امروزی توجیه میپذیرد.
مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی همچنین قرآن و احادیث و روایات را پشتوانهای مناسب میبینند تا اهداف تنگنظرانهی خود را در خصوص سانسور بهتر به پیش ببرند. آنوقت قرآن اصل قرار میگیرد تا غیرِ قرآن را "کتب ضاله" بنامند. ارشادچیهای حکومت، نه تنها گزارش از خوردن شراب را در متن کتابها حرام کردهاند بلکه کاربرد واژهی شراب را نیز در همین متنها حرام میدانند. این موضوع در حالی اتفاق میافتد که شراب و ترکیبات اسمی یا فعلی آن را قریب هفده بار در قرآن به کار گرفتهاند. در نتیجه از نگاهِ "بررسان" وزارت ارشاد جمهوری اسلامی، متن قرآن هم به حذف و سانسور نیاز خواهد داشت. در همین راستا گفتنی است، ارشادچیهای حکومت نرمافزاری را طراحی کردهاند که این نرمافزار میتواند واژههای ممنوع را از متن کتابها بیرون بکشد. پیداست که نرمافزارهایی از این دست حتا خواهند توانست کلمههای ممنوع را از نص قرآن هم بیرون بکشانند. آنوقت به جای شرابنوشی، سامانهای از چاینوشی در قرآن وجاهت خواهد یافت. ولی خداوند هرگز نمیتواند بپذیرد که به پیروان خود در جهانی دیگر چای بنوشاند. چون بهشت فقط با شرابی جاودانه، شوق و ذوق مؤمنان را برمیانگیزد.
از سویی فقیهان و منبریهای شیعه روایتی را تبلیغ میکنند که گویا پیامبر اسلام گفته است که سورهی یوسف را به دختران خود یاد ندهید. میبینید همین منبریها در نقشی از "بررس" وزارت ارشاد، حتا از قرآن هم ایراد میگیرند. چنانکه دختران مسلمان را از یادگیری سورهی یوسف بازمیدارند. آنان از آن واهمه دارند که مبادا دختران نسبت به یوسفهای زمانه خود نقشی از زلیخا را تعقیب و دنبال نمایند. به عبارتی روشن، جانمایی قصهی یوسف در قرآن، ذهن خردهگیر عدهای خاص را برمیانگیزد تا آشکارا خداوند را در گزارش خود به پورنونگاری متهم کنند. همین گروه از فقیهان در واقع به این نتیجه رسیدهاند که خداوند هم نتوانسته است بین شایست و ناشایست، خطی درست و دقیق ترسیم کند.
بیدلیل نیست که به بهانهی بازسازی و بازنویسی متن قرآن، ترجمهی هدفمند آن بین بسیاری از مترجمان وجاهت مییابد. چون این گروه از مترجمان، تمامی واژههای پورنوی قرآن را در فضای ترجمهی خود حذف و مخدوش کردهاند. در آیهی ۹۱ از سورهی انبیا گفته میشود: والتّی احصنت فَرجَها فنفخنا فیها من روحنا و جعلناها و ابنهاءآیة للعالمین. بنا به نص قرآن ضمن همین آیه در فرج (کوس) مریم میدمند تا او بارور گردد. اما بهاءالدین خرمشاهی ضمن پرهیز از ترجمهی آشکار و روشن واژهی فرج، آن را به صورت زیر برگردانده است: "و همچنین آن زن که پاکدامنی ورزید آنگاه از روح خود را در او دمیدیم و او و پسرش را پدیدهی شگرفی برای جهانیان گردانیدیم". توضیح اینکه در آیهی یاد شده "ها"ی ضمیر عبارت عربی، به فرج (کوس) بازمیگردد که مترجم بنا به ناخوشنودی خود از کاربرد این واژه، حذف آن را مجاز میشمارد. او دانسته و آگاهانه از بینزاکتی و بداخلاقی خداوند درخصوص کاربرد این گروه از واژهها ایراد میگیرد. مترجم یادشده این ترفند و حقه را همچنین در آیهی ۱۲ سورهی تحریم نیز به کار میبندد تا همچنان خود را از ترجمهی دقیق و درست کلمهی فرج (کوس) برهاند.
