logo





اگر چندی خزانیدی...

دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۳ اوت ۲۰۱۸

ویدا فرهودی



هوای کعبه ای هستت میان خواب و بیداری
پسِ پندار مجنونان ، ورای قبله ها آری

به فکر شانه ای هستی که بغضت بشکند آخر
در آن نوبت که می جوشد غمت آن سوی هشیاری

ببین جانت چه دلتنگ است، صدا در بند صد چنگ است
و آوا یت غم آهنگ است گرش بر شعر بسپاری

سخن از رنج می موید، غزل از درد می گوید
و هستی مانده در برزخ، ندارد تابِ دلداری

در این جایی که من هستم، در این روز و شب درهم
تب درد تومی رانـَد مرا دائم به بیماری

خبر هر آن چه می گویی ز میهن، میهن خسته
به هرقطره که می مویی غمی انبوه می باری

به فریاد آی نی نم نم ،بکـَن از ریشه اش، ماتم
درفش کاویان پرچم، برو تا توشه ای داری

به دور افکن هراس از دل، که حل خواهد شد این مشکل
تو اهل شهر ایرانی،ز رستم نسل تو، باری

و کارون گر که خشکیده،شقایق گر پلاسیده
مبادا اشک شورَت را کنی بر جایشان جاری

به دریای خزر بنگر، و صد گنجینه ی گوهر
به نفت و زعفرانِ زر و بس زین ها چو بشماری

اگر چندی خزانیدی، زنو سرسبز خواهی شد
مترس از پیر فرسوده،جوانی کن به بیداری

ویدا فرهودی
تابستان ١٣٩٧


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد