متاسفانه کشورهای عقب مانده از نظر فرهنگی بطور مضاعف با نتایج عقب ماندگی درگیر هستند. چون که به این سبب فرهنگمندان این کشورها نیز کمتر قادر به عبور از عقب ماندگی خویش و پیشبرد فرهنگ شده و در نتیجه سبب نزول بیشتر در گرداب عقب ماندگی فرهنگی می شوند. لذا نقد کیفیت و امور فرهنگی خصوصا در این کشورها از ضروریات اساسی کار فرهنگی است تا به کمک آن بتوان راهی برای نجات از گرداب عقب ماندگی فرهنگی پیدا کرد. از آنجایی که من پیشتر نیز در مورد اشکالات "تحقیقات" فرهنگی آقای یارشاطر نوشته ام و او بعنوان یک "محقق" شخصیتی عمومی در میان اهل فرهنگ محسوب می شود، لازم دیدم به بعضی از جنبه های غیر تحقیقی کارهای او در زبانشناسی اشاره کنم. یاد آوری می کنم که انتقاد من متوجه اساس، کیفیت و روش تحقیق اوست و نه کمیت تحقیقات لغوی و تصریفی آثارش.
پیشتر از آنکه من با نوشته های او آشنا شوم، "شهرت ایرانی" او را که در جمله "تحقیق خاطر آسوده می خواهد و احسان یارشاطر" منعکس بود، می شناختم. پس از اینکه با "تحقیقات" او آشنا شدم و با خود وی در اینباره بحث کردم، متوجه شدم که متاسفانه این شهرت متکی بر کیفیت تحقیقات او نبوده است.
کمااینکه علت عمومی این نوع شهرت در این خصیصه مشتبه فرهنگ ایرانی نهفته است که در آن ادبیات، حتی اگر از علوم دقیقه نیز بگذریم، بر فلسفه و منطق نیز ترجیح داده شده است. لذا اکثریت "محققین" ایرانی در تاریخ، جامعه شناسی، فلسفه، زبانشناسی، فرهنگشناسی نظیر یارشاطر از میان فارغ التحصیلان رشته های ادبی و مشابه نظیر حقوق و علوم انسانی و اجتماعی برخاسته اند. و لذا بینش این افراد به تبع ساختار متداول ادبیات، معمولا بینشی ادبی و درونگراست و کمتر متکی بر منطق، فلسفه و علم بعنوان نتایج برونگرایی است. درحالیکه مطالعه در هر رشته ای بدون رعایت ضوابط منطقی و شرایط تجربی (عینی یا بیرونی) موضوع مورد تحقیق، نمی تواند تحقیق محسوب شود. خصوصا که حتی تحلیل ساختار آثار ادبی مهم نظیر آنچه که در کتاب «تفسیرهای زندگی» دورانت انجام یافته است (1)، نشان می دهد که این آثار نه آنچنانکه از دیدگاه ادبی ملاحظه می شد، صرفا محصول ذهنیات مولفین، بلکه محصول و متاثر از شرایط عینی زندگانی مولفین بوده است. اما ادب زدگی فرهنگ ایران نوعی غریزه مندی و نگرش احساساتی توام با پیشفرض های غیر منطقی و مغایر تجارب تاریخی را میان اهل فرهنگ ایران رایج کرده است که حتی در گرایش های سیاسی آنان نیز انعکاس یافته است.