گفته شد که در ایران، سانسور حکومتی دین را دستمایهای مناسب برای مشروعیت رفتار خود میبیند. در اصل بیست و چهارم قانون اساسیِ خودمانی جمهوری اسلامی، گفته میشود: "نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آنکه مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشند". با این رویکرد حربهای را به دست سوداگران دین دولتی سپردهاند تا هرکه را که بخواهند با حربهی دین از زندگانی و زیستن ساقط کنند. آخر با بودن دین و وجاهت آن در ساختار حکومت چهگونه میتوان از آزادی بیان و حقوق مدنی شهروندان جامعه دم زد؟ در چنین سامانهای است که حکومت برای همهی نویسندگان و هنرمندان پروندهای اختصاصی تشکیل میدهد. حتا کنشگران سیاسی و اجتماعی هم از این پروندهسازیهای امنیتی بینصیب نمیمانند. آنوقت بر پایهی همین پروندهسازیها است که اکثریت شهروندان کشور را از حقوق اجتماعی و مدنی خود محروم میکنند. چون هیچ یک از این شهروندان در قالبهای تنگ و محدود دولتیها نمیگنجد.
اما در آوای تبعید شمارهی سیزده تمامی این پروندهسازیهای بیمارگونهی حکومت، برملا شده است. در عین حال، آوای تبعید شمارهی سیزده برای کسی پرونده نمیسازد، بلکه در فضای آن گروههایی از نویسندگان و هنرمندان کشور تجربههای شخصی خود را از سانسور، پیش روی مخاطبان نشریه به قضاوت میگذارند. چون در آوای تبعید شمارهی سیزده مستنداتی مکتوب و غیر قابل انکار از حذف و سانسور در دیدرس خوانندگان قرار میگیرد. به طبع چنین مستنداتی به کار حکومت نیز خواهد آمد تا شاید کارگزاران آن بهتر و بیشتر بتوانند رفتارهای ایذایی و مردمآزارانهی خود را در فضای فرهنگی کشور به پیش ببرد. چون مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی هم، در همین شماره از آوای تبعید به مستنداتی کافی و وافی برای پروژهی پروندهسازی خود دست خواهند یافت.
جدای از این، در آوای تبعید این شماره نیز همانند شمارههای پیشین آن، مرز فرهنگی بین داخل و خارج کشور فرومیریزد تا نویسندگان و هنرمندان کشور همگی درد مشترک خود را با هم در میان بگذارند. با این رویکرد شکی باقی نمیماند که نویسندگان داخل کشور هم در الگویی از نویسندگان تبعیدی خارج، از تبعید خود در ایران جمهوری اسلامی رنج میبرند. در واقع دیوارهای تبعید تنها به فراسوی مرزهای ایران محدود باقی نمیماند بلکه سامانهای بیسامان از آن را در هر جایی از داخل کشور هم بگویی گستردهاند. این پدیدهی ناصواب موضوعی است که مدیر مسؤول محترم نشریه (اسد سیف) هم برآیند آن را به درستی در منشور اخلاقی همکاران خود یادآور میگردد.
سردبیری این شماره از آوای تبعید را نویسندهی گرانقدر بهرام مرادی به عهده داشت. او برای دستیابی به اسناد جدید از سانسور و ممیزی، به هرجایی که بگویی پا میگذارد. چنانکه دادگاهی غیر رسمی از شاهدان عینی ماجرا فراهم میبیند. آنوقت در فضای آن، گروههای پرشماری از نویسندگان و هنرمندان ایرانی را بر جایگاه شهود مینشاند تا همگی دیدهها و آزمودههای خود را از بختک بومی سانسور با مخاطبان آوای تبعید در میان بگذارند. به طبع همراه با مستنداتی که این نشریه فراهم میبیند در آینده نیز متن آن برای بسیاری از پژوهندگان پدیدهی سانسور، مأخذ و منبعی غیر قابل انکار به شمار خواهد آمد. خلاصهی کلام، انتشار آوای تبعید را نباید امری تصادفی به حساب آورد. چون ضرورتهای اجتماعی و تاریخی نیز بر انتشار آن صحه میگذارد.
جدای از همهی اینها، ابتکار عمل "ب. بینیاز" هم در صفحهبندی نشریه ستودنی است. او بدون استثنا در این راه، یار پایدار و همیشگی نشریه شمرده میشود. طرحهای این شماره نیز نام خانمها سعیدهی امیری و مسعوده و شبنم میری را با خود به همراه دارد؛ که از نوآوری خود در این راه چیزی فرونگذاشتهاند.
هرگز نمیتوانم بپذیرم که دهخدا، جهانگیر خان، نسیم شمال و بهار مردهاند. به طبع آنان همگی در قامتی سرافراز از نویسندگان و هنرمندان امروزی به زندگانی پر افتخار خود ادامه میدهند. چوبههای دار و زندانهای مخوف جمهوری اسلامی دستمایهای کافی برای اثبات چنین ادعایی پیش روی ما میگذارد. یاد رفتگان این راه سترگ را قدر بدانیم و کار ماندگان پرتوان آن را نیز پاس بداریم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد