کلیپی یک دقیقه و سی ثانیهای دیدم از آقای دکتر عبدالکریم سروش، با عنوانِ «چرا انقلاب ایران نتوانست یک نظام دموکراتیک بنا کند؟» که گویا بخشی است از سخنان ایشان در «مدرسۀ مولانا، سلوکِ دیندارانه ج 31» (این «ج 31» را متوجه نشدم. یعنی «جلدِ 31»؟).
در این بُریده، ما فقط استاد را میبینیم و سخنانِ گُهربارِ ایشان را میشنویم. میتوان حدس زد که حاضران (شاگردانِ آقای دکتر) مؤدب و خاموش، خیره به ایشان، نشستهاند و مشغولِ گوش دادن و کسب فیضاند.
با کنجکاوی، چند بار آن را نگاه کردم و سخنانشان را با دقت گوش دادم. بعد، تمام فرمایشات استاد را روی کاغذ آوردم و چند بار خواندم.
حالا، شما هم که حتماً آن را دیده و شنیدهاید، زیاد بیضرر نخواهد بود که یک بار هم اینجا، بخوانید:
تو کشور ما که انقلاب شد، نه که چپها تو کشور ما خیلی نفوذ داشتن قبل از انقلاب در عرصۀ روشنفکری... اصلاً مفهوم حق تو کارشان نبود... پیروان مارکسیسم بودن... شما برید ادبیات گذشتۀ قبل از انقلاب ما را بگردید... روحانیون ما که هیچی... اونا که خب هیچ... با اندیشههای دینی آشنا بودن، با اندیشههای جدید هم که آشنا نبودن... روشنفکران ما که علیالعموم مَذاقِ چپ داشتن، اینا منکر حق بودن، برای اینکه از مارکسیسم آموخته بودن که اینها تعلیماتِ بورژواییه... همین بود که انقلابِ ما از مفهوم حق محروم ماند... نه روحانیت به میدان آورد، نه چپ آورد، نه تودهایها آوردن، نه... هیچکس نیاورد... بعد ما انتظار داشتیم از دلش، یه نظام دموکراتیک بیاد بیرون... خُب چرا؟... خُب، آخه این از کفِ دست [در این لحظه، کفِ صاف و بیمویِ کفِ دستِ راستِ مُبارک را با دستِ چپ لمس کرده و نشان میدهند.] که بخوای مو بکَنی، خُب، نداره... اینا... اینجوری شد قصه... یعنی خیلی مهمه این مطلب... نه فقه ما به مفهوم حق راه میده، نه تفکر روشنفکری چپِ ما به این راه میداد، نه اونایی که دیسکورسِ غربزدگی را تو کشور راه انداختن به این راه میدادن... تمسخر میکردن مفهوم حق را... حق مادر دموکراسیه... و اگر شما با مفهوم حق آشنا نباشین... جامعه را آشنا نکرده باشین... نه قانونِ حقمدار، نه سیاستِ حقمدار، هیچکدام پدید نخواهد آمد و سرنوشت همین میشه...
در اینکه تمامِ فرمایشاتِ استاد ـ که فیلسوف و دانشمندی هستند بیبدیل و مُسلطِ به انواع و اقسامِ دانشهایِ قدیم و جدید ـ کاملاً صحیح و متین است، تردید نباید کرد. سلاستِ بیانِ آقای دکتر در این بیانت، در عینِ گستردگی و عمق، با ایجازی باورنکردنی، که برخلافِ تصوّرِ مولانا، با مهارتِ بسیار توانستهاند بَحر را اینچنین در کوزهای بگنجانند، البته که درسی است برای همگان. امّا اینکه دیگران ـ شاگردانِ استاد و شنوندگانِ فرمایشاتِ ایشان، از جمله این حقیرِ سراپاتقصیر ـ بتوانند چنین درسهایی را بیاموزند و آنها را به کار بندند، تردید دارم. گذشته از ذوق و استعداد و نبوغِ خداداده، تلاشهایِ شبانهروزیِ استاد را در اینهمه سال، در مطالعۀ کتابهایِ قطور به زبانهایِ گوناگون، نباید نادیده انگاشت. همسن و سالهایِ نگارنده حتماً آن مناظراتِ مشهورِ تلویزیونی ایشان را در آغازِ انقلاب، دوشادوش با آیتالله مصباح یزدی، در برابرِ مارکسیستهایی چون احسان طبری، به یاد دارند که استاد چه کتابهایِ خارجیِ قطوری با خود آورده بودند تا به مطالِبِ آنها استناد کنند. حالا فکر کنید از آن زمان تقریباً چهل سالِ آزگار میگذرد. استادِ جوان با موی و ریشِ سیاه که آن زمان، آنهمه کتابِ سنگین به زبانهایِ خارجی را مطالعه کرده بودند، در این مدت چه بسیار کتابهایِ سنگینتر و قطورتری که مطالعه نفرمودهاند! پس، به معاندان باید گفت: این ریش و مو را استاد در این چند دهه، در آسیاب سفید نکردهاند.
حقیر ضمنِ اذعان به جهل و بیسوادیِ مطلق و گژاندیشیهایِ گذشتۀ خود، لازم میداند در اینجا، اعتراف کند و عذرِ تقصیر بخواهد که تا پیش از شنیدنِ این سخنانِ پُرمغز و شیوا، بهنادرست، تصور میکرده است حق «مادرِ دموکراسی» نیست، بلکه نامادری ـ یا به بیانِ دیگر، زنبابایِ ـ دموکراسی است. حقیر که خود را مثلاً «روشنفکر» میپنداشته و از بدِ حادثه، یکی از همان «علیالعموم»ها بوده که متأسفانه «مَذاقِ چپ» داشته و خیال میکرده «ادبیاتِ گذشتۀ قبل از انقلاب» را حتیالمقدور خوانده است، حالا حتماً لازم است برود و همۀ آنها را «بگردد» تا دریابد که تا چه اندازه دچارِ توهم بوده است که درنیافته همه ـ و در نتیجه، خودِ او ـ «مُنکرِ حق» بوده و بر پایۀ آن «تعلیماتِ» خبیثانۀ مارکسیستی، «حق» را مقولهای بورژوایی تلقی کرده و در نتیجه، با سادهلوحیِ تمام، قصد داشته از کفِ صاف و بیمویِ دستِ استاد، مو بکَنَد و از «دلِ» آن انقلاب، «یک نظامِ دموکراتیک» بیرون بیاورد.
جهل ـ آن هم از نوعِ مُرکبش ـ موجب شده تصور کند آقایانِ «روحانیون» آن انقلاب را مُلاخور کردند، آنهم به کمکِ امثالِ ـ زبانم لال ـ آقای دکتر عبدالکریم سروش.
همین جهل تا چندی پیش چنان ذهنِ بستۀ حقیر را در اختیارِ خود داشت که یکی دو باری در یادداشتهایی، از استاد خرده گرفته بود که چرا در آن «انقلابِ فرهنگیِ» کذائی نقش داشته بودهاند؟ غافل از اینکه هرچه آن خسرو کند، نیکو بُوَد!
[یکی از آن یادداشتها را اینجا میتوانید ببینید:
https://mag.gooya.com/politics/archives/027649.php]
حقیر حالا، با شادمانی دریافته است که این «روحانیون» ـ طفلکها ـ تقصیرِ چندانی نداشته و ندارند. اینها تنها کوتاهیشان این بوده که فقط با «اندیشههایِ دینی» و «فقه» آشنا بودهاند و با «اندیشههایِ جدید» آشنایی نداشتهاند.
حقیر تا پیش از شنیدنِ این فرمایشات ـ باز هم به دلیلِ بیسوادی و نادانی ـ نمیدانسته که عمری مشغولِ مسخره کردنِ «مفهومِ حق» بوده است و غافل از اینکه تنها کسی که این «حق» و «مفهومِ» آن را میشناخته و میشناسد، آقای دکتر سروش بوده و هستند که تمامِ عمرِ پُربرکتشان را صَرفِ آشنا کردنِ مردمِ نادان، جامعۀ غافل و روشنفکرانِ منحرف کردهاند.
استاد اگرچه در همان مناظرات، مارکسیسم و تمامِ مارکسیستها را مُچاله و لوله فرمودند و از حیطۀ روشنفکریِ ایران و جهان به بیرون پرتاب کردند، اما میبینیم که هنوز هم در میدانِ مبارزه با «ناحق» و «ناحقیان»، درگیرِ جنگاند.
شما خوانندگانِ گرامی را نمیدانم، امّا این حقیر بیصبرانه منتظر است تا از طریقِ درسها و سخنرانیهایِ استاد، با «مادرِ دموکراسی» آشناییِ کامل به عمل آورده، از این پس، با چشم و گوشِ باز، چشم به راهِ آشنا شدنِ تمامِ افرادِ «جامعه» با «مفهومِ حق» باقی بماند و امیدوار باشد که این اقبال نصیبش شود که دورانِ برقراریِ هم «قانونِ حقمدار» را درک کند و هم «سیاستِ حقمدار» را...
و در پایان، باز هم صاحبِ این قلمِ شکسته باید عذرِ تقصیر بخواهد که خیال میکرده است استاد گرامی، جنابِ آقایِ دکتر عبدالکریم سروش، پس از عمری مطالعه و تألیفِ مقالات و کُتُبِ ارزنده و ایرادِ سخنرانیهایِ بیشمار در درون و بیرون از ایران، همچنان مشغولِ دست سودن ـ با همان کفِ دستِ صاف و بیمو ـ بر اعضایِ آن فیلِ استعاریِ مشهورِ مولانا در تاریکی هستند و هر بار که بر عضوی از اعضایِ درشتِ فیلِ مذکور دست میسایند، آن حیوانِ مادرمُرده را به گونهای تصویر میکنند و نیز همانندِ ـ بلاتشبیه ـ آن خاتونِ کنیزک، همیشه «کدو» را ملاحظه نمیفرمایند...
21 اوت 2018
گوتنبرگِ سوئد