logo





به یاد سهراب اعرابی و همه جانباختگان راه آزادی و استقلال

جمعه ۲۶ تير ۱۳۸۸ - ۱۷ ژوييه ۲۰۰۹

سرور علی محمدی

های سکوت چندین ساله را می آشوبد."*
بار دگر آزاده ای سر برافراشت و او را بنام خواند سهراب به سرای شیر زنان و شیر مردان خوش آمدی. بیژن بود که با او سخن می گفت ، سهراب جوان تر از آن بود که در کوران مبارزه بیژن را بشناسد اما می دانست که این نام با جنبشی پیوند خورده که از جنگل های سیاهگل سر برآورده بودند تا دست رژیم خون آشام پهلوی را از دامان مام میهن کوتاه کنند و برای ابد به زباله دانی تاریخ بسپارند. . سهراب در خانه ای بال گشوده بود که حمید منتظری نامش با جنبش فدائی گره خورده بود.
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ*
بار دیگر صدا در گوشش طنین انداخت " سهراب سهراب !!!" به اطراف نگاه کرد ، صدا از دور دستها بود بخود گفت این آشنای دیرینه کیست ؟ تا رفت که بپرسد شما؟ آهنگ دیگری گوشهایش را نوازش داد " سهراب سهراب به من بگو بر کشورم چه رفته است؟ ، بی درنگ صدا را شناخت ، این صدای آشنا از گلزار خاوران می آمد ، سعید سلطان پور بود که می خواند:
با كشورم چه رفته است كه زندانها ‎
از شبنم و شقايق سرشارند
و بازماندگان شهيدان
انبوه ابرهاي پريشان سوگوار

در سوک لاله های سوخته ، می بارند.*
سهراب بخاطر آورد که قلب پرشور سعید را هم دژخیمان جمهوری اسلامی در خرداد ماه از هم دریدند،و زیر لب زمزمه کرد" این نعره من است که روی فلات می پیچد و خاک های سکوت چندین ساله را می آشوبد."*
بار دگر آزاده ای سر برافراشت و او را بنام خواند سهراب به سرای شیر زنان و شیر مردان خوش آمدی. بیژن بود که با او سخن می گفت ، سهراب جوان تر از آن بود که در کوران مبارزه بیژن را بشناسد اما می دانست که این نام با جنبشی پیوند خورده که از جنگل های سیاهگل سر برآورده بودند تا دست رژیم خون آشام پهلوی را از دامان مام میهن کوتاه کنند و برای ابد به زباله دانی تاریخ بسپارند. . سهراب در خانه ای بال گشوده بود که حمید منتظری نامش با جنبش فدائی گره خورده بود. می دانست که رژیم تا دندان مسلح پهلوی ،بیژن جزنی را به همراه6 فدائی و 2 مجاهد پس از سالها شکنجه و حکم زندان های طویل المدت در دادگاههای فرمایشی شان، از درون سلول ها با دستبد و چشم بند به تپه های اوین برده و به رگبار بستند ، می دانست که خیل عظیمی از مبارزان راه آزادی و استقلال ایران زمین در برابر قدر قدرتی حاکمان شاه وشیخ سر فرود نیاورده اند . بخاطر آورد که حمید هم در بیدادگاههای جمهوری اسلامی بوسه بر چوبه دار زده بود. هرچند که او به مانند بسیاری از همسالانش پاسخی براین معما نیافت که چه سان یک سازمان چپ در حمایت ازرژیم واپسگرا تا بدانجا پیش می رود که کادرهایش را به شکارگاه ولی فقیه باز می گرداند . حمید دست بر شانه اش نهاد و به نجوا گفت :" آه که تو از بچگی آرام و قرار نداشتی" کوشید تا چشمهایش را باز کند. آرزو کرد که ایکاش یک لحظه ، برای یک لحظه هم که شده چشم های پر فروغ هزاران زندانی سال 67 را که با فرمان ولی فقیه و به همان راه و روش هیتلر جان باخته بودند ببیند. اما مگر نه اینکه مادرش به ضجه از او خواسته بود که چشمهایش را باز کند تا رنج مادر را صد چندان نکند ؟ اما نتوانسته بود، گلوله دژخیمان پلک ها ی او را برای همیشه به هم دوخته بود، جانیانی که نتوانستند مهر سکوت بر لبان هزاران جوان پرشور بزنند، طرفند دیگری بکار گرفتند . ایکاش در آخرین لحظات به مادر گفته بود که نگرانش نباشد، سهراب مگر نمی دانی که مادر به انتظارت نشسته؟ مگر چند سال از جنایتی که در حق هزاران زندانی کردند می گذرد که باور کردی در پس این سراب آب زلالی نهفته که سیرابت خواهد کرد؟ مگر نمی دانستی که ضحاک زمان تشنه خون آزادی خواهان است؟ مگر نمی دانستی که در بارگاه خلافت نام ها تغییر می کنند اما زور شمشیر همچنان حکم ران است . سهراب بخاطر آورد که روزهای زیادی را با این نجوا به شب رسانده:
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهائی من جا دارد ، بردارم
و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند*
اینبار سهراب سپهری به یاری حافظه اش شتافت و زمزمه کرد:
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد.

+ سهراب سپهری شاعری که بسیار می دانست اما کوتاه زیست.
+ سعید سلطان پور شاعر متعهد که در خرداد 60 اعدام شد.
+ بیژن جزنی از بنیانگذاران سازمان چریک های فدائی خلق ایران
+ حمید منتظری از کادر های سازمان اکثریت که در سال 67 اعدام شد.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


2009-07-18 17:20:32
خانم سرور علیحمحدی، امروز پس از بازگشت از بهشت زهرا و مراسم هفتم سهراب این نوشته شما را در سایت عصر نو می خوانم. به عنوان یکی از خویشان نزدیک سهراب بر ای همدردی تان در مصیبت مرگ سهراب سپاسگزارم ولی بسیار هم متأسفم که شما یک تاریخ خود خواسته برای سهراب نوشته و حتا از زبان او هم صحبت کرده اید! سهراب یک جوان آزاده مسلمان بود که نه تعلق فکری و نظری به جریان بیژن جزنی و فدایی داشت و نه این سوالاتی که شما از زبان سهراب مطرح کرده اید می توانست برایش طرح باشد.شاید شما ندانید که سهراب یکسال و نیم بعد از حادثه تأسفبار مرگ حمید منتظری که شوهر دختر دایی مادر او بود به دنیا آمده بود و علائق و پیونده ای ذهنی او هم همان بود که او را با اعتقاد و صادقانه به سمت موج سبز راهنمایی کرد و زندگی اش را نیز به بهای این ازادیخواهی گرفت. آیا این صحیح و اخلاقی است که شما یک جوان مسلمان که نشانه سبز میر حسین موسوی را برگزیده بود به ذهنیات خودتان با چپ و فدایی پیوند بزنید؟ از سردبیر عصر نو تقاضا دارم که این کامنت را علاوه بر انتشار در اختیار شما هم بگذارد. با احترام یکی از وابستگان سهراب.بیست هفتم تیرماه پس از برگزاری مراسم هفتم سهراب

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد