logo





مونیخ

دوشنبه ۵ فروردين ۱۳۹۸ - ۲۵ مارس ۲۰۱۹

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
انگار کارم به تماشا کشیده. بیشتر شهرهای اروپا و کلی از شهرها وایالات آمریکارا گشته م، اشتباهات اینطوری نمی کردم. چند باربه خودم هی زدم :
« توکه ادعامی کنی پیغبرپیاده روی هستی وکسی به گردت نمیرسه، این یه ایستگارو برو دیگه، ده تاایستگاشم پیاده گز کردی که، روزای گذشته م ده مرتبه این چن قدمو پیاده رفتی، اگه بالا،روزمین وتوخیابون بودی، نگاه که میکردی، جشمای باباقوریت ایستگاه رزنهایمرپلاتز رو میدید. همت کن واین چار قدمم برو، مرگ من تنبلی رو بگذارکنار.»
انگار یواش یواش پابه سن میگذارم دیگر. پاهام نمی کشید. کلیددستگاه اتومات بلیط فروشی رافشاردادم، سینه انگشم را« کورتز رایزه » مالیدم، عدد5/1یورورانشان داد، پول راانداختم تودستگاه، یک بلیط دوایستگاهی ازتهش بیرون انداخت.
بلیط رابرداشتم، دوباره پله برقی چهل پله بعدی راپائین رفتم، قبلاچهل پله پائین رفته بودم. بایدقطارمسیر « اوسط بانهوف » راسواروایستگاه روزنهامیرپلاتزپیاده می شدم، ایستگاه بعدی ویک ایستگاه قبل ازاوسط بانهوف بود. دیدم روتابلونوشته به طرف هاوپت بانهوف ( ایستگاه اصلی )، هشتادپله زیرزمین شهرمونیخ بودم. به خانم بورمیانه سالی نزدیک شدم وگفتم:
« اینشولدیگونگ( معذرت میخوام )، میخوام برم رزنهایمرپلاتز، ریختونگ (طرف ) اوسط بانهوف. »
نرم وملایم خندید، مردم مونیخ مهربانترازمردم شهروکشورمحل اقامتم هستند. هرجادرمیماندم وگم می شدم، بلافاصله می پرسیدم، بالبخندومحبت راهنمائیم می کردند. گاهی وقتهاکلی همراهم میامدندتااصل مقصدرانشانم دهند. برعکس مردم آنکاراکه چندسال پیش گذارم به آنجاافتاده بودوازهرکس آدرس پرسیدم، بلااستثنا، جهت عکسش رانشانم داده بود. نمی گویم ترکهافلانندکه به قوم گرائی متهم نشوم.
خانم بورمهربان خنده روگفت« بروبالاروسطح خیابون، قطارشماره دویایکو سوارشو، ایستگاه بعدش رزنهایمرپلاتزه وپیاده شو. »
دوباره روپله برقی هشتادپله ای وایستادم. توبانهوف وروسطح خیابان پیاده شدم. پیش ازآن که به دوراطرافم دقیق شوم، نگاهم خوردبه تابلو قطارشماره 8، نوشته بودروزنهایم. تودلم گفتم:
« بارزنهایمرچندون فرقی نداره، لابدهمونه.»
قطارداشت حرکت میکرد، باعچله پریدم توش وبلافاصله راه افتاد. باخودم گفتم
« یه ایستگاست، تابخوام بشینم، رسیده م، همینچاکناردروامیایستم.خوب شد، به نمایش فیلمم که ساعت 6 شروع میشه میرسم، هنوزیه ساعت ونیم وقت دارم، خیالم تخته. »
قبلاهم چندمرتبه توخطوط قطارسردرگم کننده مونیخ گم شده بودم، این مرتبه فاجعه بود. قبلاتنهاتوشهرپراگ دیده بودم که خطوط قطاراینهمه توسینه ی زمین فرومیرود، امابه نظرم خطوط شهرپراگ هم به پیچیدگی خطوط زیرزمینی مونیخ نبودند.
زیرپام علف سبزشدوقطاربه ایستگاه رزنهامیرپلاتز، درفاصله ی دودقیقه ای، نرسیدکه نرسید. بایک روزآمدن ویک روزرفتنم، سفرم به مونیخ ده روزطول کشید. صبح روزاول رونقشه نگاه کردم ودیدم فاصله ی هتلم تامرکزشهروایستگاه اصلی قطارخیلی زیادنیست. ازهتل بیرون زدم وباخودم گفتم:
« مگه باقطار5ساعته ازشهروکشورمحل اقامتت نیامدی که مونیخوکشف کنی؟ پیاده رویتم که شهره افاقه، حالاپاشنه گیوه هاتوبکش وپیاده بروتاماریین پلاتزو میدون تره بارمعروف مونیخ که عاشقش هستی. کنارشم هاوپت بانهوف وخیلی جاهای تماشائی دیگه ست که سیتی سنترحساب میشه ن...»
ازموزه آلمان، کناررودخانه راگرفتم زیرپاوخیابان راصاف رفتم تامیدان تماشائی ماریین وکنارش میدان تره بارفوق العاده شهرمونیخ. مراسم آبجونوشی معروف سالانه مونیخ توهمین میدان تره باربرگزارمیشودویکی تماشائی ترین مراسم جهان است. آبجوی ایالت بایرن آلمان وشهرمونیخ شهرت جهانی دارد. کلیساها وساختمان های قرنهای پانزده- شانزد- هفده ماریین پلاتزخارق العاده وجهانیست. این میدان پاتوق ده روزه م شد. رستورانی راکنارمیدان وساختمانهاکشف کردم. هرروز مرکزشهررازیرپامیگذاشتم وکناریکی ازمیزهای گردکوچک توسینه کش افتاب اطراف میکردم. به خاطرنیم یوروتیپ، گارسون باهم ایاغ شده بود. تامی نشستم، یک آبجوی شکم ورآمده ی بزرگ، رومیزجلوم میگذاشت. میدان جلوی کلیساغلغله ی آدم بود. انواع نمایش، موزیک، چشمه آمدنها، تومیدان جریان داشت.آبجورانم نم بالامیانداختم ومیرفتم تونخ مردم واداواطوارشان. بعدنرم نرم میرفتم به سیاحت وگشت وگدرتومیدان تره بارکه بیشترتره بارومیوه فروشهاش تورکهابودند. سرآخروحول وحوش دو-سه ی بعدظهر، میرفتم رستوران خوراکهای دریائی « نورث سه »، یک خیابان فرعی کنارایستگاه اصلی راه آهن. حول وحوش ساعت 6تا8هم میرفتم تو« گاستایگ » که فستیوال ایرانیهاجریان داشت وبه خاطرهمین فسیتوال آمده بودم مونیخ....
حال اشب آخر فستیوال است، ساعت 6 نمایش 5-6 فیلم مستندکوتاه شروع می شود. به خاطریک ایستگاه پیاده روی نکردن ورزنهایم رابارزنهایمریکی پنداشتن، قطاری را سوار شده م که از مونیخ خارج شده، بین تپه ماهورهای برف پوش، باسرعت طرف سالزبورگ میرود. یک بلیط یک ونیم یوروئی یکی دو ایستگاهی تودستم دارم. بازرس بلیط قطارهم از رو به رونزدیک می شود، حتما بعداز خرخره کشی، علاوه بر پول بلیط، خدات یورو هم باید جریمه ی قاچاقی سوارشدن، پیاده شوم!...


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد