برای حبیباله لطیفی که سال ۱۳۸۹ اعدام شد
ما برف نیستیم
که بر کوهپایههای شهر
خامش و سرد بنشینیم
خاک نیستیم
که هر سپیده دم
دُردانهای را ببلعیم
و از کرم و رطوبت
باز سبزه برویانیم
ببین
سنندج از درد فریاد می کشد
و مردان مصمم
فانوس بدست
از تپهها سرازیر شدهاند
پی شکار مرگ میگردند
از آوازشان
دل شب میلرزد
اخطار میکنیم
زلزله از لرزشِ گذر
بزیر قدمهای خشمگین آغاز میشود
قانون زمین این است.
۵ دی ماه ۱۳۸۹
divanpress.com