logo





لیبرالیسم

پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷ - ۰۱ نوامبر ۲۰۱۸

اسماعیل رضایی

لیبرالیسم کمیت کیفی شده مرحله ای از تکامل تاریخی است که نمودی مترقی را در برابر اشرافیت رو به موت فئودالیسم به نمایش گذاشت. چرا که بورژوازی در گذر از رسوبات فکری و روندهای انفعالی فئودالیسم که مقاومت صعب و دشوار طبقه اشراف را در خود داشت؛ نیازمند سازه های نوینی بود که با یک تفاوت بارز و شاخص بتواند به تحکیم و تثبیت خود در نظم نوین دست یازد. آزادی خواهی از شاخصه های بارز آن با گرایش به اندیویدوآلیسم و فرصت سازی های برابر برای شکوفایی استعدادها در راستای بهره دهی بهتر و بیشتر برای انباشت و توسعه وتحکیم روابط و مناسبات تولیدی نوین، بوده است.
زیست متعامل انسانی در پروسۀ تحول و تکامل، موجد نظام مندی های خاصی گردیده که روند تبادل و تبدیلات درون اجتماعی را در مجاری خاصی هدایت کرد که در نهایت به امنیت منافع و جایگاه خاص انسانی در سازوکارهای اجتماعی روی آورد. در پروسۀ شکل گیری سازوکارهای طبقاتی، نظام های اجتماعی مرعوب و مغلوب اکتساب و امتیاز های خاص محیطی گردیده و حاکمیت اقلیت صاحب مکنت و قدرت بر اکثریت قطعی شد. این بارزه های هویتی طبقاتی بر بهره کشی و سیادت و همچنین اعمال حاکمیت قهری بر انسان ها استوار گردید. چرا که مبنای طبقاتی بر تبعیض و برتری طلبی قرار داشته که برای تحمیل و تحکیم خویش نیازمند اتوریته قدرتی و خشونت حاکمیتی بر فرودستان و محرومان می باشد. مسلما با اعمال خشونت ،آزادی اهدایی را از جامعه سلب و با سیادت طلبی و حاکمیت قهری، رهایی و کنش های آزادانه انسان ها را از آن ها دریغ داشته اند.

لیبرالیسم کمیت کیفی شده مرحله ای از تکامل تاریخی است که نمودی مترقی را در برابر اشرافیت رو به موت فئودالیسم به نمایش گذاشت. چرا که بورژوازی در گذر از رسوبات فکری و روندهای انفعالی فئودالیسم که مقاومت صعب و دشوار طبقه اشراف را در خود داشت؛ نیازمند سازه های نوینی بود که با یک تفاوت بارز و شاخص بتواند به تحکیم و تثبیت خود در نظم نوین دست یازد. آزادی خواهی از شاخصه های بارز آن با گرایش به اندیویدوآلیسم و فرصت سازی های برابر برای شکوفایی استعدادها در راستای بهره دهی بهتر و بیشتر برای انباشت و توسعه وتحکیم روابط و مناسبات تولیدی نوین، بوده است. لیبرالیسم نیز همانند تمامی گرایشات ایده ای با تکیه بر مبانی ایده ای خود گرایشات متفاوت و متکاثری را در بطن خود جای داده است. گرایشاتی که با اتکای به برخی از تمهیدات متخذه چون قانونگرایی، آزادی بیان و اندیشه،کاهش قدرت دولت در راستای توسعه و گسترش دامنۀ بازار آزاد و یا اقتصاد مختلط،بسترهای نوین تهاجم طبقاتی را تدارک دید.

در روند تحولی و تکاملی، لیبرالیسم نتوانست به آرمان های آزادی خواهانه و مساوات طلبانه خویش وفادار بماند. چرا که در گذر زمان بسیاری از بارزه های هویتی آن از جمله اندیویدوالیسم،آزادی های مصرحه درقوانین عرفی و تدوینی و تقنینی به ابزاری برای اکتساب و امتیازات صرف محیطی مبدل شدند. آزادی در خشونت های درونزای قدرت و مکنت لگد مال شد و برابری فرصت ها در تنگناهای معرفتی و معیشتی از درک واقع گذر حیات اجتماعی باز ماند. بیان و اندیشه نیز در حد و حصر بودن ها و هستن ها متوقف شد و حقوق شهروندی در تمنیات و افزونخواهی های صاحبان قدرت و مکنت به یغما رفت. طرفداران و حامیان لیبرالیسم با توقف در سازه ها و مبانی بنیادین آن، وبا نگاه تطبیقی و تصدیقی به رویکردهای تاریخی آن، از درک و شناخت دگرگونی های ماهیتی و روندهای گذر تاریخی آن که به استحالۀ شاخصه های بارز و هویت مدار آن در نمودهای کاذب منجرشد؛ باز مانده اند. نمودهای کاذبی که تمامی مظاهر حیات فردی و جمعی را در ولع انباشت و برداشت بی رویه و افسارگسیخته، بسوی فنا و نیستی سوق داده است.

لیبرالیسم کلاسیک در نهادینگی سودبری محض و فایده گرایی افراطی تحلیل رفت. از این پس معیارهای سنجش و سنجه های انسانی با فایده گرایی درآمیخت و زیستن از قِبَل دیگران به امری مرسوم و معمول درآمد. این فراشد، لیبرالیسم آزادیخواه و مساوات طلب را از ماهیت انقلابی و انسانی اش تهی نموده؛ و به ابزاری برای سلطه گری و هژمونیت قهری مبدل ساخت. با شتاب روزافزون تکنیک های بهره گیری از مواهب و منابع طبیعی اجتماعی،ولع برداشت و انباشت از منابع عمومی و انسانی فزونی گرفت و تمامی اهتمام و احترام به قواعد و قوانین لیبرالیسم در تعدی و تخریب حاکمیت سلطه سرمایه از حیّظ انتفاع باز ماند. سرریز تولید،نتیجه روند طبیعی رشد و توسعه نیروهای مولده بویژه دانش و فن، تهاجم و تجاوز به حریم انسان ها را برای گریز از بحران های اجتناب ناپذیر نظام سلطه سرمایه، معمول داشت. بنابراین لیبرالیسم با دگردیسی مداوم در روند تحول و تکامل جامعه و انسان، شاخصه ها و هویت های انسان مدارش در توسعۀ دامنۀ سلطه گری و هژمونیت قهری بر سرنوشت جامعه های انسانی تحلیل رفت. از این پس آزادی و مولفه هایش در کذب رفتار و کردار سردمداران لیبرالیسم در نسبیتی فراگیر و همه جانبۀ یافته ها و داشته های انسانی در عرصه های متکاثر اقتصادی اجتماعی مبدل شد. دیگر خرد و تعقل بازتاب واقعی و حقیقی درک و درایت آدمی از محیط و جامعه نبوده؛ بلکه امیال و تمنیات وی راهبرد رویکردهای تحدیدی و تهدیدی نسبت به جامعه و انسان گردید.

خود تنظیمی بازار بعنوان مبانی تئوریک و عملی لیبرالیسم با گرایش به محدودیت دخالت دولت در نظم اقتصادی بازار کالا و خدمات، در پروسۀ رشد و پویایی جامعه و انسان و کهنگی و فرسودگی قواعد و قوانین اجرایی و عملیاتی تنظیمی و همچنین مقاومت و ایستادگی حامیان و فایده مندان از مبانی لیبرالیسم در برابر هرگونه تغییر و دگرگونی های الزامی جامعه و انسان،روند خشونت زایی و تهاجم آن را برای استمرار حاکمیت دارندگان قدرت و مکنت فزونی بخشید. در حقیقت در لیبرالیسم و فلسفه عدم دخالت دولت در نظم بازار، تضمینی برای تهاجم اقلیت در قدرت برای تهاجم به منافع عامه در راستای انباشت و برداشت افسار گسیخته از حاصل تلاش توده های تحت ستم بوده است. دراین فراشد و مبارزات توده ها برای دستیابی به نیاز و الزامات مطلوب و بهینه، استبداد تلطیف شده با برخی مولفه های آزادی همچون دموکراسی همراه با خشونت و جنگ و ویرانی برای برونرفت از بحران و شکاف طبقاتی را نهادینه ساخت. حاصل خود تنظیمی بازار دگرگونی بنیادی در سنجه های روابط و مناسبات انسانی در جامعه های انسانی را به همراه داشت. چرا که پول بعنوان عامل تسهیل مبادلات کالا و خدمات به ابزار قدرت و سیادت طلبی بین انسان ها مبدل شد و یک رقابت کور، تخریبی و تهدیدی را در روابط درون اجتماعی و بین انسان ها برقرار نمود.