دیدگاه اساسی یارشاطر به اینصورت "ادبی" بود و همچنانکه از اینرو تحت تاثیر کسروی قرار گرفت،از همین زاویه "ادبی" به مسائل تحقیقی حوزه کارش نظیر فرهنگنامه ایرانیکا می نگریست. لذا نمی توانست آنچنانکه لازمه مدیریت یک فرهنگنامه است، منطقی بیاندیشد. بعنوان مثالی که با خود وی و جانشینش در "ایرانیکا" مطرح کردم (از آنجایی که یارشاطر فرهنگ را از زاویه ادبیات می شناخت و به این سبب از زمینه های فلسفی و خصوصا فلسفه علمی ایران نظیر آثار ابن سینا بی خبر بود): لذا تمامی بخش ابن سینای ایرانیکا که حتی وسیله مورخین غیر ایرانی تالیف شده است، جز ادبیات کهنه فلسفی و نقل مقالات قدیمی در اینباره نیست. به خود وی و جانشینش نیز یادآوری کردم که هرگاه ایرانیکا می خواهد فرهنگنامه ای غیر از ترجمه یا تکرار فرهنگنامه های قدیم غربی در معرفی ایران باشد، نیازمند داشتن مشاورین علمی و فلسفی در موارد عمده ای نظیر ابن سینا، خوارزمی، خیام و کل فلسفه ایران است. که بنظر من مهم ترین بخش فرهنگ ایران را تشکیل می دهد. چون در دهه های اخیر تحقیقات خارجی نیز در این موارد و خاصه ابداعات منطقی و علمی این فرهنگمندان ایرانی بسیار پیش رفته است و این نتایج مهم می بایستی در فرهنگنامه ایرانی منعکس شوند. و گرنه تکرار مطالب کهنه نیازمند ایجاد فرهنگنامه جدیدی نظیر ایرانیکا در کنار فرهنگنامه های خارجی نیست. اما متاسفانه یارشاطر نیز به سابقه تحصیل ادبیات مثل ادیبان قدیم فرهنگ ایرانی با ادبیات فارسی اشتباه می گرفت و توجهی به باقی فرهنگ ایرانی نداشت.
مسئله دیگری که کیفیت منطقی تحقیقات اورا زیر سئوال می برد، نقشی است که او بعنوان "محقق" زبان های ایرانی در رابطه با "زبان آذری" بازی کرده است. تا جائیکه این مسئله حتی کیفیت تحقیقات اورا در مورد "زبان تاتی" نیز بسیار پائین برده است. چون چنانکه در ادامه نشان می دهم، اکثر نوشته های او در رابطه با زبانهای ایرانی تحت تاثیر نظرات نادرست کسروی در مورد "خلوص زبان" ایران قدیم و پیشفرض آریائی ـ ایرانی بودن زبان قدیم آذربایجان نوشته شده اند. و یعنی "تحقیقات" اصلی یار شاطر در زبانشناسی از دریچه این پیشفرض انجام یافته اند.
دو مورد در رابطه با نقش وی در تحقیقات زبانهای ایران قابل توجه اند. اول نوشته او در دانشنامه جهان اسلام تحت عنوان "آذری" و دوم سعی او در "جلوگیری" از انتشار نوشته استادش والتر برونو هنینگ بر علیه دلایل کسروی در رابطه با "زبان آذری" است که از مضمون اشارات هنینگ در انتهای مقاله اش برمی آید (2). کمااینکه علت این سعی یار شاطر نیز همان انگیزه غیر تحقیقی او برای ترویج پیشفرض یاد شده بوده است، که از نظر غریزی تمایلی به انتشار نظر مخالف استادش در اینباره نداشت. چون هنینگ باوجود اشاره به اجماع قدیم "متخصصین" اروپامرکزگرا در "آریایی" شناختن اکثریت زبانهای دنیا (که در سایه گرایش های ناسیونالیستی افراطی اروپای قرون اخیر عود کرد)، برخلاف آن پیشفرض روشن ساخت که زبان تاتی (مربوط با فارسی) زبانی وارداتی به ناحیه ترک زبان آذربایجان است (2).
لذا نوشته "آذری" یارشاطر به دلایل عمده ای نظیر دست بردن او در ترجمه فارسی منبع عربی ابن حوقل، عدم تحقیق و تذکر منابع مربوطه، اتکاء به پیشفرض یاد شده و عدم رعایت بی طرفی علمی یا منطقی، بنظر من بری از خصایص ابتدایی تحقیق است (3). کمااینکه او ترجمه فارسی جمله ای از منبع عربی ابن حوقل را چنان از نظر صرفی و نحوی دستکاری کرده است تا پیشفرض "آذری" بودن زبان قدیم آذربایجان را تایید کند. چنانکه او با تفکیک فعل جمله از بخشی از آن جمله و ساختن جمله فرعی از این قسمت جمله، معنی فارسی جمله را به نفع پیشفرض یاد شده دستکاری کرده است. این جمله را او چنین ترجمه کرده است: "زبان مردم آذربایجان و بیشتر مردم ارمنستان ایرانی (الفارسیه) است که آنها را به هم می پیوندد ...". در حالیکه فعل "است" شامل "پیوندی بودن زبان فارسی" میان مردم یاد شده است. و حتی در این ترجمه الکن فارسی نیز می بایستی در انتهای جمله می آمد.
کمااینکه در ترجمه دقیق فارسی و آلمانی، جمله مذکور صرفا دال بر ارتباطی (پیوندی) بودن زبان فارسی میان ارامنه و آذربایجانیانی است که در عصر حوقل (هزار سال پیش) به همدیگر می رسیده اند: که چون زبان اصلی همدیگر را نمی دانستند، با یکدیگر به زبان فارسی و عربی که هردو به ضرورت کاری آشنا بودند، سخن می گفتند. متاسفانه یارشاطر نه تنها به تفاوت ترجمه خود با ترجمه کسروی از آن جمله و نیز مخدوش بودن منبع عربی کسروی که فاقد بخشی از جمله و بدون فعل است، اشاره نمی کند (4). بلکه در حضیض منطق به قلت تعداد کسانی که در ایران هزار سال پیش قادر به مسافرت به ایالات دیگر و ارتباط با مردم آن ایلات بودند، توجه نکرده است. که این معدود نمی توانست شامل اکثریت مردم آذربایجان و ارمنستان باشد.
تعمد یارشاطر در توجیه پیشفرض مذکور کسروی را در "معلّق های تحقیقی" می توان دید که در نوشته مذکور زده است. چون به جهت ترجمه نادرستش از متن عربی تحت تاثیر ترجمه نادرست تر کسروی و مبالغه ناشی از این ترجمه، مجبور به تعدیل نتایج مبالغه آمیز این ترجمه به طرزی شده است که در عین توجیه پیشفرض نادرستش، مانع آشکاری کامل بلاهت ترجمه اش باشد و حداقل بطور ظاهری نظرش را منصفانه جلوه دهد. لذا او در عین تظاهر به دقت و اشاره اجباری به: "مبالغه ابن حوقل (مطابق ترجمه یارشاطر از وی) در رواج زبان عربی در آذربایجان و گسترش زبانهای ایرانی در ارمنستان"؛ با این وجود مبالغه دیگر همان ترجمه در "ایرانی بودن زبان آذربایجان" آن عصر را پذیرفته است. درحالیکه اولا اگر متن به نص یارشاطر مبالغه آمیز است، پس چرا او در موردی که مبالغه در جهت نظر اوست، آنرا مبالغه آمیز نمی بیند. ثانیا متوجه این نیست که این ترجمه نادرست و متکی بر پیشفرض او و کسروی از متن عربی است که مبالغه آمیز بنظر می رسد. چون ابن حوقل در رابطه با ارمنستان و آذربایجان همواره از عربی و فارسی دانستن اقلیت هایی نظیر بازرگانان و زمینداران بزرگ نوشته است. و اگر هم در موردی آن را تکرار نکرده است، عقل سلیم می تواند بر اساس شرایط تاریخی و جغرافیایی منطقه در هزار سال پیش تشخیص دهد که در آن عصر تنها معدود قلیلی از مردم نظیر بازرگانان عمده و دیوانیان به اجبار کارشان (!) مجبور و قادر به مسافرت طولانی و صعب العبور از آذربایجان به ارمنستان و بالعکس بودند. لذا چون این معدود قلیل زبان اصلی همدگر را نمی دانستند به زبان های ارتباطی متداول منطقه در آن عصر نظیر فارسی و عربی با همدیگر گفتگو و معامله می کردند. مشابه اینکه امروز ساکنین ایالات مختلف هند متکلم به زبانهای محلی مختلف وقتی به همدیگر برسند به زبان ارتباطی هند که انگلیسی است، باهمدیگر سخن می گویند.
تاسف انگیز است که شخص مدعی تحقیقی نظیر یارشاطر به این مسائل پیش پا افتاده منطقی توجه نکرده است. اما علاوه بر این، مسئله در عدم توجه یارشاطر به تناقضات عمده نوشته کسروی در مورد "زبان آذری" است که در ادامه همین موضوع در دو صفحه پشت سر هم ابتدا از فارسی صحبت کردن مردم ارمنستان قرن چهارم هجری (بر اساس ترجمه غلط نوشته ابن حوقل) و سپس از ارمنی صحبت کردن مردم ارمنستان در همان قرن (بر اساس "احسن التقاسیم" بشاری مقدسّی) نوشته است. عدم توجهی که نشان می دهد اولا یارشاطر فاقد دقت کافی برای تحقیق منطقی بود و ثانیا با پیشفرض ذهنی به تحقیق پرداخته است. کمااینکه هر شخص دقیق بیغرضی که این دوصفحه پشت سرهم نوشته کسروی را بخواند، متوجه تناقض آنها با یگدیگر خواهد شد.
غرضمندی و پیشفرض یارشاطر و یا عدم دقت منطقی او در مورد زبان های قدیم ایرانی که نماد بارز خصلت غیر تحقیقی او محسوب می شود، علاوه بر مواردی که ذکر شدند، در این مسئله نهفته است که او یا عمدا تناقضات آشکار نوشته کسروی در مورد زبان آذری را ذکر نکرده است؛ و یا متوجه این تناقضات آشکار نشده است. چون تعدد تناقضات کسروی در نوشته کوتاه مذکور چنان زیاد است که هر شخص معقولی را حیرت زده می کند، لذا بی دقتی یارشاطر در اینباره و عدم اشاره اش حداقل به یکی از این تناقضات کسروی مورد تایید یارشاطر تاسف انگیز و مشکوک بنظر می رسد. کمااینکه کسروی در همان نوشته دوتن از منابع مورد استفاده اش جهت "آذری" معرفی کردن زبان آذربایجان را که مسعودی و حمدالله مستوفی باشند، "عامی" و "نادرست" خوانده است، ولی در عین حال به طرزی متناقض در مواردی که خواسته، به نظر آنها تکیه کرده است (4). درحالیکه آنچه که کسروی و یارشاطر متوجه آن نشده اند ولی تحقیق و تحلیل منطقی می توانست آن را بسادگی روشن کند، اینست که همچنانکه مارکوارت تاکید می کند، تمامی اشارات مورخین قدیم به وجود زبان فارسی در آذربایجان قدیم، به زبان کتبی دیوانی میان اهل دیوان آذربایجان است و نه به زبان محاوره مردم آذربایجان (5). یعنی تناقضات درونی نظرات کسروی و یارشاطر ناشی از این حقیقت پیش پا افتاده است که آنها برخلاف مارکوارت منظور مورخین قدیم را متوجه نشده و کم و کیف آن را تحقیق نکرده اند!
سوای تناقضات یاد شده این نوشته، کسروی در کتاب دیگرش «مشعشیان» مهمترین منبع خود در مورد زبان آذری را که ابن حوقل باشد، "عامی" و غیر قابل اطمینان شمرده است! لذا "محققی" مثل یارشاطر موظف به این بود که متوجه تناقضات آشکار کسروی در تکیه بر منابع (بنظر کسروی نامعتبری) نظیر مسعودی و مستوفی و ابن حوقل شده و آنها را در تحقیقات خویش یاد آوری و حل می کرده است. و دستکم یا اعتبار ابن حوقل بعنوان منبع اصلی خویش را استدلال کرده و تناقض خود را با کسروی در رابطه با این مسئله حل می کرد و یا حداقل تناقض میان نظر کسروی و خویش را در معتبر بودن یا نبودن این منبع اصلی تذکر می داد. چون این تذکر از حداقل مقدمات تحقیق محسوب می شود.
علاوه بر این موارد عدم کفایت تحقیقی یارشاطر را در این مسئله می توان ملاحظه کرد که او نه تنها به نتایج بر آمده از تحقیقات محققین خارجی نظیر گرانت فریم در مورد کتیبه های سارگن دوم در باره آذربایجان سه هزار سال پیش بی توجه بوده است که چندین شهرـ قلعه و ناحیه فتح شده وسیله سارگن دوم را به نام های ترکی (مشتق شده از ساختار های طبیعی نظیر رود و کوه به زبان ترکی) ذکر کرده اند (6). بلکه حتی یا از تحقیقات محققین مشهوری نظیر دیاکُنف در «تاریخ ماد» که به زبان فارسی نیز ترجمه شده و همین اسامی ترکی را در آذربایجان سه هزار سال پیش ذکر کرده اند، بیخبر بوده است و یا آنها را عمدا کتمان کرده است. چون با وجود این اسامی ترکی از سه هزار سال پیش در آذربایجان قدمت زبان ترکی در این ناحیه و نادرستی پیشفرض کسروی و یارشاطر تحت تاثیر او، ثابت شده است. یعنی مجموعه بی دقتی های غیر تحقیقی و یا تعمد های غیر تحقیقی یارشاطر در رابطه با زبانشناسی ایران چنان زیاد است که نمی توان به سادگی از آنان گذشت.
یاد آوری کردم که این حقایق جنبه تحقیقی کار اصلی یارشاطر در مورد "زبان تاتی" را نیز که سبب شهرت او در ایران شد، زیر سئوال می برد. چون همچنانکه هنینگ نیز در مقاله مذکور اشاره می کند، اهالی تات که به زبانی غیر از زبان ترکی ناحیه محیط بر منطقه اسکانشان صحبت می کنند، به نصّ خود (بیان تاتی های تاکستان به هنینگ) "از ناحیه دیگری به آن منطقه آمده اند" (2). لذا برخلاف نظر یارشاطر طبیعی است که زبان کوچ نشینانی نظیر "تات ها" در منطقه ترک زبان قزوین غیر از زبان اصلی ترکی آن منطقه باشد، ولی این موضوع نمی تواند دال بر قدمت زبان کوچ نشینان تات نه در ناحیه قزوین و نه در هیچ ناحیه ترک زبان دیگری قلمداد شود. چون خود اعضاء این قوم معتقد به کوچ از منطقه دیگری به سرزمین های ترک زبان هستند. همچنانکه دیگر مواردی که یار شاطر در نوشته های متعدد خود در مورد زبان تاتی بیان کرده است، متعلق به مرزهای ناحیه آذربایجان نظیر شاهرود است که طبعا زبان هایی مرکب داشته اند. لذا در اینمورد نیز ریشه آلودگی تحقیق یار شاطر را به پیشفرض "خلوص زبانی" ایران می توان ملاحظه کرد (7). به این دلایل نوشته های یارشاطر در مورد "زبان تاتی" نمی توانند تحقیق محسوب شوند. کمااینکه حتی در آخرین نوشته هایش در باره زبان تاتی نیز او از ذکر نظرات تحقیقی اساسی هنینگ در اینمورد (2)، خودداری کرده است که همچنانکه در بالا استدلال شد طبیعت زبان مرزی بودن لهجه تاتی و عدم قدمت و ورود بعدی آن را به سرزمین های ترک زبان اثبات می کند (8). تا به این وسیله پیشفرض نادرست کسروی و خود وی اعتباری بیابد.
یعنی ما در مورد "تحقیقات" زبانشناختی یارشاطر (و کسروی) با اساس غلط، مغرضانه، غیر منطقی و کاملا ذهنی دور از واقعیتی روبرو هستیم که با مجموعه ای از لغات مهجور و دستور زبان مربوطه جهت تایید پیشفرض نادرستی آراسته شده اند.
به سخن دیگر متاسفانه بینش یارشاطر از ابتدا تا انتها بجهت زمینه، تحصیلات و تکیه گاه ادبی او بینشی غریزه مند، غیر منطقی و آلوده به پیشفرض و لذا غیر تحقیقی بوده است. و از اینرو نتایج "تحقیقات" او نیز صرفا جهت تایید پیشفرض های ذهنی وی انجام یافته و سبب کتمان حقیقت شده اند.
حواشی و توضیحات:
(نوشته های داخل پارانتز در "نقل قولها" توضیحات من هستند)
ویل و آریل دورانت، «تفسیرهای زندگی»، تهران، نیلوفر 1384. (1)
(2)
W. B. Henning: » The Ancient language of Azerbaijan « in: Transaction of the
philological society, London, 1954.
ـ یاد آوری می کنم که باوجود اطلاع هنینگ پس از اتمام این مقاله اش از چاپ جدید نوشته کسروی و منابع دیگر، او در مقالات مفصل بعدی خویش در مورد زبانهای قدیم ایران نظیر:
W. B. Henning, „Mitteliranisch“, in: Handbuch der Orientalistik, I, IV, Iranistik,
Linguistik, (Leiden-Koeln, 1958)
نظر خود را در مخالفت با پیشفرض کسروی و یارشاطر تغییر نداد. هنینگ در مقاله اول اثبات می کند که تمامی لهجه ها یا زبانهای ایرانی (فارسی) صحبت شده در حوالی آذربایجان معاصر نظیر "تاتی" و "هرزنی" و غیره و نمونه های گردآوری شده وسیله کسروی، یارشاطر و دیگران یا از آن نواحی مرزی آذربایجان با ایالات دیگر که زبانشان طبعا مرکب است، هستند؛ و یا از آن ایلات کوچ کرده و کوچ داده شده از ایالات دیگر زبان به آذربایجان ترک زبان هستند.
ـ یاد آوری می کنم که یارشاطر زبان را همان لهجه معتبرتر و بانفوذ تر محسوب می کند. بنگرید به ا. یارشاطر، "لهجه های ایرانی در ایران و خارج ایرن"، کاوه، مونیخ، شماره 24،
صص 107 ـ 114، مرداد 1348.
(3) ا. یارشاطر، «آذری» دانشنامه جهان اسلام، جزء اول، طهران 1354.
(4)
احمد کسروی، "آذری یا زبان باستان آذربایجان"، شرکت نشر و پخش کتاب (سال 2535 شاهنشاهی).
ـ برخی از تناقضات کسروی در مورد عامی و نامعتبر بودن منابعی نظیر مسعودی و مستوفی که خود وی جهت تایید پیشفرض خویش به آنها تکیه کرده است. در صفحات 8 و 21 این نوشته اند. تناقضات دیگر کسروی در ارمنی و فارسی صحبت کردن مردم ارمنستان در نیمه اول و نیمه دوم صده چهارم هجری در صفحات 11 و 12 این نوشته هستند.
ـ منبع عربی مورد استفاده کسروی از ابن حوقل که منبعی مخدوش و به همین جهت نیز غیر قابل ترجمه است و یعنی کسروی در ترجمه نظر خود را بر محتوای آن تحمیل کرده است، در این نوشته عبارت است از:
« المسالک و الممالک»، چاپ لیدن. البته کسروی در این نوشته سال انتشار کتاب را نیاورده است، ولی باحتمال قوی منبع مورد استفاده او (« المسالک و الممالک»، مطبع بریل، لیدن 1873) بوده است.
ـ کسروی ترجمه ای کاملا غلط و مغرضانه از بخشی از این منبع بدست داده است که نه تنها در خود متناقض است، بلکه همچنانکه اشاره شد، با باقی نوشته کسروی نیز تناقض دارد.
ـ منبع درست این سفرنامه عبارت است از: ابی القاسم ابن حوقل، «المسالک والممالک»، طبع لیدن، 1939. کمااینکه یارشاطر نیز نظیرمن از همین منبع استفاده کرده است. و ازاینرو ترجمه او از جمله یاد شده ابن حوقل با ترجمه کسروی متفاوت، ولی هردو غلط اند.
ترجمه های غلط کسروی و یارشاطر و ترجمه درست من از نوشته ابن حوقل که مطابق ترجمه اساتید آلمانی متخصص زبان عربی نیز هست، در کتاب رساله من در مورد زبان قدیم آذربایجان موجود است:
http://ketabnak.com/
http://asre-nou.net/
http://www.akhbar-rooz.com/
(5)
J. Marquart: » Erans(h)ahr «, (Abhandlungen der Akademie der Wissenschaften
in Goetingen), Philologisch-Historische Klasse, Neue Folge, Band 3, 1899-1901,
Printed in Germany, (Berlin 1901).
http://www.akhbar-rooz.com/
(6)
Grant Frame, “ The inscription of Sargon II in Tang-I Var”, Orientalia 68. (1999), P. 31-57.
(7) در این مقاله نیز یارشاطر مشخصا از "حفظ کردن زبان ایرانی خود در محیط ترک زبان ناحیه قزوین" نوشته است. که یعنی بنظر وی زبان قدیم این ناحیه لهجه فارسی (زبان ایرانی) بوده است.
E. Yarshater, „The Tati Dialects of Ramand”,
https://archive.org/.../TatiRamand/TheTatiDialectsOfRamand_djv...
نیز بنگرید به: ا. یارشاطر، "زبانها و لهجه های ایرانی"، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران 1336، سال پنجم، شماره یک و دو، صص 11 تا 46. و دیگر مقالات او در مورد زبان یا لهجه تاتی که در همه بدون جزئی استدلال به صرف پیشفرض ذهنی از قدمت زبان غیر ترکی در سرزمین های ترک زبان نوشته است.
(8)
E. Yarshater, „Dialekt of Karingan“, Iranica 13, Harrosowitz Verlag, Wiesbaden, 2007.