او در قطار نشسته است.کوله پشتی اش در آغوشش. مرد شریک زندگی اش روبروی او طرف دیگر قطار ایستاده است. کوله پشتی بر دوشش و پابرهنه. طوری ایستاده است، انگار که یکسره معمول باشد! یک روز خیس ماه نوامبر است.
دختر کوچکشان، شاید پنج ساله، مرتب میان مامان و بابا آمد و شد می کند. او در قلبش پابرهنه است. بدون انگار که.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد