|
پیری برف نبود
نمی نشست ما بودیم نشستگان باران در بطری چراغ در یخچال تاریکی، دَمبل زنان در آشپزخانه وقتی قرار بیدار باش است ساعت از هر دریچه زبان به پرنده می گشاید و شیر آب را که یک بند جاری بود در خلاف جهت دایره می چرخانند هیچ چیز دیگر چکّه نمیکند و حرف ِمحکم را پایان نکتۀ آخر می نوازند می توانیم برویم بالا پوش ساتن چنان بر دوشمان می درخشد که شب تاب های باغچۀ سر راه سر بلند کرده تأئید می کنند پیری برف نبود شب را به خاکۀ نقره اندوده اند نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|