حاکمیت بلامنازع ارزش های کالاگون روابط و مناسبات اجتماعی انسانی، بسترهای یک رقابت کور و فراگیر را در عرصه های اقتصادی اجتماعی نهادینه ساخت. رقابتی که تا اعماق جامعه نفوذ کرد و اخلاق فردی و جمعی را بسوی تخریب روابط و مناسبات متعارف و معمول درون اجتماعی هدایت کرد. فرایندی که لیبرالیسم را وارد فاز نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی نمود که نمود بارز آن رشد افسار گسیخته سرمایه مالی بعنوان بازوان توانمند نظام سلطه سرمایه برای غارت و چپاول و استثمار هرچه بیشتر جامعه و انسان، می باشد.این نئولیبرالیسم در فرایند تحولات تاریخی نظام سلطه سرمایه، تلاش همه جانبه ای را برای جبران خسران گذشته خود که بربستر ناتوانی ذاتی و درونی آن رخ نمود؛ آغاز کرد. این تلاش مذبوحانه و بی سرانجام بویژه زمانی گسترده و همه جانبه شد که موانع محیطی همچون قدرت های موازی و مخالف در سطح بین المللی حذف و بحران ساختاری حاصل تکامل جامعه و انسان،نظام سرمایه را به چالش کشیدند. پس نئولیبرالیسم فاز نوینی از نظام سرمایه است که با استعانت رشد و توسعه تکنیک و فن و به تبع آن افزایش بازدهی سرمایه بسوی اشکال نوین بهره گیری از سرمایه برای سودبری مضاعف از جمله اقتصاد استقراضی که بسترهای رشد و توسعه سرمایه مالی را برای بهره گیری نوین از منابع مادی و انسانی می باشد، تدارک دید. در حقیقت نئولیبرالیسم انعکاس زیر سوال رفتن مشروعیت نظام سرمایه نتیجه بحران شکننده ای است که دو جنگ جهانی را بر جامعه های انسانی تحمیل کرد؛می باشد.

دولت در نظام نئولیبرالیستی به ابزار صرف تحقق اهداف تهاجمی عمال سرمایه به دستاوردهای مبارزاتی توده ها طی تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی عمل کرده و می کند. چرا که روند انتزاع اقتصاد از سیاست در نظام لیبرالیستی بسوی درهم ریزی آن در نظام نئولیبرالیستی منجر شده که دولت را در سیاستگذاری های خود تابع اهداف صرف سرمایه و دارندگان قدرت و مکنت ساخته است. پس نئولیبرالیسم مرحله ای از استبداد سرمایه است که برای استمرار هژمونیت قهری خویش، تلاش همه جانبه ای را برای مرعوب ساختن عامه از طریق ابزارهای صوری و مجازی چون پول و مالکیت، آغاز کرده است. مرحله ای که اقتصاد و سیاست در یک اتحاد تنگاتنگ ی یورش و تهاجم همه جانبه ای را به منافع عامه آغاز و فقر و فاقه را در یک گردش تراکمی بر جامعه های انسانی تحمیل نموده است. عدم تعادل ناشی از روندهای نامتعارف نئولیبرالیسم بسترهای دگرگونی های ساختی را برای یک تعادل متناسب با روند تحول و تکامل جامعه و انسان الزامی ساخته است.

کارو کار مزدی در نئولیبرالیسم نمود بارز بردگی و اسارت محض به سرمایه است. چرا که تمامی اهتمام و تلاش مداوم نه تنها روند گذر زندگی را تسهیل نمی کند بلکه روز به روز زنجیر اسارت و وابستگی به اربابان ثروت و مکنت را فزونی بخشیده است.درحقیقت محرومان و زحمتکشان در تلاشی بی سرانجام صرفا ابزار انباشت لجام گسیخته ثروت برای عمال سرمایه محسوب می شوند. بنابراین کارآفرینی و کارآفرینان کاهش بیکاری را نه برای رفاه جامعه و جمع، بلکه در راستای انباشت هرچه بیشتر با غارت دسترنج مولدین واقعی ثروت اجتماعی مرئی می دارند. این ویژگی تنگناهای مادی و معیشتی را توسعه بخشیده و موجد سست و لرزان و گسسته شدن پیوندهای درون اجتماعی و ناهنجاری های رفتاری و کرداری که اکنون از بارزه ها و شاخصه های درون اجتماعی و بین انسان ها می باشد؛ گردیده است. بنابراین کارآفرینی های برخی دولت مردان پوپولیست با بهره گیری از برخی تمهیدات نامتعارف و ایجاد فضای کاذب و هرج و مرج گون اقتصادی و همچنین با حمله به منابع مادی دیگران و نقض بسیاری از تعهدات و معاهدات بین المللی، مبین اعمال سیاست های درست و منطقی نمی باشد. چرا که این سیاست نه تنها دامنۀ فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی را فزونی بخشیده؛ بلکه ناامنی های اقتصادی و اجتماعی را در سطح داخلی و جهانی وسعت بخشیده و بسترهای یک بحران شکننده در سطح بین المللی را فراهم ساخته و می سازد. برای نئولیبرال ها کارآفرینی صرف و ایجاد شغل کفایت می کند؛ چرا که با اتکا بدان، روندهای مرضی و بیمارگون، و همچنین رویکردهای نامتعارف خویش را توجیه و افکار عمومی را به بازی می گیرند. زیرا کارآفرینی ملعبۀ تمنیات سیری ناپذیر عمال سرمایه بوده و تغییری در گذران حیات برده گون عامه ایجاد نمی کند.

در حقیقت نئولیبرالیسم بازتولید نظم نوین سلطه سرمایه است که گذر تاریخی فاز نوین نظام سلطه سرمایه را تسهیل می کند.مرحله ای که از تمام توان روندهای کلاسیک سرمایه بهره گرفته شده و از ظرفیت سازی نوین و پایداری در برابر ضرورت های الزامی تاریخ تحولات اجتماعی انسانی ناتوان است. در واقع نئولیبرالیسم مرحله گندیدگی ساختار کهن نظام سرمایه است که در یک فراشد تعادلی بسترهای نوین برای استمرار حیات نظام سرمایه را ممکن می سازد.بدین مفهوم که احیای مجدد مناسبات سرمایه با تعدیل و تعادل روندهای نامتعارف کنونی شکل می گیرد. چرا که نئولیبرالیسم در تخاصم و مقاومت در برابر الزامات تحولات اقتصادی اجتماعی تداوم خویش را ممکن ساخته ودر یک عدم تعادل و توازن شکننده و مخرب گام برمی دارد. در حالی که اصولا در توازن و تعادل پایدار سرمایه به بار می نشیند و در تخاصم از حیّظ انتفاع عمومی باز می ماند. اکنون نئولیبرالیسم با اتکا به بارزه های بی هویت کار و سرمایه، روز به روز از اصول و اخلاق انسانی برای تداوم حیات خویش فاصله می گیرد. براین اساس دمدمی مزاجی و بلبشویی در فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی را سرلوحه کار خویش قرار داده؛و جامعه های انسانی را در یک افتراق و اختناق برای اهداف پلید و ناانسانی خویش از توان و پتانسیل واقعی شدن و گشتن باز داشته است.این درهم ریختگی و به هم آمیختگی محصول تکامل گذر تاریخی نظام اقتصادی اجتماعی، مبین الزام و نیاز جامعه های انسانی به سازه های نوین می باشد.

فلسفه وجودی نئولیبرالیسم با شکل گیری انحصارات تعریف شد و بسترهای یک ارتباط جهانی و همه جانبه را تدارک دید. جهانی شدن که برخی آن را نامناسب و برخی نیز پدیده شکست خورده می پندارند؛ محصول تکامل تاریخی و تحول انسانی در فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی است که بربستر پیوندهای اجتناب ناپذیر انسانی،استقرار نمودهای ضروری و الزامی حیات اجتماعی انسانی را تسهیل می کند. چالش های اساسی نئولیبرالیسم دستاوردهای تکاملی و تحولی جهانی شدن است که برخلاف اهداف هژمونیت قهری نظام سلطه سرمایه،بسوی صلح و دوستی و تعدیل و تبدیل بیعدالتی های طبقاتی و اجتماعی به عدالت و برابری در حرکت است. مسلما این فراشد اگر با تفرد و تفرق و انتزاع پدیداری در جامعه های انسانی مد نظر قرار گیرد؛ بسوی درهم ریزی و یا مفاهیم سازی های بی بنیادی هدایت می شود که شناسه های تکامل تاریخی را در کم فهمی و بد فهمی فعل و انفعالات محیطی به بیراهه سوق می دهد. جهانی شدن با افزایش شناسه های انسان پیرامون رخداده های محیطی، روندهای شکل گیری هویت های نوین برای زدایش پلشتی ها و نامرادی های اجتماعی با پالایش ایده و عمل عمومی را در حال شکل دادن است. هیاهو و جنجال آفرینی های مداوم عمال سرمایه برای استمرار قواعد و قوانین نئولیبرالیستی با بهره گیری از تمامی امکانات دانش و فن عصر جهانی شدن،ممکن است در بیخبری وسلطه بسیاری از بارزه های هویتی کهن موفق عمل کند؛ ولی در پیوندهای اجتناب ناپذیر اجتماعی و جهانی و به تبع آن بهبود درک متقابل عمومی، بسیج و تقاضای عمومی را برای استقرار سازه های نوین فراهم می سازد. این فرایند با مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی بهتر و زودتر به بار می نشیند.

نگاه تکاملی و تطوری به روندهای اجتماعی تاریخی،یک تفاوت بارز و شاخص با نگاه لیبرالیستی و محافظه کارانه که اکنون با استعانت از ره آوردهای تکنیکی عرصه تاخت و تاز نوینی برای توجیه رویکردهای نامتعارف و مخرب خویش پیدا کرده است؛ وجود دارد. این تفاوت عموما در عرصه های پدیداری، شناختی و تحلیلی خود را نشان می دهد. چرا که در روش تحولی و تکاملی عناصر محیطی در یک ارتباط تنگاتنگ و تاثیر و تاثر مداوم روندی پویا و بالنده را درپیش می گیرند. در حالی که در روش محافظه کارانه که امروزه بدلیل مخدوش بودن مرزبین گذشته و حال گستره وسیعی بین اقشار و طبقات متکاثر اجتماعی پیدا کرده است؛بر انتزاع پدیده ها و به حاشیه راندن عناصر اصلی و اساسی تعیین روندهای تاریخ تکامل اجتماعی، اتکا دارد. براین اساس با برجسته نشان دادن دامنۀ رشد و توسعه تکنیک و فن، دستاوردهای آن را چون هوش مصنوعی و یا نفوذ و رسوخ به ابعاد ژنیتیکی جانوران و گیاهان، بشریت را در معرض خطرات بالقوه زیست محیطی قلمداد می کنند.این نگاه با انتزاع انسان بعنوان عنصر تعیین کننده در روند تحول و تکامل، اندیشه و باور انسان ها را مرعوب و مغلوب ره آوردهای تکنیکی نموده؛ تا از بازیابی و بازسازی هویت واقعی خویش باز مانند.این مشی و مشق تسلیم طلبانه در برابر ره آوردهای دانش بنیان از ترفندهای عمال سرمایه برای گذر از بحران شکننده ای است که بنیان های ساختی حاکم نظام سلطه سرمایه را نشانه رفته است. وگر نه انسان بعنوان عنصر محوری تحول و تکامل همگام با رشد و توسعه ابعاد تکنیکی و فنی، متحول شده و با درکی بهینه و مطلوب تر از روابط و مناسبات اجتماعی انسانی، تمامی ره آوردهای تحول و تکامل را برای زیستی متکامل تر و متعامل تر بکار خواهد گرفت. در نگاه محافظه کارانه با نگاهی ثابت و صامت به انسان،جاودانگی نظام سلطه سرمایه القا می شود که تحت سلطه آن دستاوردهای دانش بنیان در پیوند با افزونخواهی و سیادت طلبی هایش به ابزار تخریب و تهدید مبدل می شوند.در حالی که دستاوردهای نوین نوید دنیای نوینی را می دهند که تحت آن شرایط ابزار و ماشین در خدمت انسان ها نه بر علیه آن ها عمل خواهند کرد.

نتیجه اینکه: شاخصه های بارز تکامل تاریخی جامعه و انسان، گذر از فرماسیون های اقتصادی اجتماعی متفاوتی است که براساس رشد و تکامل ابزار و انسان، نمودهای متفاوت و متکاثری را در خود جای داده اند.ناتوانی انسان ها در درک بهینه و متقابل انسانی تحت تاثیر بسیاری از نمودهای اکتسابی نهادین محیطی، هژمونیت قهری و حاکمیت استیلایی را بر آن ها تحمیل نمود. نظام سرمایه با زوال و سقوط فرماسیون اقتصادی اجتماعی فئودالیسم و فروپاشی حاکمیت اشراف و ملاکان زمیندار فرارویید. آزادیخواهی و مساوات طلبی بعنوان مشی انقلابی گذر از رسوبات فکری فئودالیسم در دستور کار حاکمیت سرمایه قرار گرفت. این لیبرالیسم درکنار بازار آزاد و محدود کردن نقش دولت در ادارۀ امور اجتماعی و اقتصادی،بر آزادی بیان و اندیشه و همچنین برابری حقوق و فرصت های برای همگان تاکید داشت. در پروسۀ رشد و توسعه دامنه دانش و فن و سرریز تولید، انحصارات شکل گرفت که با فلسفه وجودی لیبرالیسم منافات داشت. در پس انحصارات و بحران سرریز تولید، نئولیبرالیسم برای جبران مافات از طریق انباشت و تراکم لجام گسیخته سرمایه مالی نمود یافت. این روند که با ادغام دولت و سیاست و اقتصاد استقراضی نمود یافت؛ دولت را به عامل اجرایی محض نظام سلطه سرمایه مبدل ساخت که دامنه تراکم و انباشت بی رویه و فقر و فاقه عمومی را ابعاد بی سابقه ای بخشیده است. توسعه دامنه ابزارهای فنی و تکنیکی بویژه ابزارهای ارتباطی، ارتباطات و پیوندهای بین انسان ها را در سطح جهانی توسعه بخشیده که منجر به الزام و نیاز نوین گردیده که قواعد و قوانین نئولیبرالیسم قادر به پاسخگویی نبوده و برای فرافکنی جامعه های انسانی را در التهابات مداوم فرو برده است. در حقیقت نئولیبرالیسم مرحله گندیدگی سرمایه داری کلاسیک است که بسوی سازه های نوین در حرکت است. جهانی شدن نوید دهنده جهان نوینی است که با تحول و تکامل دم افزون دانش و فن و به تبع آن نگاه متکامل انسان به زیست عمومی با درک متقابل بهینه و مطلوب تر، بسوی استفاده مطلوب از ابزار و ماشین در راستای اهداف انسانی در حرکت است. مسلما عمال سرمایه با تجرد انسان از فراشدهای مداوم تحول و تکامل، تلاش بی وقفه ای را برای جاودانی انگاشتن نظام سلطه سرمایه را آغاز کرده اند ؛ در حالی که در فرایند تحول و تکامل، انسان ها بعنوان محوری ترین عنصر حیات اجتماعی، متحول شده و بنیان های نوینی را مطالبه خواهند کرد.

اسماعیل رضایی
پاریس
01/11/2018

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد