logo





جان اشتاین بک

«روی تپه»

ترجمه علی اصغرراشدان

يکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۰ مارس ۲۰۱۹

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
JOHN STEINBECK
Over The Hill
سلیگووکیدبی حوصله پاس چهل وهشت ساعته شان را شروع کردند.تو الجزیره بارها ساعت هشت بسته میشد،آنهاقبلاخودرابه اندازه کافی باشراب مست کرده بودند. یک شیشه شراب باخودبرداشتندورو ساحل درازکشیدند. شب گرمی بود. ته شیشه شراب رادونفره بالاکه آوردند، لباسهاشان رادرآوردندو زدند توآب ساکت. باسرهای بیرون، تو آب چمباتمه زدند.
سلیکو گفت« خیلی ماهه، نه کید؟خیلیا میباس کلی مایه تیله بدن، باهیچ چی تا خرخره لمبوندیم. »
کیدگفت « من دوس دارم توخونه خیابون دهم باشم. دوس دارم به عوض هرجا، اونجاباشم. دوس دارم پیره خانوممو ببینم. دوس دارم مسابقات جهانی امسالو ببینم.»
سلیگو گفت« تو دوس داری یه دهنو هی حجامت کنی. »
کیدسرش رابالاآوردکه چند موجک کوچک راازدهنش بیرون دهد، گفت:
« من دوس دارم برم کافه یونانیا یه دابل مالت شوکولاتی باشیشتاتخم مرغ توش، بندازم بالا. آدم اینجا خیلی تنهاس. من « کانی» رو دوس دارم. »
سلیگوگفت« خیلی پرآدمه. »
کیدگفت « آدم اینجا خیلی تنهاس. »
سلیگو گفت« ازمسابقات می گفتی، من دوس دارم خودم اینکاروبکنم. تووقتای اینجوری آدم وسوسه میشه بره رو تپه.»
« فکرکنم تو رفتی رو تپه . آخه لعنتی کجا میری؟ جائی واسه رفتن نیس. »
سلیگو گفت« دوس دارم برم خونه. دوس دارم مسابقاتوببینم. دوس دارم مث سال چل، تو ردیف اول تماشاچیاباشم.»
کیدگفت« تونمیتونی بری خونه. راهی واسه خونه رفتن نیس. »
شراب سلیگوراگرم میکردو آب دلچسب بود. بابی خیالی گفت:
« مایه تیله دارم، میتونم برم خونه. »
« چیقدمایه تیله داری؟»
« بیس چوق.»
کیدگفت« تونمیتونی این کارو بکنی. »
« میخوای شرط بندی کنی؟ »
« خیالت تخت باشه، این کارو میکنم. کی میخوای بدی؟ »
« من نباس بدم، تو میباس بدی. بریم تو ساحل یه چرتی بزنیم...»
کشتیهاتو اسکله پهلو گرفته بودند. آنهاناوچه های آبی- خاکی، تانک وسرباز آورده بودند. حالاتکه های وسائل خردشده جبهه های آفریقای شمالی را می بردند که بریزند توکور وتانک وناوچه های آبی- خاکی بیشتری بسازند.
سلیگووکیدرویک کپه جعبه ی جیره نشستندوکشیتهارا تماشاکردند. پائین تپه یک دسته سرباز باصدزندانی ایتالیائی آمدندکه سوارکشتی وراهی نیویورکشان کنند. لباس بعضی اززندانیها پاره بود. بعضیهای دیگرکه پوشاکشان تاحدناجوری پاره بود، ملبس به کاپشن خاکی آمریکائی شده بودند. انگار هیچ کدام اززندانیهاازرفتن به آمریکاناشادنبودند. آنهارابه طرف پائین و پل راهگذرراهپیمائی کردندوپرسروصدادر انتظاردستورسوارشدن، ایستادند.
کیدگفت« نیگاشون کن، اونادارن میرن خونه ومامیباس همینجابمونیم. توچی فکرمیکنی سلیکو؟واسه چی روتموم جاهای شلوارت روغن میمالی؟»
سلیگوگفت« بیست چوق، پیدات میکنم وازت میگیرم. »
بلندشدوکلاه خارجی راازسرش برداشت، به طرف کیدپرت کردو گفت« اینم یه هدیه واسه تو، کید. »
« میخوای چیکارکنی، سلیگو؟»
« دنبال من نیا، توخیلی خنگی. بیست چوق، فراموش نکنی. به زودی تو خیابون دهم می بینمت. »
کیدگاوگیجه گرفته، رفتنش رانگاه کرد. سلیگوباشلوارکثیف وپیرهن پاره، آرام آرام جلورفت. نزدیک زندانیها، کم کم قاطی کناره آنهاشد. باسربرهنه ایستاد. روبه عقب برگشت وکیدرانگاه کرد.
دستوری به نگهبانها داده شد. نگهبانها زندانیهارابه طرف پل سکومانندراندند. صدای سلیگو بااندوه اوج گرفت:
« من انگارنباس اینجا باشم، هی! منونندازین توکشتی!»
یک نگهبان به طرفش نعره کشید« خفه شو، گه! واسه من مهم نیس که تو شونزده سال توبروکلین زندگی کردی. بپررو اون سکو! »
سلیگوی بی تمایل راروسکو هل داد.
کیدازعقب وروی کپه جعبه ها، باتحسین تماشاش میکرد. سلیگورادیدکه رفت تو نرده ها. هنوزمخالف خوانی میکردو مبارزه میکردکه ازاسکله عقب بکشد. صدای نعره ش را شنید:
« هی!من آمریکائیم! سربازآمریکائی، تو نمیتونی منو این تو بندازی! »
کیدمبارزه سلیگووپیروزی نهائیش رادید. دیدکه سلیگو مشت تو صورت نگهبان کوبید. دیدکه چماق نگهبان بالارفت روسر سلیگو فروکوفته شدودوستش روزمین فروکش کرد، روسکووتو کشتی گم شد.«ناکس هفت خط !»،کید باخودش زمزمه کرد:
«ناکس هفت خط !اونا نمیتونن باهاش هیچ کاری کنن. اون شاهد داره. خب، رند ناکس هفت خط ! خدای من، بیست چوق یه عالمه پوله! »
کیدمدت درازی رو جعبه ها نشست. محل راترک نکرد تا کشتی دورشدویدک کشهاتورهای زیرآبیشان راکشیدند. کیددیدکه کشتی قاطی گروه کشیتهاشد ودیدکه ناوشکنها حرکت کردندوکشتیهارازیرحفاظت گرفتندواسکورتشان کردند.
کیدبااندوه مستقیم به طرف شهرراه افتاد. یک شیشه شراب الجزیره ای خریدو به طرف ساحل برگشت که چهل وهشت ساعتش رابخوابد....




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد